اما در واقع اصلا خوشحال نبود نمیتونست که به خودش دروغ بگه واقعا ناخواسته گند زده بود فکر نمیکرد با چند ساعت تاخیر اون کمپانی امریکا اینقدر بهشون بربخوره و همچین وضعی پیش بیاد بیشتر از همه اینکه در نهایت همه چی سر متین خراب شده بود ناراحتش میکرد
نگاه دلخور آخر متین عصبیش میکرد میخواست از اون مراقبت کنه اما بدتر ناراحتش کرده بود.
دست یکی از استف هایی که داشت از کنارش رد میشد رو گرفت و پرسید:
- بنگ پی دی کجا رفت؟- رفت سمت در پشتی داشت با تلفن حرف میزد
به سمتی که استف اشاره کرده بود رفت باید حتما باش حرف میزد باید حتما گندی که زده بود رو جمع میکرداستفی که یونگی ازش سوال پرسیده بود سمت بقیه همکاراش رفت و با هیجان خبر رو اعلام کرد:
- هی هی بچه ها خبر جدید همین الان هوسوک شی ازم سراغ بنگ پی دی رو گرفت شک ندارم میخواد بره گند منیجرش رو بپوشونهو دقیقا با همین حرف بازار گپ و گفتگوی بین اون چهار نفر گرم شد:
- منیجر؟ حیف اسم منیجر که روی اون باشه حتی یکمم منیجری بلد نیست تنها دلیلی که استخدام شده اینه که مین یونگی سفارشش رو کرده- جدی ندیده بودم یه نفر تو یه مدت کوتاه از استخدامش این قدر گند بزنه همیشه یا دیر میاد یا ماشین خرابه یا لباس آیدولش مناسب نیست یا اینکه ایدولش رو گم کرده باید مراقب باشه یه روزی خودش گم نشه
- اتفاقا باید بره گم شه من موندم واسه چی هنوز نگهش داشتن؟
دوست کنارش پوزخندی زد و حق به جانب گفت:- مگه همین الان ندیدی واسه چی هنوز مونده؟ مین شوگا اجازه نمیده کسی چپ بهش نگاه کنه واقعا باور کردی اون کار، کار متین شی بود؟ یونگی شی حاضر شد هم گروهی خودشو خراب کنه که این پسره رو کنارش نگه داره
دختر کنارش با اشتیاق پرسید:
- آخه واسه چی مگه چه سودی واسش داره همچین دست و پا چلفتی ای کنارش باشه؟
- سود؟ تو فقط به قیافه اش نگاه کن خودش پر از سوده فکر میکنی با همچین پسری چیکار میکنن؟دهن بقیه هم زمان باز موند و یکی شون با تعجب پرسید:
- یعنی...
مرد نذاشت جمله اش کامل بشه و با اطمینان گفت:
- دقیقا یعنی همونیکی دیگه از پسرا ریز خندید و با شیطنت گفت:
- با شوگا خوابیده تا کار گرفته و الانم احتمالا بره با جیهوپ بخوابه که کارش رو از دست نده کاش منم دست و پا داشتم میتونستم با این کارا یه شغل توپ واسه خودم دست و پا کنمبقیه همکاراش بلند به این حرفش خندیدن و دوستش گفت:
- تو دست و پاشو داری پسر قیافه اش رو نداریمیساکی سرش رو به دیواری که پشتش پنهان شده بود فشار داد و مشتش توی هم جمع شد به زحمت جلوی خودش رو گرفته بود که این مشتا رو توی صورت اون چهار نفر نکوبه مشکلی نبود اگه درباره خودش این حرفا رو میزدن کل زندگیش از این مدل حرفا زیاد شنیده بود اما درباره یونگی هیونگش...
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست