با صدای واق واق هولی متین بی اراده سرش رو سمت صدا چرخوند تا ببینه چی انقدر هولی رو هیجان زده کرده و با دیدنش درست دو متر اون طرف تر در حالی که داشت به سمتش میدویید حتی فرصت فکر کردن پیدا نکرد
بدون خبر و با عجله فقط در جهت مخالف دویید سر یونگی سمت چیزی که متین رو ترسونده بود برگشت و با دیدن هولی که داشت تعقیبش میکرد ناامید داد زد:
- متین ندو فکر میکنه داری بازی میکنی بیشتر میدوه دنبالت
متین در حال دوییدن فقط داد زد:
- این سگ خرت رو از من دور کن یونگی هیونگیونگی آهی کشید و زیر لب گفت:
- تا همین الان بابایی بابایی میکردی حالا شد سگ خر من
و بعد باز بلند داد زد:- حداقل بدو سمت من که برات بگیرمش
متین در حالی که فقط ازش دور تر میشد داد زد:
- میخوام ولی این احمق هنوزم داره اینوری دنبالم میاد سگ خر صد بار بهت نگفتم دنبالم نکن اسیر میشیکوکی نگاهی به جیمین کرد و با دیدن متینی که فقط داشت ازشون دور تر میشد گفت:
- فکر کنم تو مسیر اشتباهی ایستادیم جیمین هیونگجیمین نگاهی به مسیر دوییدن متین کرد و یهو با صدای بلند گفت:
- داره از روستا خارج میشه
- چی؟یهو هم زمان یونگی و جیمین داد کشیدن:
- دره بیرون روستا
و همین کلمه کافی بود که هر سه سمت در خروجی روستا بدون و اسم متین رو صدا کنن کوکی جلوتر از دو نفر دیگه میدویید:- متین نرو اون سمتی نرو
اما انگار واسه این حرف زیادی دیر شده بود متین دقیقا از یه درخت کنار دره سه متری روستا بالا پرید و هولی با اون دست و پای کوچیک سعی کرد پرش متین رو تقلید کنه و روی اولین شاخه بپرهاما موفق نشد خودش رو به شاخه برسونه و همون وقت همراه با یه صدای زوزه بلند به پایین پرت شد
پسرا با دیدن این صحنه سر جاشون خشک شدن و نفس توی سینشون حبس شد متین با شوک به پاپی کوچولویی که به طرز بدی روی زمین سر سبز ته دره افتاد خیره شد و یهو داد زد:
- هولیاز درخت پایین پرید و خواست پایین بره که درست به موقع یونگی از پشت کمرش رو گرفت و متوقفش کرد:
- چکار میکنی دیوونه شدی؟در حال دست و پا زدن توضیح داد
- سگم پرت شد دارم میرم بیارمش
- بری که خودتم مثل اون بیفتی؟
- نمیفتم من بلدم به خدا ولم کن- زنگ میزنیم آتش نشانی متین آروم بگیر
یونگی به عقب برگشت و سر جیمین و کوکی داد زد:
- اینجا ایستادین چیکار برین زنگ بزنید آتش نشانی بیاد این زبون بسته رو نجات بدهاشک مثل دونه های مروارید از چشماش میریخت اما بازم چشماشو از هولی برنمیداشت:
- تقصیر من بود تقصیر من بود تورو خدا بزار برم نجاتش بدم هیونگ
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست