part 112

599 178 201
                                    

بعد از اینکه خیالش راحت شد همه چیز رو برداشته به سالن برگشت و با دیدن جای خالی رابین جلوی تلویزیون بلند صداش زد:
- رابین... رایینا

فقط سرش رو از پشت مبل بیرون آورد و طوری که پیدا بود از یه چیزی ترسیده جواب داد:
- من اینجام

یونگی با احتیاط پرسید:
- اونجا چیکار میکنی
چشمای رابین چرخید و با مکث گفت:
- قایم شدم دیگه
- از چی

- از آجوشی منحرف دیگه
یونگی در حالا جلو رفتن پرسید:
- واسه چی از من قایم شدی؟

رابین انگار که از توضیح داد یه چیز کاملا طبیعی کفری شده باشه گفت:
- خب چون تو منحرفی دیگه باید قایم بشم که باهام کار بدی نکنی

- بیا بیرون بچه چرا باید با تو کار بد کنم نمیکنم بیا
- چون دوسم داری بام کار بد نمیکنی؟
- هان؟

- عمو گفت چون دوسش داری باش کار بد نمیکنی منم دوست داری که بام کار بد نمیکنی؟

یونگی با شنیدن این تحلیلا دود از گوشش بلند شد پوف کلافه ای کشید و گفت:
- آخه تو نیم وجبی چی داری بخوام باهات کار بدی کنم خودم یه دوست پسر دارم به چه خوش... یاااا بچه واسه چی به این لباسا سس سویا و رب گوجه مالیدی

رابین اخم کرد و لب برچید دو دو قدم عقب رفت و یونگی تازه یادش افتاد مشاور گفته بود تحت هیچ عنوان سر بچه داد نزنید جلوی پای رابین نشست و با واکنش ناخوداگاه رابین که دستش رو جلوی صورتش گرفت دلش خواست سر خودش داد بزنه رابین رو آروم بغل گرفت و در حال بوسیدن موهاش گفت:

- باشه ببخشید نباید سرت داد میزدم اما اینا لباسای عموته ببین چطوری کثیفشون کردی و تازه ببین خودتو هم کثیف کردی
با بغض پرسید:
- بخاطرش میخوای منو بزنی

یونگی ملایم پیشونی بچه رو بوسید و جواب داد:
- من هیچ وقت تو رو نمیزنم همیشه فقط بوست میکنم مثل الان باشه؟

رابین توی بغل یونگی جمع شد و با لبهای غنچه شده نق زد:
- دیدی گفتم دوسم داری

یونگی خنده اش گرفت واقعا که این بچه از بس با متین گشته بود دقیقا لنگه خودش شده بود:
- آره دوست دارم حالا بلند شو ببرمت حمام تا قبل از اینکه بابات برگرده

رابین مقابل بغل شدنش توسط یونگی هیچ مقاومتی نکرد و برعکس با دستای ربیش لپای یونگی هم گرفت و خندید و خنده های شیطونیش باعث خنده یونگی هم شد و پرسید:

- حالا واسه چی لباسا رو کثیف کردی
- عمو موقعی که باهاش رفته بودم سرکار از یه لباسی که وسطش قرمز شده بود خوشش اومد بعد من خواستم مثل اونو براش درست کنم که خوشحالش کنم
توی وان گذاشتش و شیر آب رو باز کرد و جواب داد:

- عموت که با کثیف شدن لباسش خوشحال نمیشه که بچه بیشتر ناراحتش میکنی
بعد از تنظیم کردن دما آب سمت رابین که داشت دستای ربیش رو به سطح آبی که جمع شده بود میکوبید برگشت سری تکون داد و بعد دستاشو به تی شرت خرسیش گرفتو خواست لباسشو در بیاره که صدای جیغ رابین دراومد:

The ENDWhere stories live. Discover now