با خنده وارد خونه شدیم که دیدیم مامان و بابا برزخیان، بماند که کهربا با قهر رفت تو اتاقش و کیهان هم پوکر بود.
_چیشده؟؟؟
مامان_تو خجالت نمیکشی؟
_برای چی باید خجالت بکشم؟
مامان_خودتو نزن به اون راه، جلو کل فامیل سنگ رو یخ شدیم اون وقت میپرسی برای چی باید خجالت بکشی؟؟؟؟
_خیلی سخت میگیری، منکه جای بدی نبودم.
پارسا_گوشیاتون خاموش بودن، نگران شدیم.
_نمیشدین! به زودی سی سالم میشه، مستقل زندگی میکنم و دلیلی نمیبینم به کسی جواب پس بدم!
و رفتم تو اتاق درم کوبیدم، البته فرید مونده بود و توضیح میداد که گوشیامون رو تو شهربازی گذاشتیم رو حالت پرواز و یادمون رفت در بیاریم و اینکه حالش خوب نبود و من فقط خواستم حواسشو پرت کنم و خلاصه طبق معمول همه چیو گردن گرفت. اعصابم خورد بود که در باز شد ولی به جای فرید پارسا بود.
_چیه؟موضعتون تموم نشده؟؟؟
پارسا_واسه چیز دیگه ای اینجام،رابطه تو فرید چیه؟
خودمو زدم به نفهمی_منظورت چیه؟؟؟
پارسا_فکر کنم واضح پرسیدم،بین شما دوتا ابدا رابطه برادری نیست،منو خر فرض نکن.
_به تو ربطی نداره.
پارسا_اتفاقا به من مربوطه، من پسرعموتم، شوهر خواهرتم اما فرید هیچ کدوم اینا نیست.
_فرید برای من هیچی نیست، همه چیزه!
پارسا_مشکل همینجاست، تا وقتی ازدواج نکردی همه چیزت خانوادته، بعدشم زن و بچت نه فرید!
نتونستم دروغ بگم_فعلا که میبینی برای من همه چیز شامل فرید میشه فقط.
پارسا_از من به تو نصیحت، یه سر به مشاور بزن...
و رفت و منو با یه دنیا فکر و خیال تنها گذاشت.
یه دقیقه بعد فرید بی خبر از مکالمهی من و پارسا اومد، کنارم دراز کشید.
فرید_خیلی بد باهاشون صحبت کردی.
_باید یاد بگیرن تو کارای من دخالت نکنن.
فرید_پارسا چی گفت بهت؟
_چیز مهمی نبود، حرف مفت. راستی، جوش زدم، سوسیس بندری کار خودشو کرد.
خوشحال پرسید:کجاست؟
_ایناهاش، رو جناق سینم.
فرید خیمه زد روم، منم شروع کردم به ورانداز کردنش، اصالت فرید کرد و ارمنی بود،پدرش از کردای سوریه بود و مادرش از یهودیای ارمنستان، خودش سوئد بدنیا اومده بود و تا پنج سالگی اونجا زندگی میکردن، بعد باباش برای یه ماموریت به ایران و چالوس فرستاده شد، بابا و مامانش تا روزی که توسط گازگرفتگی فوت بشن همینجا زندگی میکردن. بعدشم که منو فرید باهم رفتیم تهران اونجا شروع کردیم به کار کردن و یکم سرمایه گذاری کردیم. من وکیل یه بیمارستان خصوصی شدم و اون تو شرکتی که یکم از سهامشو خریده بود مشغول شد و خلاصه حسابی سر خودمونو گرم کرده بودیم.
فرید_چرا خالی نمیشه؟تو دردت نگرفت؟
_نه!
فرید_جوشت هم مث خودت چغر و بدبدنه.
_حالا من شدم چغر و بدبدن؟
فرید خندید_شوخی کردم، خیلی هم خوشگل وخوش هیکلی، خوبه؟
به خندههاش خیره شدم، و یاد اولین باری که همودیدیم افتادم.
همه چیز از شیش سالگی من و هفت سالگی اون شروع شد، من جلو بچه قلدرهای مدرسه زبون درازی کردم، اونام کلی کتکم زدن، بعد فرید خیر سرش اومد از من دفاع کنه، خودش هم کلی کتک خورد ولی همونجا من چسبیدم بهش. اون تابستون انقدر گریه کردم که مامان و بابام راضی شدن من کلاس اولو جهشی بخونم و برم همکلاسی فرید بشم.
_خدایی اگه من اون سال جهشی نمیخوندم زندگیمون چطوری میشد؟
فرید_نمیخوام حتی تصور کنم!!!!عه!!!
_چیشد؟
فرید_کندمش.
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻