part 142

549 169 331
                                    

سوهو برای اینکه کار به اونجا نکشه دست مبین رو گرفت و کوتاه و ملایم گفت:
- مبین باید بچه رو تحویل بدیم

مبین دستش رو از دست سوهو کشید و داد زد:
-نمیخوام اون بچه منه به یه روانی تحویلش نمیدم
سوهو دوباره دست مبین رو گرفت و حتی محکمتر گفت:

- مبین تو یه ادم عاقل و منطقی هستی پس منطقی فکر کن اگه بچه رو تحویل ندی همه چیز بیشتر بهم میریزه منم نمیخوام رابین رو دست اون زن بسپارن اما الان نمیتونیم بچه رو به زور نگه داریم اجازه بده رابین رو ببرن بهت قول میدم خودم وکیلم رو میفرستم که اجازه نده دادگاه بچه رو به اون زن بده پس نگران نباش

حتی مبین هم میدونست چاره ای نداره اگر مخالفت میکرد و بچه رو نمیداد کلا وارد لیست سیاه میشد و دیگه نمیتونست حضانت رو بگیره حق با سوهو بود باید از راه قانونی وارد عمل میشد با کلافگی موهاش رو کشید و بی توجه به درد سرش گفت:

- چطوری به اون بچه حساس بگم باید برگردی پرورشگاه؟
صدای گریه رابین باعث شد سر همه به سمت راه پله برگرده رابین بین نرده ها ایستاده بود و با گریه بلند جیغ میزد:
- من نمیخوام جایی برم من میخوام همینجا پیش بابام بمونم

مبین خیلی سریع پله ها رو بالا رفت و رابین رو توی بغل گرفت اما رابین بیشتر شروع به دست و پا زدن کرد و صداش رو بالا تر برد:

- نمیخوام نمیرم من نمیخوام از پیش تو برم بابا میخوام پیش بابام بمونم
مبین دستی روی صورت خیس رابین کشید اشکاشو سریع پاک کرد و در حالی که دل خودش خون بود سعی کرد بچه رو اروم کنه:

-رابینا گوش کن به بابا گوش بده
رابین دستش رو دور گردن مبین انداخت از گردنش اویزون شد و گفت:
- نمیخوام بابا نذار منو ببرن مگه تو منو دوست نداری؟

مبین سر رابین رو به سینه اش فشرد و نالید:
-من دوست دارم عزیزم میدونی که خیلی خیلی دوست دارم
رابین سرشو از سینه مبین بیرون اورد با اون چشمای خیس مظلومانه به چشمای مبین نگاه کرد و گفت:

- اگه دوسم داشتی نمیذاشتی منو ببرن. بابا من قول میدم پسر خوبی بشم اصلا دیگه اذیتت نمیکنم همه سبزیجاتمم تا ته میخورم تو حمومم خیست نمیکنم دیگه هم بهانه عمومو نمیگیرم که تورو گریه بندازم به لواین هیونگم نمیگم بابام بلد نیست اکسو برقصه شکلاتات هم نمیخوام بابا بذار بمونم لطفا

مبین طاقت نیاورد در حال بوسیدن سر و دست های رابین با گریه گفت:
- رابینا ببین فقط برای چند روزه میری اونجا با دوستات بازی میکنی و بعد من بدو بدو میام برت میگردونم پیش خودم باشه قول میدم باشه؟

رابین نگاهی به زنی که منتظرش بود کرد و بعد در حالی که دکمه های پیرهن مبین رو باز میکرد با اخم گفت:
- ولی من نمیخوام با این خانمه برم اون بدجنسه تورو عصبی کرد من دوسش ندارم

The ENDWhere stories live. Discover now