part 90

676 187 379
                                    

برای مرحله دوم کاپل بین تین که نفر دوم بودن انتخاب شد هردو وارد محوطه اتاق فراری که گروه فیلمبرداری اماده کرده بودن شدن مبنای اتاق فرار شبیه به این بود که یه آزمایشگاه تحقیق به صورت یهویی مورد هجوم بیگانه قرار گرفته بود

  عده ای از محقیقن مرده بودن و عده دیگه هم تبدیل به زامبی های خطرناک شده بودن و بین تین باید راز این حمله ناگهانی رو میفهمیدن تا اجازه خروج از اتاق رو داشته باشن

با ورود متین و مبین به اتاقک آزمایشگاه درها پشت سرشون بسته شد و مبین سراغ اولین نشونه رفت و اون رو خوند و خلاصه اش رو به متین اعلام کرد:

- دو سال پیش همسایه ها اینجا یه صدای انفجار شنیدن و یه گودال بزرگ پیدا کردن همون موقع تیم تحقیقات ریختن اینجا و این ساختمون رو یک ماهه دور اینجا ساختن و از هفته گذشته همسایه ها خبر دادن اینجا صداهای مشکوک شنیده میشه.

متین در حال گشتن سالن عمومی با شیطنت گفت:
- ای همسایه های شیطون خب حالا بیچاره ها بعد یه سال دوری یه شب جمعه زن و بچه رو دعوت کردن اینجا یه گل کوچیکی با عهد و عیال زدن حتما شما باید تو بوق و سورنا کنین

مبین به حرفش خندید و گفت:
- همه درا قفله کلید پیدا نکردی
متین در کمد رو باز کرد و با یه لگد دیوار کاذب پشت سرش رو خراب کرد و گفت:
- بفرمایید رییس اینم دری که میخواستی
مبین اول با تعجب و بعد با خنده به متین نگاه کرد:

- گولاخ اون درو تیم تولید گذاشته بودن که تو با حل کردن مسئله بازش کنی نه با لگد
متین در حال وارد شدن به شوخی گفت:

- من واقعا نمیدونم دری که میشه با لگد باز کرد چرا باید واسش این همه وقت هدر داد مسئله ریاضی حل کرد؟... اوه
مبین پشت سرش از سوراخ وارد اتاق شد و در حالی که کمر راست میکرد پرسید:
- چی شده؟

هر چند که با دیدن اون همه زامبی جلوش دیگه نیازی به جواب متین نبود متین خیلی ناخوداگاه هر دو دستش رو باز کرد و مبین رو پشت سر خودش پنهان کرد و بعد آهسته پچ پچ کرد:

- احتمالا باید به اون در ته اتاق برسونیم خودمون رو من سرشون رو گرم میکنم تو یواشکی از سمت دیگه دور بزن درو که باز کردی من خودمو میرسونم

مبین آهسته تایید کرد و متین بلند داد زد:
- آقایون داداشام زامبیای عزیز کی دلش بازی میخواد؟
زامبیا سمتش برگشتن و متین یهو شروع به دوییدن توی اون اتاق بزرگ کرد از لای زامبیایی که سعی میکردن چنگش بگیرن لایی میکشید و سعی میکرد فرار کنه و دست اخر وقتی بین دسته کثیری از زامبیا گیر افتاد به متد همیشگی خودش که همون کولی بازی بود رو آورد:

- خیلی خب واقعا معذرت میخوام ولی چاره دیگه ای برام نذاشتین... گوداااااا

طوری بلند گودا رو داد زد که چند تا از زامبیا واقعا ترسیدن و عقب رفتن و متین بی هدف و چشم بسته شروع به لنگ و لگد انداختن کرد طوری که اینبار همه زامبیا با ترس کنار کشیدن مبین که از اون سمت فرصت کرده بود معما رو حل کنه و در رو باز کنه با خنده گفت:

The ENDWhere stories live. Discover now