یونگی اهمیتی به شیطنت این دو تا سولمیت کیوت نداد و فقط پرسید:
-میگم احیانا شماها رمز استدیوی منو نمیدونید؟
تهیونگ دقیقا روبروی یونگی چهار زانو نشست و گفت:- هیونگ تاریخ تولد خانمتو امتحان کردی اخه از توی زن ذلیل بعید نیست
یونگی با دقت اطراف رو نگاه کرد که کسی نباشه مبادا بشنوه و بعد با صدای آهسته ای هشدار داد:
- امتحان کردم نبود اما میدونی این حرفت رو خانمم میشنید قطعا الان سرت رو کف دست خانمت گذاشته بود که ازش واسه دکور کیسه بوکسش استفاده کنه؟
تهیونگ بازم با صدای بلند خندید و گفت:
- آره میدونم واسه همین جلو خودش هیچ وقت نمیگم
جیمین هم مثل تهیونگ کنارش نشست و گفت:
- به تاریخ کشور خودش هم تولدشو زدی؟- اره نبود
- قمری چطور؟
- اونم نبود
اینبار تهیونگ گفت:
- تاریخ تصادفت که اولین بار دیدیش
- نبوداین سری نوبت جیمین بود:
- تاریخ تولد پسرتون روزی که هولی اوردی خوابگاه
- اونم نبود
هردو سولمیت همزمان گفتن:
- چه اتفاق مهم دیگه ای تو زندگی شما افتاده؟یونگی بی اراده جواب داد:
- مهم ترین اتفاق همیشه فقط خودش بودهاین حرفش با صدای فلش خوردن یه دوربین دیگه قطع شد سر هر سه تاشون با سمت کوکی و متین که تازه رسیده بودن برگشت اما کوکی بی توجه به اون سه تا گوشیش رو روبروی متین گرفت و گفت:
- خیلی خوب شده مگه نه؟ میتونم اپلودش کنم بعد کپشن بنویسم نود و پنج لاینی که کنار هیونگشون نشستن تا احساس تنهایی نکنه
متین نظر داد:- نه بنویس هیونگ پیر و فرتوتی که رمزش رو یادش میره این بیشتر لایک میخوره
و بعد از گفتن این حرف در حالی که با نی از شیر توت فرنگیش میخورد راهش و کشید تا بره اما با صدای تهیونگ متوقف شد:
- یا متینا تو رمز استدیوی یونگی هیونگ رو میدونی؟باز به راهش ادامه داد و در حال رفتن جواب داد:
- معلومه که میدونم مگه من مثل هیونگتون پیر و فرتوت و آلزایمری ام؟که رمز استدیوم یا گرفتن سالگرد تولد و آشناییم با آقامون یادم برهتهیونگ در جا ساکت شد و اروم گفت:
- اوه گاوم زایید شنید که بهش گفتم خانمکوکی دستش رو روی شونه های دوست پسرش گذاشت و از عمد محکم تر از حد طبیعی فشارش داد و گفت:
- معلومه که شنید البته منم شنیدم که یونگی هیونگ جلوی تو منم متقابلا خانم تو صدا کرد و تو به جای اعتراض با ذوق خندیدی
***یونگی نگاهی به گوشیش که زنگ میخورد کرد و با دیدن اسم سجین هیونگ جواب داد و سجین فقط یک کلمه رو خبری گفت و قطع کرد:
- مجری رسید بیایید باید شروع کنیم
گوشی رو دوباره توی جیبش فرو کرد و در حال بلند شدن گفت:
- بریم دیگه مجری رسید
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست