متین آهی کشید و به همون اهستگی ورودش جلو رفت بی هوا گوشی رو از دست پسر غریبه کشید و در حالی که با اخم گزینه حذف رو میزد پرسید:
- به جای تمرین کردن نشستین دارین این خزعبلات رو فیلمبرداری میکنید؟
پسر فیلمبردار متحیر به متین نگاه کرد:
- سونبه نیم گرفتن اون فیلم کلی زمان برد چرا حذفش کردینمتین یه نگاه سرد حواله پسر کرد و بعد گوشی بدون فیلم رو بهش پس داد و خطاب به شوتارو گفت:
- بذار به عنوان سونبه ات اولین درس رو بهت یاد بدم شوتی جون هیچ وقت تاکید میکنم هیچ وقت همه حقایق رو به طرفدارات نگو شاید بعضیاشون تورو درک کنن اما اونایی که عقلشون کمتره قدرت درک تورو ندارن و با اون عقل کمشون سعی میکنن نابودت کنن و لعنتی قدرت خیلی زیادی هم واسه رفتن رو مخت و ناراحت کردنت دارن
شوتارو اخم ریزی کرد و خیلی جدی پرسید:
- میدونم هیونگ و دقیقا بخاطر اینکه دیگه قدرت ناراحت کردن شما رو نداشته باشن میخوام این کارو کنممتین به زور لبخندش رو نگه داشت چرا این بچه وقتی جدی میشد انقدر کیوت میشد:
- هی بچه تو میخوای از من محافظت کنی؟ یادت رفته من یه ایدول سابقه دارم با یه فندوم ملیونی به اندازه کافی آدم برای محافظت کردن از من وجود داره اما تو هنوز حتی دبیو هم نکردی پس نیازی نیست بخاطر محافظت از من بخوای راز خودت رو به بقیه بگی و بقیه رو علیه خودت کنی.
پس فقط تمرکزت رو روی دبیوت بذار و سعی کن یه روزی انقدر قوی بشی که بتونی ازم مراقبت کنی قول میدم تا اون موقع هنوز هیترای زیادی داشته باشم. تا اون موقع فقط به خودت فکر کن باشه
شوتارو فقط مثل همیشه جلوی متین کوتاه اومد- هرچی تو بگی هیونگ
متین خندید و با مهربونی گفت:
- آفرین پسر خوب
اطراف رو نگاهی کرد و با دیدن بقیه پسرای ان سی تی که متحیر نگاهش میکردن برای تغییر بحث و فصا چشمکی زد و پرسید:
- میگم شما این عینک منو ندیدین؟
***با استرس سمت جیمین برگشت و پرسید:
- جیمینا به نظرت خوبم
جیمین که بیخیال فیلمبرداری امروز روی تخت دراز کشیده بود و با گوشیش بازی میکرد نگاه سرسری بهش انداخت و گفت:- هیونگ نیم تو انقدر خوشگلی حتی نیاز نداری موهات رو بالا بزنی در هر صورتی قشنگی
میساکی از تعریف جیمین لبخند زد در واقع خیلی خوب میدونست اگر این حرف رو جلوی متین بهش زده بود احتمالا یک ساعت بعد یه بلای طبیعی که اصلا هم زیر سر متین نبود سرش میومدمثلا گیر کردن ادامس به موهاش یا پاره شدن و کثیف شدن لباسش اما خب خدا رو شکر که متین هنوز بیدار نشده بود با خوردن تقه ای به در و شنیدن صدای تیم فیلمبرداری استرسش حتی از قبل هم بیشتر شد و طوری توی صورتش معلوم بود که جیمین هم متوجهش شد با خنده گفت:
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست