در اتاق رو باز کرد و وارد شد و با دیدن متینی که داشت کل کارتون باب اسفنجی رو برای رابین هاج و واج دوبله میکرد سرجاش خشک شد رابین هیچی نمیگفت روی پاهاش نشسته بود و دستش رو زیر لپاش زده بود و با دقت به متین گوش میداد
اما با دیدن یه غریبه دیگه طرف در دوباره با وحشت خودش رو توی آغوش متین انداخت متین در حالی که سعی میکرد صداش رو پایین نگه داره با کلافگی تشر زد:
- مگه نگفتم تا لباس نپوشیدی برنگرد
اما با دیدن مبین خندید و با نوک انگشت به کمر رابین زد:- هی از بابات ترسیدی نگران نباش اون که لولو نیست باباته ببینش نگاهش کن چقدر شبیه منه
رابین توی سینه اش نق زد:
- شبیه تو نیست اون ترسناکه
متین با خنده گفت:- کارت دراومد مبین باید کل هتل ترانزیستور رو براش دوبله کنی من با یه شورت باب اسفنجی به این روز افتادم خدا به داد تو که ترسناکی واسش برسه
و بعد باز با آستین لباسش موهای رابین رو نوازش کرد و گفت:- رابینا به من نگاه کن
رابین با چشمای اشکی و لبای جمع شده به متین نگاه کرد
- به من اعتماد داری؟رابین برای تصمیم گرفتن یک دقیقه فرصت نیاز داشت و توی این یه دقیقه دوقلوها منتظرش موندن و بالاخره تصمیم گرفت و سرش رو اروم به نشونه مثبت تکون داد و متین ادامه داد:
- ببین این آقا خیلی مهربونه خیلی دوست داره و دوست داره باهات دوست بشه
- اما آدما بدجنسن اونا بچه ها رو دوست ندارن وقتی بچه ها گریه میکنن اذیتشون میکنن و کتک شون میزنن تازه بعضی ادما بچه های بد رو میدزدنهر دو پسر اخم کردن این بچه داشت درباره چی حرف میزد متین با لبخندی که به زور روی لبهاش نشونده بود گفت:
- اما تو بچه بدی نیستی- اما جادوگر میگفت هستم گفت فقط بچه های بد انقدر گریه میکنن و بهونه میگیرن و گشنشون میشه
متین الان میل عجیبی داشت با مشت تو دهن اون جادوگر بکوبه اما خودش رو کنترل کرد:
- جادوگر کیه؟- همون خانمه که اگه بشنوه بهش گفتم جادوگر باز موهامو قیچی میکنه
نگاه هر دو تا پسر بهم گره خورد هردو خیلی خوب میدونستن رابین داره درباره کی حرف میزنهمبین با ناراحتی موهاش رو بالا زد و کنار پای رابین نشست رابین باز هم با ترس پشت متین پنهان شد و از روی شونه متین یواشکی به مبین نگاه کرد مبین آهی کشید و سعی کرد با مهربونی بگه:
- بهت قول میدم رابین هیچ وقت نذارم جادوگر بهت نزدیک بشه باشه؟رابین چیزی نگفت و فقط صورت وحشت زده اش رو توی کمر متین پنهان کرد مبین لباش رو بهم فشار داد که از ناراحتی داد نکشه و با واکنشش بچه رو نترسونه و خیلی سریع بلند شد و از اتاق بیرون رفت
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست