با تموم شدن اودیشن بالاخره همه چی بسته شد بخاطر سخت گیری مبین و بقیه داورا هیچ کس نتونسته بود امتیاز "ای" بگیره مبین بعد از اعلام اینکه پسرا فقط سه روز وقت دارن که رقص دموی برنامه رو یاد بگیرن پایان برنامه رو اعلام کرد
بعد از فیلمبرداری در حال عوض کردن لباساشون مبین پرسید:- شب میای خونه ما؟
متین در حال پوشیدن هودیش جواب داد:
- خونه خودمم هست
مبین با خنده گفت:- اوه بالاخره قبول کردی؟ عروس خانم بله رو داد بالاخره
لگد آهسته متین به کنار کفش مبین خورد:
- اوی بیشعور عروس خودتی
- نه جدی قبول کردی؟- هنوز نه ولی مجبورم دو هفته ست دارم باهاش سر و کله میزنم میگه تا خونه رو قبول نکنی سهام رو قبول نمیکنم بخاطر برندشاپمم شده مجبورم قبول کنم ولی خب اگه میتونه منو مجبور کنه برم تو اون خونه زندگی کنم
- حالا کجا داری میری؟- میرم تا بانکا نبسته به حساب یونگی پول اون شصت درصد رو بریزم نمیخوام اون یه وون هم برای برند من خرج کنه بعدشم احتمالا بریم پیش وکیل برای نقل انتقال سند خونه
هر دو هم زمان بیرون رفتن و اینبار متین پرسید:
- تو کجا میری؟
- یه سری کارا استدیو دارم فردا برمیگردم ببینم چقدر پیشرفت داشتن تو بهشون سر نمیزنی.- چرا شب کارام تموم شه میام همینجا باهاشون تمرین میکنم احتمالا هم همین جا بخوابم
مبین با صدای بلند خندید و طعنه زد:
- آره خب یونگی هیونگم اجازه دادخیلی دلش میخواست بگه یونگی هیونگ خر کیه ولی خب درست زمانی که ماشین یونگی کنار در استدیو پارک شده بود و یونگی منتظرش بود گفتن این حرف درست مثل شوخی بود
***با شنیدن اسم خودش پشت در اتاق تمرین متوقف شد پسرا داشتن درباره اون و مبین حرف میدن:
- اون خیلی بامزه ست و تازه وقتی میخنده آدم احساس شادی میکنه- خیلیم مهربونه واسه دوره اول که ضبط دمو داشتیم کل سه روز رو پا به پای ما تا صبح بیدار میموند که بهمون رقص رو یاد بده من واقعا تحت تاثیرش قرار گرفتم
- منم همینطور قبلا فنش نبودم اما از وقتی از نزدیک باهاش آشنا شدم واقعا فن دو اتیشه شدم حالا میفهمم فندومش چرا همیشه میگفتن نمیشه عاشقش نشد
- برادرشم خیلی خوبه درسته خیلی حرفه ای همیشه سرش شلوغه و به عنوان پی دی کم وقت میکنه بیاد اینجا اما هر وقت اومده نکات طلایی زیادی یادمون داده
- ولی به یه چیزی دقت کردین؟ برای تشخیص دادن اونا از هم حتی به دستبند نیاز نیست کافیه بخندن خنده هاشون کاملا با هم فرق داره
- باید ازش بخوام بهم خندیدن یاد بده خیلی قشنگ میخندهبرای متین تا همین جا استراغ سمع بس بود وارد شد و در حال وارد شدن گفت:
- نظرتون چیه اول ازم بخوایین بهتون رقص آهنگ مسابقه بعدی تون رو یاد بدم شما ها مگه فردا اجرا ندارید
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست