نگاه همه سمت رابین برگشت رابین روسری سروه رو که روی شونه اش افتاده بود دوباره سرش کرد و با ناز گفت:
- اجازه بدید ببینم دختر خانم شما آشپزیش خوبه؟بقیه به زور جلوی خنده شون رو گرفتن و متین با لبخند گفت:
- بله از هر انگشتش یه غذا میچکه
رابین مات و مبهوت پرسید:- یعنی باید اگشتاشو فشار بدم ازش غذا بریزه؟ بابا از انگشتات پیتزا هم میریزه؟
مبین با خنده جواب داد:
- تو بخوای پیتزا هم میریزهرابین با ذوق سمت مبین دویید و گفت:
- کو؟ بده ببینم کدوم انگشتته؟متین به زحمت جلوی خندیدنشو گرفت و هشدار داد:
- رابین برگرد سر جات بازی رو بهم نریز
رابین تند تند سر تکون داد و گفت:
- اوه اوه یادم رفتدر حالی که کت واک کنان سرجاش برمیگشت شلوارش رو بالاتر کشید و حرکتش باعث خنده همه شد سر جاش نشست و به گفتن حرفایی که متین یادش داده بود ادامه داد:
- خونه داری عروس گلم چطوره؟
- خداروشکر رقیب نداره پسرم از هر انگشتش یه هنر میریزه منجوق ملیله...
رابین بازم بازی یادش رفت و متعجب پرسید:- بابا این انگشتاتو چرا قبلا نشونم نداده بودی؟ از همون انگشتا که پیتزا میاد میلاله میریزه؟ پیتزاهاش میلاله ای نشه
مبین به طرز تلفظ ملیله رابین خندید و متین یادآوری کرد:- رابین تو نقشت فرو برو لطفا نزار پیتزا حواستو پرت کنه
رابین انگشت شستش رو به متین نشون داد و با تکون دادن پشت سر هم سرش اطمینان خاطر داد که حواسم هست- ببخشید بابا ولی عمو متین ازم خواست زبونتو متر کنم گفت برا مادرای شوهرا مهمه زبون عروسش از دو متر کمتر باشه میشه بیام متر کنم؟
مبین دستاشو از هم باز کرد و گفت:
- البته که میتونی بیایرابین دوباره با اون کفشای پاشنه تخم مرغی سروه سمت مبین دویید توی بغلش جا گرفت روی پاهاش نشست و باز به جای زبون حواسش پرت انگشتای مبین شد و در حال بررسی کردنشون پرسید:
- بابا کجای انگشتت رو باید فشار بدم که ازش پیتزا بیرون بیاد؟
متین اهی کشید و گفت:- خیلی خب تا مادر شوهر عروس دارن دکمه پیتزا رو پیدا میکنن بزار واست خط و نشونام رو بکشم سوهو هیونگ جرات داری برادر منو گریه بنداز اذیتش کن یا باز مثل اون بار آخر ترکش کن اون وقت یه جوری باهات رفتار میکنم که از درآوردن اشک برادر من پشیمون بشی
سوهو پشت هم سر تکون داد:
- معلومه هیچ وقت اشکش رو در نمیارم اصلا چطور میتونم؟ من یبار درسم رو گرفتم. الان دیگه میتونم همسرمو پس بگیرم؟متین خندید:
- خب در واقع از اولشم مال خودت بود فقط میخواستم یکم سر به سرتون بذارم دیگه بدون اطلاع من کاری نکنید
یونگی خیلی سریع از فرصت سواستفاده کرد:
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست