part 26

889 199 171
                                    

یونگی میدونست متین الان لج کرده و کاملا هم واقف بود که حریف متین لجباز نمیشه پس فقط یه آه عمیق کشید و همراه هوسوک برای اوردن دستگاه تنفس بیرون رفت.

میساکی با دهن باز به رفتن اون دوتا نگاه کرد الان واقعا یونگی اجازه داده بود متین پیش دوست پسر سابقش بخوابه؟ نکنه از دوستی قبلی این دوتا بی خبر بود!

حتما بود که اعتراضی نکرده بود وگرنه با اون حجم از حساسیت یونگی هیونگش روی متین اینکه اجازه بده حتی به دوست پسر قبلیش نگاه هم بکنه بعید بود یعنی باید بهش میگفت؟

نه اگر میگفت ممکن بود بین هر سه نفرشون یه دعوای بد شکل بگیره میتونست خودش مراقب شون باشه و...
صدای متین باعث شد دست از ریشه دادن به افکارش بکشه:

- بازم هوسوک هیونگ داشت سر به سرت میذاشت که دیر کردی؟
میساکی ساکت موند الان باید چه جوابی میداد؟ جلوی دوستش هوسوک رو میفروخت یا انکار میکرد؟ متین که تعللش رو دید خودش جواب داد:

- نمیخواد بگی خودم میدونم بخاطر همینم گردن گرفتم وگرنه که کسی نمیتونه منو مجبور به کاری کنه حتی یونگی هیونگ.
میساکی با شرمندگی گفت:

- معذرت میخوام شدیدا به این شغل احتیاج داشتم وگرنه نمیذاشتم اسمی از تو وسط بیاد واقعا متاسفم من اون جریمه رو بهت پس میدم اووم فقط میشه از سه ماهه دیگه شروع کنم به پس دادنش؟ و قسطی هم پرداخت کنم؟

متین خندید خواست بگه اون جریمه در مقابل واریزی سالانه من انقدر کوچیکه که حتی متوجه کسر شدنش هم نمیشم اما یاد حاجی افتاد که روز اول چقدر از اینکه بدهیش رو بخشیده بود ناراحت شد

اون دختر حتی هر بار که با متین بیرون میرفت هم با اصرار دونگ خودش رو پرداخت میکرد پس میدونست که نباید عذت نفس میساکی رو پایین بیاره با خنده گفت:

- خیلی خب از هر زمان دوست داری شروع کن و میتونی هم بهم قسطی پرداخت کنی مثلا ماهی ده دلار خوبه؟ یا صد دلار نمیدونم هر چقدر که بهت فشار نمیاره نمیخوام اذیت شی

میساکی مبهوت موند. نمیخواست اذیت شه؟ اما اون امروز کم اذیتش نکرده بود درسته که ناخواسته بود اما کرده بود و حالا این پسر حتی نمیخواست ازش انتقام بگیره پولش رو به رخش نکشیده بود و به قشنگ ترین شکل ازش خواسته بود هر طور که بهش فشاری نمیاد پسش بده.

باید از خودش خجالت میکشید همین یکم پیش با خودش فکر کرده بود چطور همه رعایت متین رو میکنن و جلوش کوتاه میان و حالا فهمیده بود دلیلش قطعا اینه که این پسر مصداق بارز یه فرشته مخفی بود. بی اراده بخشی از افکارش به زبونش اومد:

- تو نمیخوای منو اذیت کنی اما من خیلی اذیتت کردم
متین حتی انکار نکرد:
- درسته. کردی.
سرش رو از زیر پتو بیرون اورد و سمت میساکی برگشت و چشم توی چشم پرسید:

The ENDWhere stories live. Discover now