دستش رو پس زدم و کسل غر زدم:
- برو گمشو اونور ببینم مرتیکه خر یجور میگه انگار خودم پول ندارم شکر خدا مادرش پولداره خودش هرچی بخواد میره میخره براش تو هم میتونی بری با اون معشوق چشم وزغیت تو بیمارستان قرار بذاری که مثلا من نفهممبه جای ترسیدن با صدای بلند خندید خودش رو بیشتر سمت من کشید بهم چسبید و دستش رو روی گردنم گذاشت و با خنده گفت:
- تنها معشوق من تویی کی جز تو رو میتونم دوست داشته باشم؟ کی جز تو میتونه منو به هیجان بیاره آخه حتی با یه حاملگی الکیریز خندیدم و به شوخی گفتم:
- پس یعنی بچه ام قرار نیست بی پدر شه
سرش رو توی گردنم فرو کرد و نفس کشید:- نه قرار نیست چون حتی عاشق اونم هستم وقتی که زیادی بی منطق و لوس میشه و دلش مراقبت میخواد دلم میخواد بغل بگیرمش و بگم تورو با هیچ کس عوض نمیکنم
اوه ددی باهوش من فهمیده بود منظورم از بچه ام دقیقا خودمم وقتایی که بچه بازی در میارم
بخاطر حس نفساش توی گردنم گردنم رو بالا کشیدم تا بهش دسترسی بیشتر بدم و آروم گفتم:- پس دیگه حسادت منو تحریک نکن خوشم نمیاد وقتی میبینم به کسی جز من و پسرا انقدر نزدیکی
کاملا منظورم رو از کشیدن گردنم فهمیده بود که بوسه هاش رو شروع کرد و بین هر بوسه گفت:
- اما من خوشم میاد وقتی که حسادت میکنی چون خیلی کیوت میشیدستم لباسش رو چنگ زد و بین صدای خفه ناله هام آهسته براش توضیح دادم:
- تا یه اندازه اش بامزه و جالبه از حد که بگذرونی ناخودآگاه بهت بدبین میشم و رابطه مون خراب میشه واسه یه رابطه دو نفره همون قدر که ابراز علاقه نکردن سمه حسادت کردن هم سمهبوسه هاش رو متوقف کرد لباش برای چند ثانیه بی حرکت روی گردنم باقی موند و بعد سرش رو بلند کرد و با چشمایی که ستاره توش برق میزد با شگفتی پرسید:
- تو کی انقدر بزرگ و عاقل شدی؟ گاهی زیادی متعجبم میکنی
***در اتاق که پشت سر متین بسته شد یونگی نفس کلافه و میساکی نفس حبس شده شون رو هم زمان بیرون دادن میساکی با تعجب پرسید:
- الان واسه چی از دست من عصبی بود؟
یونگی در حال رفتن سمت اتاق گفت:
- نگران نباش از تو عصبی نیست از من عصبیه میشه لطفا بری براش یه چیزی بخری و به سجین هیونگ نگی؟ بخاطر من لطفامیساکی با محبت لبخند زد و لبخندش خار چشمای هوسوک که خیره شون بود شد:
- البته که بخاطر تو میرم زود برمیگردم- صبر کن با کارت خودم خرید کن با کارت کمپانی بخری سجین هیونگ میفهمه، وسایل من دست توعه؟
میساکی در حال گشتن جیب هاش جواب داد:- اره موقع معاینه دادی به من وایسا
جیب هاشو خالی کرد و گوشی و کیف پول خودش رو روی میز گذاشت و مال یونگی رو دستش داد
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست