پنج دقیقه بعد درست وقتی احساس میکرد الانه که جلوی دوربینا چشماش خیس بشه کوکی سمتش برگشت و گفت:
- آ هیونگ اومدی؟ میشه لطفا کمکم کنی؟
فقط سر تکون داد و ساده پرسید:
- چیکار کنم؟- بیا اینجا دسته ی این ماهیتابه رو محکم بگیر هر چند ثانیه یبار همش بزن که نسوزه تا من بتونم برم بقیه مواد رو اماده کنم هیونگ اروم هم بزن که بیرون نریزه باشه؟
نمیخواست گند بزنه حالا که یکی به کمکش به صورت واقعی و داوطلبانه نیاز داشت نمیخواست هیچ بامزه بازی ای انجام بده یا گند بزنه پس با نهایت دقت کاری که کوکی گفته بود رو انجام داد کوکی همراه بقیه موادی که آماده کرده بود برگشت و در حالی که دسته ماهیتابه رو از متین پس میگرفت گفت:
- هیونگ میتونی برام این سبزیجات رو خورد کنی؟
متین به کلی بغضش یادش رفته بود و با ذوق جواب داد:
- میخوای شکل خاصی داشته باشه میتونم یکم شبیه قلب درش بیارم- نمیخواد شکل خاصی داشته باشه هیونگ فقط سریع خوردشون کن تا قبل از اینکه بقیه مواد نسوختن
متین در حال خورد کردن سبزیجات پرسید:- چی میخوای درست کنی؟
- یادته اوایل دبیو یبار تو خوابگاه با هم تنها بودیم گرسنمون شد هر چی تو یخچال داشتیم قاطی کردیم خوردیم؟
- اوهوم ولی اون موقع گوشت نداشتیم بجاش تخم مرغ ریختیمکوکی خندید و گفت:
- هیونگ این ورژن پولدارانه همونه
متین یه تیکه از هویجی که بریده بود رو سمت دهن کوکی برد تا ازش مزه کنه و بعد گفت:- یادته یبار هم تنها بودیم گرسنمون شد رفتیم اغذیه چادری سرکوچه و رامیون خوردیم
کوکی خیلی کیوت خندید:
- آره پولمون فقط به یه رامیون میرسید ازش خواستیم هر چی منوی سرو رایگان داره رو تو همون یه کاسه بریزه که سیرمون کنهمتین با ذوق پرسید:
- رامیونم درست کنیم؟ هرچی اینجا اضاف اومد رو میریزیم توش
- فکر خوبیه یه کاسه رامیون اون گوشه دیدم انگار کسی لازمش نداشتمتین اخرین تیکه هویج رو هم باز توی دهن کوکی گذاشت و در حال خشک کردن دستاش با حوله آشپزخونه گفت:
- میرم بیارمشبه سمت میز مواد غذایی که رفت صدای یونگی رو هم شنید:
- متینا میتونی اون بسته گوشت رو هم برای من بیاریسری تکون داد و کنار بسته رامیون و گوشت یه بسته شکلات هم برداشت و سمت آشپزخونه یونگی رفت گوشت رو کنار دستش گذاشت و با لبخند پرسید:
- هیونگ چیزی دیگه نیاز نداری؟- این قابلمه رو هم اب کن برام بزار رو اجاق
متین باشه ای گفت و بسته رامیون و شکلاتش رو روی میز گذاشت قابلمه رو از شیر آشپزخونه یونگی آب کرد روی شعله گذاشت و بعد بسته شکلات رو باز کرد یه تیکه از شکلات رو کند و سمت یونگی گرفت:
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست