نگران اینکه مبادا بخاطر قرص ها توی دستشویی سرگیجه بگیره بیفته پشت در دستشویی با نگرانی رژه میرفت و هرچند دقیقه با صدای بلند میپرسید:
- یا ددی خوبی؟ بابا میخواستی خاطرات بچگیت تا الان هم واسه پی پیت تعریف کنی الان تموم شده بود بیا بیرون دیگه
نگاهش سمت سینی غذای یونگی که روی میز بود برگشت و با دیدن چاپستیک افکار شیطانی توی سرش شروع شد. اخرین باری که خوابگاه اکسو بود از بکهیون هیونگش باز کردن در با چاپستیک رو یاد گرفته بود
دوتایی با همین ترفند کل خوابگاه رو بهم ریخته بودن جوری که بعد از دو ساعت هردوشون رو از خوابگاه بیرون کردن و دوتایی مجبور شدن نصفه شب به خوابگاه بنگتن بیان و حالا وقت استفاده از توانایی های جدیدش بود
چاپستیک ها رو برداشت و همونطور که بک یادش داده بود توی قفل در فرو کرد بقول بک مهمترین اصل برای این ترفند اصل غافلگیری بود پس با کمترین سر و صدا قفل در رو باز کرد و بعد خیلی ناگهانی و یهویی در رو چهار طاق باز کرد و با صدای شوکه کننده ای وسط پرید
طوری که یونگی از ترس جیغ کوتاهی کشید و سمت در برگشت و دستگاه موزر از دستش زمین افتاد متین نگاهش رو از پایین تنه لخت یونگی تا دستگاه روی زمین سر داد و با دیدن دستگاه کاملا متوجه شد چرا یونگی انقدر اصرار داشت تنهایی دستشویی بره یا اینکه چرا یه دستشویی ساده بالای ده دقیقه طول کشیده. دستش رو روی دهنش گذاشت و با شیطنت کنایه زد:
- اوپس ددی واسه همین نمی خواستی من بیام تو؟ میخواستی ریش و سیبیل اژدها رو صفا بدی؟ بابا خب صبح به خودم میگفتی برات همچین پرفسوری میزدم کیف کنی میخوای بده تا...
اما هنوز قدم اولش به دوم نرسیده یونگی از شدت خشم و خجالت کاملا قرمز شد و صدای دادش و سنگ پایی که برای دومین بار توی امروز سمتش شوت شد نشون داد از شدت خجالت آمپر چسبونده:
- برو گمشو بیرون متینامتین حرفه ای شده بود سنگ پا رو روی هوا گرفت و در حال بالا و پایین پرت کردنش با خیال راحت از حموم بیرون رفت و قبل از بستن در باز شیطنت کرد:
- باشه میرم ولی یادت باشه اونی که الان دستتو جلوش گرفتی من نبینم اژدهای خودمه و تازه با ریش و پشمم دوسش دارم پس انقدر سر پا نایست خودتو خسته نکن تو مثلا مریضی
اینبار به جای سنگ پا شامپو سمتش پرت شد که البته به در بسته خورد اما صدای داد یونگی از در هم رد شد:
-تو منو مریض کردی، تو... از دست تو دیوونه میشم آخرمتین با خنده جواب داد:
- منم دوست دارم عشقمو بعد سنگ پای توی دستش رو به هوا پرتاب کرد و دوباره گرفت سنگ پا رو روی میز گذاشت و خودش روی صندلی نشست و نگاهش کرد یونگی اینبار از شدت خجالت بیرون نمیومد و این باعث شده بود متین تنهایی حوصلش سر بره

ESTÁS LEYENDO
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست