part 131

582 170 351
                                    

با صدای رینگتون گوشی اشکایی که نمیدونست کی سرازیر شده رو پاک کرد و اطراف رو نگاه کرد گوشی یونگی روی کنسول بین دو تا صندلی بود دست برد و گوشی رو برداشت و با دیدن اسم میساکی پوزخند زد.

با گوشی عشق جدیدش برای پیدا کردن عشق سابقش زنگ زده بود صدای توی سرش بازم روی اعصابش رفت "شایدم فقط دنبال ماشینش میگرده"

برای فرار از دست اون صدای لعنتی دکمه پاسخ رو کشید و روی اسپیکر گذاشت و قبل از اینکه حتی بتونه بگه نگران ماشینت نباش پست میدم صدای نگران یونگی توی گوشش پیچید:

- فقط بگو کدوم جهنمی داری میری وقتی من اینجا دارم از نگرانی پس میفتم؟
با بی رحمی پرسید:
- واسه من پس میفتی یا دوست عزیزت میساکی؟

صدای فریاد یونگی باعث شد حتی از قبل هم بیشتر عصبی بشه:
- متین
با صدای بلند سرش داد:
- مُرد بسه دیگه دست از سرم بردارید

صداش رو پایین اورد و اهسته زمزمه کرد:
- چطوری میتونم دست از سرت بردارم؟ من عاشقتم

نمیتونست اروم باشه کنترلی روی اعصابش نداشت پس برعکس یونگی بازم داد زد:
- عاشقمی رفتی اون پسره رو اوردی تو زندگیم؟ میدونستی اون پسره دوست پسر اون مرتیکه متجاوزه؟ یونگی عاشقم بودی رفتی عشق زندگی اون متجاوز رو اوردی تو خونه من زندگی کنه؟

نگاهش روی رد زخم تازه دور مچ هاش افتاد و خاطرات قدیم و جدیدش هم زمان از جلوی چشماش رد شد و بین هق هقش داد زد:
- میدونی باهام چیکار کرد؟ میدونی دوباره باهام چیکار کرد؟

سکوت یونگی زیادی معنی دار بود و بعد از چند ثانیه صدای خش دار یونگی آهسته پرسید:
- چیکار کرد؟

پوزخند متین روی اعصابش رفت:
- برو از دوست عزیزت بپرس از همونی که به محض اینکه رسیدی بیشتر از پنج دقیقه و بیست سه ثانیه بغلش کردی
حتی با اینکه سعی میکرد  محکم باشه متین متوجه صدای لرزونش شد:

- برام مهم... نیست... چیکار کرده... تو هنوزم... فقط مال منی
صدای فریاد متین پرده گوشش رو لرزوند:

- اما برای من مهمه اونقدر که دلم میخواد پوست صورتم رو بسوزنم که رد زبون اون مرتیکه از روش پاک بشه من... من هنوزم وقتی دستبند میبینم از ترس قالب تهی میکنم اما اون بازم... بازم... اه

با داد آخرش یهو احساس کرد دست چپش بازم از حرکت ایستاده
با عصبانیت با خودش غرید:
- اره اره دقیق موقع مناسبیه که تو هم باز بازی دربیاری اصلا خوب میکنی میرم این بار اون یکی دستم رو جوری از ریشه قطع میکنم که هیچ دستبندی نتونه نگهش داره

یونگی از شنیدن این حرف به خودش لرزید داشت چی میگفت؟ بازم میخوات رگش رو بزنه نتونست خودش رو کنترل کنه و سرش داد زد اما صدای فریادش با فریاد متین و بعد صدای شکستن چیزی یکی شد و بعد از اون تماس قطع شد
***

The ENDTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang