part 92

723 187 323
                                    

خیلی خب یونگی اصلا نمیدونست چطور باید به این برادر نگران درباره دستبندا بگه که بیشتر از این بهش حس عذاب وجدان نده پس به اون دنده زد:

- شما دوتا هم وایسادنتون اینجا هیچ کمکی نمیکنه هر دو تون برید بیرون ببینید میتونید سر تیم تولید گرم کنید تاخیرمون به چشمشون طولانی نشه یا نه که من سعی کنم یکم آرومش کنم

مبین در حالی که با اون اخمای در هم سمتش میومد گفت:
- به هر حال که مهم نیست من اون اتاق رو باهرچی که داخلش هست و اون کارگردان عوضی با هم آتیش میزنم

با رسیدن به کاناپه خم شد شقیقه متین رو از روی موهاش که توی صورتش پخش شده بود بوسید و لحن خشن چند ثانیه قبلش به مهربون ترین لحن دنیا تبدیل شد:

- هر چیزی که شده باشه بازم من دوست دارم و همیشه کنارتم گفتم که بدونی

بلافاصله بعد از گفتن این حرف سمت در اتاق رفت تا قبل از اینکه بقیه اشکاش رو ببینن از اتاق بیرون بزنه کوکی هم پشت سر مبین خم شد تا متین رو ببوسه که درست چند سانتی متر مونده به مقصد یونگی مچش رو گرفت و از متین فاصله اش داد:

- یاااا تو... چیکار داری میکنی؟
- چیه خب دوستمه میخوام دوستم رو ببوسم نمیشه یعنی؟
یونگی با اخم نق زد:

- نخیر نمیشه شما دو تا همون بوسه جلو دوربین تون به اندازه کافی قراره کشته بده دیگه تا یه مدت مدیدی حق نزدیک شدن به دوست پسر منو نداری

کوکی ریز خندید و مسخره بازی درآورد تا بتونه متین افسرده گوشه کاناپه رو بخندونه:
- هیونگ متین راست میگفت تو چشم دیدن تولد کاپل جدیدش رو نداری

یونگی نیم خیز شد برای اینکه کوکی رو بترسونه و کوکی با خنده از اتاق بیرون رفت و در رو هم پشت سرش بست. پشت سر کوکی از جا بلند شد سراغ در رفت و قفلش کرد و بعد چراغ اتاق رو خاموش کرد تا اگر احیانا دوربینی توی اتاق مخفی کرده بودن متوجه بشه

با ندیدن هیچ نور قرمزی نفس راحتی کشید و چراغ رو روشن کرد. سمت کاناپه رفت و خودش رو توی فضای کم کاناپه کنار متین جا داد دستاش رو دور متین حلقه کرد تا نیفته و بعد آروم و بی صدا پشت گوش متین رو بوسید.

متین از بوسیدن پشت گوشش خوشش میومد همیشه میگفت وقتی پشت گوشم میبوسی قلقلکم میشه و هم زمان دلم تکون میخوره. انگار این بار هم کار ساز بود که بعد از یک ساعت سکوت بالاخره تونست صداش رو در بیاره:

- بیا ازدواج کنیم
خب در واقع همیشه دلش میخواست این حرف رو از متین بشنوه اما نه الان که صداش انقدر خش داشت که مطمئن بود هنوزم بغض داره یا نه. متین اما بدون اینکه منتظر جواب بمونه ادامه داد:

- میتونم برات لباس عروس پف پفی بپوشم تو هم برام یه فیل بخر بعد میریم تو اون خونه زشت کوفتی که خریدی و باهم زندگی میکنیم به هر حال که همین الانش هم شبیه زنا میمونم سجین هیونگ راست میگه کدوم مردی از دیدن یه دستبند اینجوری میترسه و به گریه میفته؟

The ENDWhere stories live. Discover now