متین بلند خندید و وقت گفتن، لحن شیطنت امیزش زیادی خبیثانه به نظر میرسید:
- چیو قبول میکنی؟یونگی اما بالاخره جعبه کلاسیک دلخواهش رو از پلاستیک دراورد و در حال باز کردنش بله آخر رو گفت:
- درخواستت رو دارم میگم دیگه... بله من...با باز شدن در جعبه و دیدن ریموت کوچیک داخل جعبه به جای حلقه ای که انتظارش رو داشت حرفش نصفه موند و متعجب پرسید:
- متین این چیه؟-سوپرایز امشبم روشنش کن ببین خوشت میاد
یونگی نگاه دقیقی به ریموت توی دستش کرد و مردد پرسید:
-این الان کنترل چیه؟ رباتی چیزی خریدی؟با خودش فک کرد احتمالا از این رباتا که اون روز تلویزیون نشون میداد حلقه رو میارن باشه پس با تردید دکمه پلی رو زد و بلافاصله روی پرده ای که عکس کمر تتوی شده متین روش مونده بود تصویر دو مرد در حال ناله کردن پخش شد
صدای ناله یهوییشون باعث شد یونگی دو متر از جا بپره سر پا ایستاد و سمت پرده برگشت و خیره به فیلم پورن در حال پخش روی پرده پروژکتور توی اتاق متحیر پرسید:
- این دیگه چه کوفتیه؟
متین با ذوق خندید:- خب سوپرایزت دیگه یادته تو ترکیه بهم گفتی میخوای یه شب با من پورن نگاه کنی؟ برات همه اینا رو اماده کردم که تورو خوشحال کنه. ددی مگه تو فکر میکردی چیه که قیافه ات اینطوری وا رفت؟
یونگی توی ذهنش جواب داد "واقعا داشتم به چی فکر میکردم که تو یهویی متحول شدی و میخوای ازم خواستگاری کنی؟ به چه چیز ابلهانه ای داشتم اونطوری با ذوق بله میگفتم آخه؟" اما به جای این جمله با اخم جواب داد:
- من؟ هیچی حدس زدم یه ریموت باشه که باهاش مستقیم به پورن هاب وصل میشیم
متین از جا بلند شد یونگی رو که هنوزم سر پا ایستاده بود بغل کرد و با بدجنس ترین لحن ممکن پرسید:- اوه پس به پورن دیدنم با خودت اونقد با شوق و ذوق بله میگفتی؟
یونگی انقدر خجالت کشیده بود که عصبی شد و تند و تیز جواب داد:
- بله دقیقا به همون بله میگفتم تو مشکلی باهاش داری؟متین خندید دستش رو زیر زانوی یونگی انداخت و با یه حرکت مدل پرنسسی بغلش کرد و در حال بردنش سمت کاناپه جواب داد:
- نه هیچ مشکلی باهاش ندارمیونگی رو روی کاناپه خوابوند و در حالی که خودش رو توی بغل یونگی جا میکرد گفت:
- حالا که انقدر زیاد پورن دیدن با من رو میخوای خب پس بیا اینجا کنار هم دراز بکشیم و انجامش بدیمیونگی هنوزم گیج بود هنوزم داشت به یکم قبل فکر میکرد چی میشد به جای اون ریموت کنترل کوفتی یه حلقه توی اون جعبه باشه؟ اگر بود اون الان تنها عشق زندگیش رو رسما برای خودش داشت صدای متین از فکر بیرونش آورد:
- یونگیا تحریک شدی؟

YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست