نگاه همه سمت متین و نیومنیجر که توی آستانه در ایستاده بودن و با تعجب این صحنه رو نگاه میکردن برگشت انقدر با اشتیاق و بلند شصت ثانیه رو شمرده بودن که صدای باز شدن در رو نشنیده بودن
یونگی با ترس عقب کشید و به چشمای طوفانی متین نگاه کرد رسما بدبخت شده بود حالا چیزای بیشتری برای توضیح دادن و از دل متین در آوردن داشت
اولین کلمه ای که به ذهنش رسید رو تند گفت:
- داشتیم بازی میکردیممتین فقط خیره نگاهش کرد حیف که دو تا منیجر اینجا ایستاده بودن وگرنه میتونست بگه "اوه هانی منم بازیای خوبی بلدم مطمئنی تحمل بازیای من داری؟" اما به جای گفتن این حرف فقط یه نگاه سرد حواله یونگی کرد و بعد سمت اتاق رفت و قبل از وارد شدن رسما اعلام کرد:
- بساط بازی تون رو بهم نزنید منم از این بازی خوشم اومده میخوام بیام بازی
چطوری کوکی میتونست بگه "آخ جون" ولی یونگی نمیتونست؟ عملا احساس میکرد رسما بدبخت شده جین از نیومنیجر پرسید:
- چرا انقدر زود برگشتین مگه قرار نبود تا سه صبح فیلمبرداری باشه؟
نیومنیجر وسایل متین رو گوشه دیوار سالن گذاشت و جواب داد:- قرار بود اما بازم دست چپش بازی درآورد مجبور شدم یجوری تیم تولید رو بپیچونم که متوجه مشکل دستش نشن
یونگی با نگرانی پرسید:
- یعنی چی که بازی درآورد؟ بازم بی حرکت شد؟- حتی نمیتونست یه قاشق توی دستش نگه داره چه برسه بخواد صحنه اکشن به اون مهمی رو بازی کنه خودش قبول نمیکرد برگرده ترسیدم بره بالا نتونه انجامش بده بیفته. تیم تولید رو قانع کردم که زودتر تمامش کنن. حواستون باشه تنهاش نذارید همینجوریش عصبیه نمیخوام دوباره مثل سری آخر فکر کنه بی مصرفه و بار رو دوش مون شده باز خودشو گم و گور کنه
همه پسرا خیلی خوب یادشون بود بار قبل که دست متین بی حس شده بود دقیقا وسط اجرای کنسرت بود و پسرا به محض فهمیدن موضوع اجرا رو بهم زدن و روی صحنه شروع به شیطنت و دیوونه بازی کردن که آرمی ها موضوع رو نفهمن اما غوغای اصلی بعد از کنسرت بوجود اومد که متین برای یک روز تمام گم شد و وقتی پیداش کردن که تو استدیوی یونگی گوشه دیوار نشسته بود و گریه میکرد و میگفت من انقدر بی مصرفم که تبدیل به بار روی دوشتون شدم
هیچ کس دلش نمیخواست دوباره اون صحنه رو ببینه
متین خیلی وقت بود که اون متین یک سال و نیم قبل نبود از بعد از خبر جعلی مرگ مبین میگفت و میخندید و باز هم شیطنت میکرد اما وای به لحظه ای که عصبی میشد یا دست آسیب دیده اش بازی در میاورد و اعتماد به نفسش رو زیر سوال میبرداون وقت تبدیل به یه پسر ترسیده پرخاشگر میشد که هیچ رقمه نمیشد ارومش کرد و هیچ کدوم از پسرا هیچ وقت اینو نمیخواستن
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست