پسرا خندیدن و کوکی ویلچر رو تا کنار کاناپه هل داد یونگی خم شد و کنار گوش رابین چیزی گفت که رابین سریع پایین پرید و بعد یونگی به عادت این چند روز دستش رو زیر زانوهای متین انداخت و از روی ویلجر بلندش کرد و روی مبل نشوندش
مادر بیشتر از این طاقت نیاورد کنار متین نشست و محکم بغلش کرد و از ته دل گفت:
- آخیش بالاخره میتونم جدای از ترس بهم ریختن دستگاه ها پسرم رو یه دل سیر بغل کنمبغض توی صداش باعث شد متین احساس شرمندگی کنه با اینکه چیزی یادش نبود اما میدونست احتمالا خیلی مادرش رو اذیت کرده پیشونیش رو که در دسترس ترین جا بود بوسید و با شرمندگی گفت:
- معذرت میخوام مامان قول میدم دیگه ناراحتت نکنم لطفا بغض نکن
جمله اش به گوش مادرش شبیه این بود که بگه پس معطل چی هست گریه کن دیگه و یهو بغضش ترکید و به هق هق افتادمبین نچی کرد و زیر بغل مادرش رو گرفت و در حال بلند کردنش گفت:
- مامان جونم خوب شد این همه حرف زدیمسروه لبخند غمگینی زد و سرش رو تکون داد دست مادرش رو گرفت و در حال بردنش به سمت یکی از اتاق ها گفت:
- تو پیش متین بمون من میبرم ارومش میکنم البته اگه اروم بگیرهو بعد در حال رفتن سمت اتاق نق زد:
- مامان خانوم این بود قرارمون؟ آخه الان که پسرت حالش خوبه چرا داری گریه میکنی؟
درست قبل از بسته شدن در صدای مادرش رو شنید:- کجا حالش خوبه حتی نمیتونه یه بچه رو بغل کنه
با شنیدن حرفش غم عالم به دل متین چنگ انداخت سرش رو پایین انداخت و آروم گفت:
- معذرت میخوام از اینکه این مدت نگرانتون کردمهیچ کس چیزی نگفت و فقط جیمین دستش رو روی شونه متین گذاشت و آهسته ماساژش داد تا همدردیش رو نشون بده رابین که بعد از رفتن مادربزرگش سر جای اون کنار متین نشسته بود باز آستین متین رو کشید تا توجهش رو جلب کنه و بعد پرسید:
- عمو کار بدی کردی که داری عذرخواهی میکنی؟ تو هم مثل بابام سبزیجاتت رو نخوردی؟
متین بی حصوله خندید و گفت:-نه موضوع این نیست چون مریض بودم دارم عذرخواهی میکنم
رابین با تعجب گفت:
- توم مریض بودی مثل بابام؟ یعنی تو هم حامله بودی؟چشمای متین از چیزی که شنید گشاد شد و با صدای بلند پرسید:
- چی مبین تو حامله بودی؟ کوکی مگه تو نگفتی مردا حامله نمیشن؟رابین که فهمید چه سوتی داده سریع دستش رو جلوی دهنش گرفت و با پشیمونی گفت:
- وای نباید میگفتم این یه راز بود بابایی ببخشید که رازت رو به همه گفتممبین خندید رابین رو بغل کرد و با خنده گفت:
- اشکال نداره عزیزم ولی از این به بعد حواست باشه رازا رو نباید به هیچ کس بگی وگرنه دیگه کسی بهت اعتماد نمیکنه رازش رو بگه

JE LEEST
The END
Fanfictieفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست