از زمان رفتن آقای لی تا رسیدن پسرا سر رابین رو با رقصیدن گرم کرده بود. متین رابین رو عاشق رقص کرده بود از صد هزار تا اسباب بازی بیشتر براش سرگرم کننده بود. براش مهم نبود چه نوع رقصی فقط دوست داشت آهنگ بزاره و برقصه
- عمو متقلب داری اشتباه میرقصی اینجوری نیست
- بچه تو میخوای رقص اکسو رو به من یاد بدی من خودم اکسوام
رابین دست به کمر زد و با یه لحن شماتت گر کیوت انگشتش رو برای مبین تکون داد:- باشه تو اکسویی اما داری اشتباه میرقصی اکسو جان
مبین نتونست برای اون حالت پسر کیوتش ضعف نره سمتش خم شد و محکم بغلش کرد و انگشتش رو آروم گاز گرفتاصلا دندونش رو فشار نمیداد اما رابین توی کولی بازی کاملا شاگرد عموش بود درست وسط خنده شروع به داد و بیداد کرد و حتی نمیدونست برای کولی بازی باید نخنده که جدی به نظر بیاد
درست همون وقت زنگ در به صدا دراومد مبین بدون باز کردن دندوناش و ازاد کردن انگشت رابین سمت در رفت و رابین انگار که معنی فرصت طلبی رو میدونست سرش رو خم کرد و با دلبری پرسید:
- عمو انگشتمو ول کن باشه؟
سرش رو تکون داد اولین بار بود رابین اینجوری سعی میکرد ازش دلبری کنه مگه احمق بود به این راحتی از دستش میداد رابین بازم گفت:- اگه ولش کنی اون وقت منم بوست میکنم
مبین بازم جواب رد داد و رابین بازم باج داد:
- اگه ولم کنی یادت میدم مثل اکسو برقصیدلش میخواست به این حرف قهقه بخنده اما نمیشد اگه میخندید فرصتش از دست میرفت در ورودی رو باز کرد و رابین برای آخرین بار بهش باج داد:
-اگه ولم کنی صدات میکنم بابااین رسما یه کیش و مات بود یه هارت اتک و یه ایست قلبی کاملا رسمی. اون حتی از آپا هم استفاده نکرده بود کاملا میدونست به زبون مبین بابا رو چطور تلفط کنه و خیلی واضح این کلمه رو استفاده کرده بود
"بابا" درسته خیلی یهویی بود و لعنتی هیچ راه مخالفتی باقی نمیذاشت حتی اگه نمیخواست هم دهنش از تعجب برای شنیدن این حرف باز موند و رابین انگشت رو بیرون کشید و با اون چشمای سیاه بامزه اش به چشمای مبین نگاه کرد دستاشو روی گونه هاش گذاشت و با خنده صداش کرد:
- مرسی باباییدرست شنیده بود مگه نه؟ بهش گفته بود بابا برای اولین بار بهش گفته بود بابا نه عمو بود نه متقلب رسما بهش گفته بود بابا
میخواست بگه جون بابا میخواست ازش بخواد واسه بقیه عمرش همینجوری بابا صداش کنه اما رابین نگاهی به پشت سر مبین انداخت اخماشو توی هم کشید و باز سرش رو توی یقه باز مبین فرو کرد و گوشه پیرهنش رو روی صورتش انداخت مبین فهمید و به عقب برگشت و رو به پسرای برنامه ایدول پرودیوسر خوش آمد گفت:
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست