part 47

739 179 317
                                    

نگاه جین دور تا دور آشپزخونه عزیزش که از سر و روش اب و گوجه و روغن میبارید انداخت و بعد نگاهش سمت بشقاب مورد علاقه اش که روی میز به دو قسمت مساوی تقسیم شده بود برگشت و تازه این همش نبود اون دو تا خرابکار به ماهیتابه عزیزش هم رحم نکرده بودن همین الان روی گاز بود و داشت ازش دود و بوی سوختگی بلند میشد یه آه عمیق کشید و گفت:

- نمیدونم دیگه به چه زبونی باید به شما دو تا بگم وارد این آشپزخونه نشید
متین با احتیاط زمزمه کرد:
- هیونگ فارسی بلدی؟

و در کمال تعجب جین به فارسی داد زد:
- نکن متین نکن نکن

و بقیه رو به کره ای گفت:
- این یکی رو دیگه فهمیدی؟

تنها چیزی که از سر متین رد شد این جمله بود "لعنتی مبین حتی به جین هیونگمم فارسی یاد دادی اصلا کی وقت کردی؟" اما انگار قیافه متعجبش برای میساکی زیادی خنده دار بود که به خنده افتاد و با چشمایی که از ذوق جمع شده بود گفت:

- شما بامزه ترین خرابکارای دنیایین
نگاه هر چهار تا پسر دیگه روی میساکی برگشت شاید این اولین بار بود که خنده از ته دلش این پسر رو میدیدن و حقیقتا هم که وقتی میخندید حتی صد برابر قشنگ تر میشد
***

بعد از برگشتن از دستشویی به سمت اتاق تمرین رفت این روزا متین درگیر کارای پروموت سریالش با برادرش بود و اصلا فرصت کمک کردن برای طراحی دنس جدید رو نداشت و هوسوک مجبور بود خودش تنهایی بار همه چیز رو به دوش بکشه با باز کردن در اتاق تمرین صحنه ای دید که دهنش باز موند

میساکی به محض ورود هوسوک دست از رقصیدن کشید و مثل چوب خشک سر جاش باقی موند هوسوک یه نگاهی از بالا تا پایین بهش انداخت و بعد خیلی معمولی پرسید:
- داشتی چیکار میکردی

میساکی انقدر توسط هوسوک اذیت و تحقیر شده بود که این لحن معمولی براش شبیه به یه لحن شماتت گر به نظر میرسید پس با ترس توضیح داد یا حداقل سعی کرد توضیح بده:
- فقط.... هیچی... یعنی... میخواستم ولی... جیمین یکم... میدونی...

هوسوک کلافه از شنیدن اون همه جمله که سر انجامی نداشت فقط وارد اتاق شد و در حال بستن در پشت سرش گفت:
- قشنگ میرقصی توانایی آیدول شدن رو داری

چشمای میساکی از شدت تعجب حتی درشت تر از حالت عادی شد الان درست شنیده بود اینی که از رقصیدنش تعریف کرد همون مردی بود که کل امروز رو مجبورش کرده بود با اون دستای سوخته توی انبار دنبال یکی از وسایل قدیمیش بگرده و دست آخر گفته بود اوه فراموش کردم اونو دو سال پیش دور انداختم

نمیدونست الان باید  تشکر کنه یا بیشتر بترسه فقط نگاه خیره اش رو از هوسوک که برگشته بود تا به تمریناتش ادامه بده برنداشت

یه گوشه نشست و به هوسوک که غرق رقصش بود نگاه کرد میتونست با خودش اعتراف کنه هوسوک به مرد تمام عیاره اون بجز با خودش با همه مهربون و از خود گذشته بود به همه کمک میکرد بامزه و شیطون بود اما از حد نمیگذروند

The ENDDonde viven las historias. Descúbrelo ahora