در حالی که هولی رو با دستای گچ گرفته توی بغلش داشت وارد خوابگاه شد و با دیدن متین که بازم داشت با میساکی و اون پلی استیشن قدیمی خودش رو سرگرم میکرد آه کشید.
جدی یونگی رو توی اون خونه درندشت تنهایی ول کرده بود بیاد اینجا قفل اون آنای کوفتی رو باز کنه؟ خب میتونست از ساعت آزادش برای کار بهتر و حتی سکسی تری هم استفاده کنه
مثلا میتونست به جای دید زدن آنا تو لباسای سکسی دوست پسر خودش رو توی لباس سکسی یا حتی بدون لباس دید بزنه متین رو صدا کرد
- متینامتین سمتش برنگشت و حتی نگفت که صدای پشه میاد انگار این بار حتی شدید تر قهر کرده بود اما به جای اون میساکی سمتش برگشت و با دیدن هولی توی بغل یونگی با ذوق گفت:
- اوه هیونگ هولی رو اوردی خونه؟فقط اسم هولی کافی بود تا متین سمت یونگی برگرده و با دیدن هولی با ذوق دسته رو کناری انداخت و سمت یونگی رفت اما حتی بهش نیم نگاه هم نکرد فقط با مهربونی به هولی که بی حال تو بغل یونگی لم داده بود گفت:
- خوش اومدی پسر کوچولوم. خوبی بابایی؟ دستای کوچولوت درد میکنه هنوز؟
هولی فقط بی حال زوزه کشید و یونگی برای جلب توجه متین توضیح داد:- دکتر گفت حالش خوبه فقط نباید بزارید روی دستاش زیاد راه بره ترجیحا تا وقتی استخوناش ترمیم پیدا کنه باید مدام بغلش کنیم که نتونه راه بره
متین شنید اما نشنیده گرفت و این حرکتش لج یونگی رو دراورد و هولی رو یهویی سمتش گرفت که باعث شد متین یه قدم عقب بره و با اخم تشر زد:- هیونگ همینجوریش عصبی هستم رو اعصابم راه نرو
یونگی به زحمت جلوی خنده اش رو گرفت چرا حتی وقتی عصبی بود هم انقدر کیوت به نظر میرسید؟ باشه ای گفت و هولی رو سمتش گرفت:- خیلی خب باشه بیا بغلش کن
انگار به کل یادش رفته بود که نباید با یونگی حرف بزنه چون باز با کلافگی گفت:- همین الان گفتم رو اعصابم راه نرو
- باشه کاری بهت ندارم به هر حال من باید برم سرکار هولی رو میزارم تو حصارش اما اگه رو دستاش راه رفت و دچار مشکل شد و تا اخر عمر فلج موند اینبار واقعا تقصیر توعهمتین دندون قروچه ای کرد اما چیزی نگفت چی باید میگفت میگفت متنفرم از اینکه هربار به روم میاری تقصیر من بوده؟ یونگی هولی رو توی حصار کوچکی که گوشه سالن براش درست کرده بودن برای وقتایی که حوصله اش از اتاق سر میرفت گذاشت و سمت میساکی برگشت:
- میساکی میشه لطفا منو ببری کمپانی؟
متین با لجبازی دستور داد:
- میساکی با تو نمیاد
مثل خود متین با لجبازی گفت:- میساکی مثل تو بیکار نیست بشینه اینجا تیکن بازی کنه اون یه منیجره که کلی کار سرش ریخته و امروزم روز شلوغ کاریشه تو میتونی بمونی تو خونه و از دیتت با آنا لذت ببری بریم میساکی
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست