وقتی رسید خونه دیگه دم دمای صبح بود چراغای کل خوابگاه خاموش بود و متین هم هیچ تلاشی برای روشن کردن شون نکرد توی تاریکی راهش رو به سمت اتاق مشترکش با یونگی پیدا کرد و در رو آهسته باز کرد
اما به محض باز شدن در فهمید که نیازی نبوده یونگی کاملا بیدار پشت سیستمش نشسته بود و کار میکرد با صدای باز شدن در سمت متین برگشت و گفت:
- بالاخره اومدی؟به جای جواب به سوال به این واضحی خودش رو لوس کرد:
- نه ددی اشتباه نکن این من نیستم که اومده جنازمه بیا نجاتم بدهیونگی خندید لپ تاپش رو کنار گذاشت و در حال نوازش موهای متین که خودش رو روی پاهاش انداخته بود گفت:
- چطوری نجاتت بدم؟متین سرش رو بلند کرد لباشو جلو فرستاد و با همون لبهای جمع شده و حالت بامزه ای گفت:
- با بوسیونگی بلند خندید دستاشو از هم باز کرد و گفت:
- بیا اینجا شازده کوچولومتین به فاصله کوتاه بین شون نگاه کرد و بعد دوباره سرش رو روی زانوهای یونگی گذاشت دستش رو دور کمرش حلقه کرد و با خستگی گفت:
- نه خیلی دوری نمیصرفه این همه راه واسه یه بوس بیام ترجیح میدم همین جا بمونمیونگی بازم فقط خندید دستش رو لای موهای متین کشید و اروم گفت:
- خیلی خسته شدی؟
حتی حال نداشت جواب بده فقط یه هوم کشید و کسی که باز سکوت رو شکست یونگی بود:- اگه شونه ام درد نمیکرد بلندت میکردم میبردمت توی وان که خستگیت در بره
سرش رو بلند کرد و با یه اخم محو پرسید:
- هنوز درد داری مگه؟ داروهاتو خوردی؟یونگی سرش رو تکون داد و گفت:
- نمیخوام بخورمشون وقتی میخورم خوابم میگیره و نمیتونم کار کنم همینجوری هم بخاطر این مدت دوره نقاهتم کلی عقب افتادیممتین با وجود همه خستگیش از جاش بلند شد تخت رو دور زد و سراغ سبد داروهای یونگی رفت و در همون حال گفت:
- باشه حالا که تو نمیخوری من میخورم
یونگی ریز خندید:- فکر کردی چند سالمه که با اگه تو نخوری من میخورم گولم میزنی؟
متین با حفظ همون اخمای درهم و قیافه جدی یکی از قرص ها رو از خشابش دراورد و گفت:- فکر کردی قراره اینجوری گولت بزنم؟ نخیر من ددی متفاوتی هستم متدهای گول زدنم کاملا متفاوته
یونگی منظور متین از متفاوت رو نفهمید اما فقط تا زمانی که متین روی تخت برگشت زانوهاش رو دو طرف رون یونگی گذاشت و دستاش رو به تاج تخت پشت سر یونگی تکیه داد قرص رو روی زبونش گذاشت و سرش رو خم کرد و فاصله اش رو با یونگی کم کرد و بالاخره یونگی متوجه فرق متدهاشون با هم شد
چشماشو بست و لبای نرم متین رو روی لبهاش حس کرد و فقط یه گاز ریز لازم بود تا لبهاشو از هم فاصله بده و به زبان متین اجازه ورود بده زبونش که برای لمس و هم آغوشی، زبان متین رو لمس کرد برجستگی قرص رو روی زبونش حس کرد و این باعث شد لبهاش برای لبخند کش بیاد
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست