part 127

655 177 365
                                    

سونگچول هیچ واکنشی نشون نداد نمیدونست باید چه واکنشی داشته باشه همیشه جسته و گریخته درباره تنها آیدول کیپاپ که به خودکشیش اعتراف کرده بود شنیده بود ولی هیچ وقت ندیده بود متین مستقیم به این موضوع اشاره کنه

اون حتی تو لایو اعترافش هم مستقیما نگفته بود خودکشی کردم
متین که سکوت طولانی سونگچول رو دید خودش ادامه داد:
- من یبار بهش فکر کردم انجامش هم دادم

دستش رو بالا گرفت و روی دستبند سفیدش انگشت کشید سونگچول با کنجکاوی پرسید:
- میشه ببینم؟

بی اراده از دهنش در رفته بود همیشه حرف این دستبند و زخم پنهان زیرش رو شنیده بود همیشه ایدئولوژی های زیادی درباره این دستبند اون زخم شنیده بود اما هیچ جا هیچ عکس یا تصویری از اون زخم هیچ کجای اینترنت ندیده بود

خودش از سوالی که پرسیده بود ترسید اگر متین عصبی میشد چی؟ اما برخلاف انتظارش متین خندید دستبند رو باز کرد و مچ دستش رو دقیقا روبروی صورت سونگچول نگه داشت سونگچول با دقت نگاهش کرد دو تا خط موازی درهم برهم بود

- نترسیدی؟
- معلومه که ترسیدم میدونی از چی ترسیدم؟ از اینکه اگر بمیرم و هیچکی دیگه منو یادش نیاد چی؟ اگر بمیرم هیچکی برای نبودنم ناراحت نشه چی؟

سونگچول سرش رو تکون داد و سمت غروب برگشت و با ناراحتی گفت:
- منم بهش فکر میکنم

قلب متین ریخت وضع سونگچول انقدر بد بود که به خودکشی فکر میکرد؟ سونگچول خیلی سریع جمله اش رو تصحیح کرد:

- منظورم به غروب کردنه به اینکه وقتی دوره طلایی گروهمون تموم شه وقتی کم فعالیت تر بشیم وقتی طرفدار کمتری داشته باشیم اون وقت چی میشه
متین اروم سر تکون داد:

- میفهمم پس تو هم از فراموش شدن و اینکه دوست نداشته باشن میترسی
- تو غروبت رو یبار دیدی بعد از غروبت اون چیزی که ازش میترسیدی سرت اومد؟

متین یکی از شیشه های نوشیدنی رو باز کرد و سمت سونگچول گرفت و خودش بعد از مزه کردن اولین جرعه جواب داد:

- خب راستش وقتی بیدار شدم غروب تموم شده بود و طلوع کردم بازم همه دوسم داشتن همه از ترس از دست دادنم گریه میکردن و میخواستن مطمئن بشن که دیگه هیچ وقت این کار رو نمیکنم. میفهمی چی میخوام بگم؟ مهم نیست چند بار غروب کنی اخرش بالاخره بازم طلوع میکنی.

یه جرعه دیگه خورد و ادامه داد:
- میدونم منم تو این صنعتم میدونم این صنعت همیشه پایان داره بزرگ که بشی سنت که بالا بره چهره ات که عوض بشی وقتی دیگه نتونی به اون خوبی برقصی وقتی گروه های جدید تر و جوون تر بیان تو از دور کنار میری

طرفدارات هر روز کمتر میشه فواصل بین دبیو هات هر روز بیشتر میشه و یه روز چشاتو باز میکنی میبینی دیگه یه ایدول محبوب و مشهور نیستی اما هنوزم هستی نفس میکشی زندگی میکنی دوستات دورتن خانواده ات هستن

The ENDDonde viven las historias. Descúbrelo ahora