part 52

811 186 226
                                    

سوهو از جا بلند شد دستش رو گرفت و در حالی که با دقت براندازش میکرد تا متوجه بشه مست شده یا نه گفت:
- اما من میخوام جفتمون از امشب لذت ببریم

- نگران نباش من فقط کافیه کنار تو باشم تا از همه چی لذت ببرم
خب تا اینجا که همه چیز طبیعی بود فقط مثل همیشه داشت با حرفاش دلبری میکرد اما چرا سوهو بهش حس عجیبی داشت؟

به سمت سینمای خصوصی کشتی رفتن یه اتاقک بزرگ بود با دیزاین فوق العاده که پرده نمایش بزرگ روی دیوار مقابل تعبیه شده بود و یه مبل راحتی قرمز بزرگ روبروی اون پرده وجود داشت

هر دو با خستگی روی مبل ولو شدن و سوهو برای گذاشتن فیلم سمت کنترل های روی میز مقابل خم شد کمی با کنترل بازی کرد تا بالاخره فیلم پلی شد و مبین با شگفتی به فیلم نمایش داده شده روی پرده نگاه کرد انقدر غرق فیلم شد که سرش رو روی پاهای سوهو گذاشت و خیره صفحه شد

یه مجموعه میکس بود از سوهو و مبین که از زمان کارآموزیش شروع میشد و رفته رفته بالاتر میرفت زمان دبیو و بعد از اون جوایزی که برده بودن یا لحظات خوبی که با هم داشتن و نکته قشنگ فیلم این بود که آهنگ سولوی سوهو پس زمینه فیلم پخش میشد

یجورایی کاملا غیر مستقیم داشت میگفت آهنگ سولوم رو برای تو ساختم و حتی ام وی مخصوص برای شخص خودش هم اماده کرده بود این حرکتش زیادی رمانتیک بود اما نه برای مبین مست و خسته که همون دقایق اول فیلم خوابش برده بود با تموم شدن فیلم سوهو با ذوق پنهان گفت:

- سوپرایزم رو دوست داشتی؟
جوابی که نشنید سمت مبین خم شد و با دیدن چشم های بسته اش آه از نهادش دراومد دقیقا به همین دلیل بود که دلش نمیخواست مبین مست کنه مبین مست هیچ وقت قابل پیش بینی نبود و همین باعث میشد همه برنامه هاش بهم بریزه.

با یه آه عمیق سر مبین رو از روی پاهاش بلند کرد و روی بالشتک کنارش گذاشت و خودش اهسته کنارش خزید و دستش رو دور تنش حلقه کرد که مطمئن بشه از روی مبل پایین نمی افته و انقدر توی همون حالت موهای مبین رو نوازش کرد که خواب چشمای خودش رو هم گرفت و کم کم به خواب رفت

وقتی بیدار شد یکم از خودش خجالت میکشید که با وجود مست نبودن خوابش برده بود و قرار رو بهم زده بود اطرافش رو نگاه کرد و با ندیدن مبین نگرانی به قلبش هجوم آورد اون بچه مست بود و توی مستیش هیچی از اطرافش نمیفهمید

با دلهره از جا بلند شد و در حال صدا زدنش به دنبالش گشت اما هر جا رو که میگشت اثری ازش نبود کم کم داشت گریه اش میگرفت که بالاخره موبین رو توی اتاق خواب کشتی در حالی که داشت سر تلویزیون داد میزد پیدا کرد. نم چشماش رو پاک کرد و مبین رو صدا زد:
- موبینا

مبین فقط برای یه لحظه سمتش برگشت اخمی بهش کرد و دوباره رو به تلویزیون کرد و داد زد:
- یاااا از تو جعبه بیا بیرون منو تنها گذاشتی رفتی تو جعبه چیکار؟

The ENDWhere stories live. Discover now