از جا بلند شدم و سمت حصارش رفتم لبه حصار روی زمین زانو زدم و با محبت گفتم:
- من دورش بگردم پسر کوچولوی حسود من... به یه سنگ حسودی میکنی؟ بابایی که تورو خیلی بیشتر دوست داره... میخوای با تو بازی کنم؟ حسودیت شده یه اسباب بازی دیگه پیدا کردم؟دیگه پارس نکرد و الان که توجه من رو داشت فقط سعی میکرد کیوت بازی در بیاره با ذوق دنبال دمش میکرد و توی حصارش که حالا محوطه بزرگتری داشت اینور و اونور دویید
- میخوای دنبالم کنی آره؟ نخیر نمیشه بابایی الان داره با آرمیا حرف میزنه وسط لایویم. یه بار چند سال پیش وسط لایو دنبالم دوییدی آبرومو بردی هنوز تو کل سوشال از گیفش استفاده میکنن میخوای یه بازی دیگه کنیم؟بیا با آرمیا بازی کنیم
سمت میز برگشتم و گوشی رو برداشتم و در حالی که سمت حصار هولی برمیگشتم سرسری چندتا از پیام ها رو خوندم:
- چرا دارم قلب و اکلیل بالا میارم
-این صحنه برام سافت کننده ترین صحنه عمرم بود- یه پاپی موفرفری لوس که داره یه پاپی موفرفری دیگه رو لوس میکنه اوکی گاد کیل می
با این کامنت یاد استعداد قدیمی هولی افتادم و تصمیم گرفتم اونو به ارمی ها هم نشون بدم گوشی رو روی دوربین عقب انداختم و در حال فیلمبرداری از هولی گفتم:
- هولیا به آرمیا سلام کنهولی طبق اموزش هاش سرش رو کج کرد و با کیوت ترین لحن ممکن خیلی یواش پارس کرد و همین یه حرکتش برای غش و ضعف رفتن ارمیا تو کامنت کافی بود اینبار گفتم:
- هولیا بهشون بگو چیِ تو به ددی یونگی رفته؟
هولی شروع به بالا و پایین پریدن کرد و من برای ارمیا ترجمه کردم:-هولی خان میفرمایند پای درازم... هولی بگو چیت به ددی متین خوشگلت رفته؟
هولی اینگار تازه از حموم برگشته باشه موهاش رو محکم تکون داد و من باز ترجمه کردم:
- آرمیا فهمیدین دیگه میگه موهای فرفریمصدای یونگی از پشت سرم مانع این شد که بتونم واکنش ارمی ها رو بببنم:
- متینا چیکار میکنی؟
سمت یونگی برگشتم و نگاهش کردمبرعکس همیشه که با حوله از حمام بیرون میومد اینبار کاملا لباس پوشیده بود و حتی موهاش خیس هم نبود و این نشون میداد که فقط همون پایین رو صفا داده
دلم میخواست لایو نبودم و میتونستم تا مرز عصبانیت و سرخ شدن سر به سرش میذاشتم اما متاسفانه اگر این کار رو وسط لایو میکردم مرگم حتمی بود پس فقط جواب سوالش رو دادم و سریع لایو بودنم رو اعلام کردم که بعدا بهانه نیاره تو باز بدون اطلاع از ما لایو گرفتی:
- دارم هولی رو به آرمیا نشون میدم. هیونگ بیا اینجا خودت پسرت رو معرفی کن
یونگی کنارم اومد و سرش رو نزدیک اورد و با دیدن اینکه دوربین جلو روشن نیست شروع به خوندن پیاما کرد و بعد از چند ثانیه پرسید:
أنت تقرأ
The END
أدب الهواةفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست