بعد از ناهار کل روز رو اب بازی کردن و کل شب رو مجبور شدن همراه بچه ها انیمیشن نگاه کنن و برای اینکه چیز قابل توجهی برای فیلمبرداری به کارگردان تولید بدن متین سر تا سر انیمشن رو خودش برای بچه ها دوبلری میکرد و باعث خنده و ذوق زدگی شون شد بعد از صرف شام مبین مثل باباهای سخت گیر خاموشی زد:
- خب دیگه وقت خوابه بدویید برید تو تخت تون
متین به این روی ددی طور برادرش خندید و یواشکی طوری که بچه ها نشنون طعنه زد:
- یهویی کولر و مودمم خاموش کنمبین ریز خندید و فقط شونه بالا انداخت و متین بچه ها رو برد تا بخوابونتشون هرچند خوابوندن بچه ها به این راحتی نبود و تا بیخ و بن هرچی قصه کودکانه که متین بلد بود رو در نیاوردن نخوابیدن، و بالاخره وقتی هر دوشون خوابشون برد
متین به اتاق خودش و مبین برگشت مبین خیلی وقت پیش شستن ظرفا رو تموم کرده بود و حالا با ماسک روی صورتش دقیقا وسط تخت دراز کشیده بود با وارد شدن متین چشماشو باز کرد و پرسید:
- بالاخره خوابیدن؟- اوهوم مبین میگم پاشو بریم تخت اون کوچیکه رو بیاریم تو اتاق خودمون خیالم راحت بشه
مبین در حال مالیدن رطوبت ماسکش به پشت دستاش گفت:- نخیر نمیشه روانشناسا گفتن تخت بچه رو نباید تو اتاق والدین گذاشت
متین نگاه چپ چپی حواله برادرش کرد و گفت:- باهوش جان اون که میگن تو اتاق والدین نباشه واسه یه سری چیز دیگه ست که ما قرار نیست داشته باشیم پاشو تنبلی نکن بریم تختش رو بیاریم اگه گریه کنه اون دو تا هم بیدار میشن و من دیگه هیچ قصه ای بلد نیستم براشون تعریف کنم.
مبین بعد از برداشتن ماسک از روی صورتش روی دست و پاهاش به سمت متین رفت و سعی کرد با لحن تحریک کننده ای بگه:
- از کجا میدونی ما از اون چیزا نداریم...
متین نذاشت مبین بقیه حرفش رو بزنه همینطوری هم یکی از تفریحات پسرای بنگتن این بود که موقع رای گیری بهترین کاپل کیپاپ اینکه بین تین پا به پای مگی بالا میومد رو سر لوحه مسخره بازیاشون قرار بدنواقعا حوصله مومنت جدید دادن نداشت. مبین رو با یه حرکت عقب هل داد و اینبار مثل برادرای بزرگتر دستور داد:
- خفه شو و دنبالم بیامبین خندید از جا بلند شد و دنبالش رفت دو تایی دو سر تخت نوزاد رو گرفتن و آروم طوری که بچه بیدار نشه تخت رو تا اتاق خودشون کشوندن بعد از گذاشتن تخت بچه گوشه اتاق متین قبل از مبین به تخت رفت
مبین چراغ رو خاموش کرد و روی تخت رفت و به جای خوابیدن اون سر تخت مستقیم خودش رو تو بغل متین جا کرد و دست و پای راستش رو دور متین انداخت متین خندید و به پهلو سمتش برگشت و گفت:
- باز کوچولو شدی؟مبین خودش رو بیشتر به متین فشرد و گفت:
- اوهوم خیلی وقته کنارت نخوابیدم- اره اخرین بار وقتی بود که بخاطر آلبوم اکسو از چین برگشته بودی
مستقیم نگفته بود اما حتی همین اشاره غیر مستقیمش هم باعث شد دل مبین بگیره آهی کشید و برای اینکه اون روزا رو از ذهنش دور کنه گفت:
- اون حساب نیست اون موقع بغلم نمیکردی
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست