part 75

740 169 166
                                    

طناب رو دور کمرش محکم کرد و سعی کرد اروم تر از پایین اومدنش بالا بره با رسیدنش به سطح زمین صدای تشویق همه کسایی که تا الان داشتن با ترس و نگرانی و حتی کنجکاوی به این صحنه نگاه میکردن بالا رفت و دکتر با عجله خودش رو به متین رسوند تا هولی رو ازش بگیره و معاینه کنه

متین بالای سر دکتر ایستاد و به حرکاتش نگاه کرد و دکتر بعد از یه معاینه دقیق گفت:

- فکر نمیکنم خونریزی داخلی داشته باشه بجز دستاش هم به نظر جای دیگه اش آسیب جدی ندیده بازم باید ببریمش بیمارستان حیوانات و ازش عکسبرداری کنیم

متین با استرس گفت:
- خیلی خب باشه همین الان بریم
یکی از دستیاران تولید که عضو جدید تیم بود با اعتماد به نفس گفت:

- اما متین شی الان وسط فیلم برداری هستیم شما نمیتونی بری
نگاه سرد و جدی متین برای اولین بار نصیب یه غریبه شد:
- و کی میخواد جلوی رفتن منو بگیره؟

حتی لحنش تهدید آمیز نبود اما نگاهش انقدر خالی بود که دختر بیچاره رو ترسوند طوری که حتی میتونست بره توی سوشال و شایعه کنه مورد قلدری متین بنگتن قرار گرفته بدون اینکه حتی دروغ گفته باشه

سجین که یه زمانی تجربه این نگاه ها رو زیاد داشت دلش برای دختر بیچاره سوخت و سعی کرد پا در میونی کنه
- متین اجازه بده ضبط رو تموم کنیم و بعد...

متین سمت سجین برگشت نگاهش به اون اندازه خالی نبود اما شادی همیشگی رو هم نداشت:
- هیونگ حتی ادامه نده میدونی هولی واسه من چه ارزشی داره نمیتونم بمونم اینجا مافیا بازی کنم وقتی پسرم تو بیمارستانه اینو میفهمین یا نه؟

- اما الان منیجرت نیست نمیتونم بذارم بدون منیجر بری بیمارستان منم که اینجا درگیر ضبطم...
میساکی وسط حرف سجین با احتیاط گفت:
- من میتونم همراهش برم

و بلافاصله بعد از گفتن این حرف نگاهش با ترس بین هوسوک و سجین رفت و برگشت.
دکتر که تا الان بی صدا داشت نگاه میکرد سردرگم پرسید:
- پس بالاخره میتونیم بریم؟

متین سریع گفت:
- از اولم میتونستیم بریم چرا هنوز ایستادین دکتر عجله کنین تا پسرم چیزیش نشده

دکتر با احتیاط هولی بلند کرد و سمت آمبولانس برد و خودش پشت کنار هولی نشست و اینطوری توی اون آمبولانس فسقلی دیگه جایی نبود میساکی در حال رفتن سمت ماشین خودش و هوسوک، متین رو صدا زد

نگاه سرد متین اینبار شامل حال میساکی شد با نگرانی در رو پشت سر دکتر بست و به سمت ون هوسوک رفت و سوار شد عقب ننشست دقیقا جلو کنار میساکی نشست و در حالی که دستش رو به شیشه تکیه داده بود با نگرانی به امبولانسی که جلوی اونا میرفت نگاه کرد میساکی که نگرانی متین رو حس میکرد سعی کرد آرومش کنه:

The ENDTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang