هر چهار نفرشون بعد از یه روز کاری طولانی توی ماشین نشسته بودن و به سمت خونه میرفتن و سروه فراموش نکرده بود نق بزنه:
- منه بدبخت مسافر بودم حتی نذاشتین برم چمدونم رو بذارم خونه مستقیم از فرودگاه بعد یه سفر طولانی بردینم واسه کار حلالتون نمیکنم
مبین در حالی که سر دردناکش رو ماساژ میداد گفت:
- کم نق بزنم باز تو حداقل دخیلی سوهو هیونگ حتی هیچ ربطی به اون برند نداره ولی بازم مستقیم از محل خدمت اومد کمک کنهمتین هم برای عوض کردن جو به شوخی گفت:
- والا من اگه برادر بزرگ عزیز و دوست داشتنیم بخاطر طرح های من بلند میشد برند میزد رو سرم حلوا حلواش میکردم
سروه خم شد سرش رو روی پاهای متین که کنارش بود گذاشت و گفت:- ولی من حلوا دوست ندارم میخوای تا بوست کنم
متین خودش رو جمع کرد و سعی کرد با لحن شوخی بگه:- پاشو ببینم تا ازش چشم برمیداری هم سریع ولو میشه پاشو نخواب رسیدیم
سروه با اخم بلند شد و گفت:
- بابا ناخونت که نمیخوام... اوه جدی رسیدیم؟ این خونه به این بزرگی خونه شماست؟سوهو که پشت فرمون نشسته بود ماشین مبین رو دقیقا پشت ماشین یونگی پارک کرد و اولین نفر سروه پیاده شد نگاهی به اطراف کرد و پرسید:
-شما اصلا تنیس بلدین که زمین تنیس دارید؟متین به شوخی جواب داد:
- نه ولی یه پشه داریم اون تنیس بازی کردن بلده
مبین با صدا خندید و گفت:- اتفاقا یه سگ و گربه هم داریم صبح به صبح که همدیگه رو گاز میگیرن دور همین زمین دنبال هم میدون
مبین به فارسی گفته بود اما متین به کره ای تیکه انداخت:- نذار واسش از گازای خرگوش تو هم حرف بزنم
مبین با حرفش توی هوا لگد انداخت و سوهو انگار خوشش اومده بود ریز خندیدسروه نگاهی به اون سه تا انداخت و گفت:
- خب حالا این فندوق عمه کوش یکی نشونم بده
متین در حال رفتن به سمت خونه خودش جواب داد:- باید خونه ما باشن مگه نه؟
سروه سوالی پرسید:
- خونه شما؟ تو با کی؟
متین با اینکه جا خورده بود سعی کرد کم نیاره:- ما دیگه یعنی من از اونجایی که احترام خاصی واسه خودم قائلم به خودم میگم ما
و بعد برای اینکه سوتی دیگه ای نده شروع به بلند بلند صدا کردن رابین کرد:
- رابین... جا سوییچی... کوچیک موچیک... نیم وجب و نصفیدر رو باز کرد و با دیدن تاریکی خونه با اخم گفت:
- کسی اینجا نیست
سمت سوهو که برای تعویض لباس به سمت خونه خودشون رفته بود و الان در حال زدن رمز بود برگشت و پرسید:
-هیونگ ببین اونجان؟سوهو در رو باز کرد و با دیدن چراغ های خاموش جواب داد:
- نه اینجا هم نیستن
نگرانی قلب همشون رو پر کرد متین گوشی رو برداشت و شماره یک گوشی رو فشار داد و در حال شمردن بوق های آزاد چراغ ها رو روشن کرد خونه تقریبا خالی بود
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست