part 76

615 171 349
                                    

یونگی با اخم خطار داد:
- متین مودب باش ما هر دو از تو بزرگ تریم

صبر متین بالاخره سرریز شد و آتش فشان فوران کرد از جا پرید و با صدای بلند داد زد:

- بزرگ ترین که بزرگترین به جهنم که بزرگ ترین. عقلت قد بچه های دبستانی نمیرسه تو به این گفتی بره هولی رو برداره بیاره چرا بهش گفتی بیارتش اونجا مگه نمیدونستی اونجا واسه یه پاپی کوچولو خطرناکه؟ توی احمق واسه چی به این گوش دادی رفتی آوردیش؟ هان واسه چی آوردیش اونجا؟ مگه عقل تو سرت نبود؟

با صدای داد متین بقیه هم اومده بودن تا ببینن چی شده یونگی با اخم گفت:
- متین به خودت بیا
- نمیخوام نمیخوام به خودم بیام تقصیرا رو انداختی گردن من اما به دوست عزیزت که مقصر اصلی هیچی نمیگی؟

سرش رو سمت میساکی برگردوند و با تشر پرسید:
- هولی بغل تو بود مگه نه؟
میساکی ساکت موند تازه فهمیده بود چرا متین اون رو مقصر میدونه و ازش عصبی بود الان باید به این سوال چه جوابی میداد؟

باید میگفت نه من هولی رو سپردم به جیمین و کوکی و رفتم دنبال کارای خودم؟ نه نمیتونست این حرف رو بزنه جیمین کم در حقش خوبی نکرده بود همیشه هواشو داشت و مقابل هوسوک ازش مراقبت میکرد

نمیخواست همه چیز رو تقصیر جیمین بندازه تا فقط خودش رو از زیر بار تقصیری که متین گردنش انداخته بود راحت کنه با صدای لرزون جواب داد:
- بله بود

صدای فریاد بلند متین باعث شد از جا بپره اینبار حتی از قبل هم بلند تر داد زد:
- تو مگه احمقی؟ چجور منیجری هستی که نمیدونی آیدولت از حیوونا میترسه چرا ولش کردی؟ من به جهنم اگه خودش میدویید و میفتاد تو دره و هیچکس نمیفهمید چی میشد؟ چطور میتونی یه سگ رو خارج از باکسش ول کنی تا تو یه جایی به اون خطرناکی مثل یه سگ ولگرد بچرخه؟

یونگی که قبل از اومدن متین و میساکی یه دور شاهد اشکا و عذرخواهی جیمین و کوکی بود هشدار داد:
- متین مراقب حرفات باش

متین حسابی از کوره در رفت:
- مراقب چی باشم؟ مگه نگفتی من مقصرم؟ مگه ترس من دست منه؟ اما بی توجهی این ادم که دست خودشه؟

میساکی رو مخاطب کرد و گفت:
- دیدیش مگه نه؟ حتی حال نداشت ناله کنه دو تا دستاش تو گچ بود. با اون دستا بالا پایین میپرید دنبال دمش میذاشت منو اذیت میکرد چطور آدم سنگدلی هستی تو اون حال دیدیش اما پشیمون نیستی؟

انقدر از چشمای طوفانی متین ترسیده بود که حتی نمیتونست جمله هاشو جمع کنه و تحویل بده
- من...من...
متین کلافه از من من کردناش بین حرفش رفت:
- نخیر من... من بلدم چطوری کاری کنم پشیمون شی

همین یه کلمه کافی بود تا میساکی از ترس بلرزه همیشه میدونست متین ازش خوشش نمیاد اما اینکه ازش متنفر باشه اون یه داستان دیگه بود که حتی از قبل از منیجر شدنش هم بهش فکر کرده بود
- من بودم

The ENDWhere stories live. Discover now