part 17

879 207 323
                                    

سرش رو به تکیه گاه مبل تکیه زد و چشماشو بست الان دقیقا سه ساعت بود بالای سر مردی ایستاده بود که حتی نمیشناختش اما با خودش تصمیم گرفته بود بهش یه شانس دوباره برای زندگی بده.

به محض دیدنش توی اون شرایط آمبولانس خبر کرده بود و تمام سعیش رو کرده بود خیلی پنهانی به بیمارستان برسونتش حتی موقع انتقالش به اتاق وی ای پی ملافه رو روی صورتش انداخته بود که شناسایی نشه و حالا سه ساعت بود که همین جا منتظر به هوش اومدنش مونده بود

قبلا هیچ وقت ندیده بودنش و حتی هیچ شناختی هم ازش نداشت کل چیزی که ازش میدونست این بود که طبق حرفای منیجر نیم نیدا و نگهبان ساختمون یه رسوایی بزرگ به بار اورده

برای شناخت بیشتر از شرایطش اسمش رو سرچ کرد و دقیقا تمام مقالاتی که بالا اومد همه درباره اخبار مختلف دادگاه ها و رسواییش بود. لعنتی هیچ خبری از موفقیت ها و جایزه هاش نبود همیشه یه خبر بد جنجالی همه خبرای خوب رو میشست و میبرد.

چیزی که از مقاله ها فهمید این بود که درست بعد از شهرتش دوست دخترش تصمیم میگیره با ادعای حاملگی ازش پول بخواد بار اول توی دادگاه مشخص میشه که اصلا حامله نیست و دادگاه رو کیم جون برنده میشه

اما بار دوم دختر دقیقا با همون ادعا به دادگاه برمیگرده و اینبار مشخص میشه حامله ست و بچه از کیم جون هست دختر برای نگه داری از بچه درخواست پول میکنه اما کیم جون نمیده

اینبار دختر برای سقط کردن درخواست پول میکنه و یجورایی این کارش شبیه اخاذی بوده چون گفته اگر پول ندی سقط نمیکنم و با به دنیا اومدن بچه بدبخت میشی و بار سوم بعد از به دنیا اومدن بچه بوده که برای مخارج بچه درخواست یه پول قلمبه میکنه و باز هم کیم جون قبول نمیکنه

این دادگاه و دادگاه کشی های مسخره پنج سال طول میکشه و هر بار اسم کیم جون توی مقالات مختلف درباره دادگاهش با دوست دختر و پسرش باعث به گند کشیده شدن اسم و شهرت و اعتباری میشد که الان هیچی ازش نمونده بود

در نهایت تمام این دادگاه کشی ها مشخص میشه مادر صلاحیت نگهداری از بچه رو نداره و فقط بخاطر پول به دنیا اوردتش و تمام این مدت کودک آزاری میکرده و اینطوری دادگاه حضانت رو از مادر میگیره و به پدرش یعنی کیم جون میده  و مادر بچه بدون به دست اوردن حتی یه قرون کنار گذاشته میشه.

تمام چیزی که متین از مقالات فهمیده بود همین بود اما تنها چیزی که میتونست بهش فکر کنه یه چیز بود بیچاره اون بچه که بین طمع مادرش و بی مسئولیتی پدرش گیر افتاده بود

با صدای ناله خفیفی سرش رو از گوشی دراورد و سمت کیم جون برگشت خودش رو بالای سرش رسوند و به چشمایی که به زحمت باز مونده بود نگاه کرد و کوتاه پرسید:
- حالتون خوبه؟

The ENDWhere stories live. Discover now