کلافه دور خودم میچرخیدم و لگد مینداختم بلکه فرید بیدارشه ولی انگار نه انگار!آخرشم طاقت نیاروردم و یه لگد محکم به شکمش زدم که پرت شد از رو تخت پایین!با لبخند به شاهکارم زل زدمو و با نگرانی ساختگی گفتم-وای بیدارت کردم؟
با درد و از لای دندوناش گفت-دهنت کبریا!فک کنم خونریزی داخلی کردم!.
بیخیال گفتم-چیزیت نیس خودتو لوس نکن و بیدارشو کادومو بهم بده!
فرید-کادو واسه چی؟
-فرید یه هفتس هرروز بهت یادآوری میکنم امروز تولدمه!دیشب هم یه بحث مفصل درموردش داشتیم فرزندم...گفتی صبح سوپرایزم میکنی بجنب!
فرید-حالا چرا انقد ذوق مرگی یه تولده دیگه!
-نخیر فقط یه تولد نیست!تولد منه!و فقط هر سیصد و شصت و پنج روز یکبار تکرار میشه پس خفه شو و کادومو بیار!صبحونمو هم تو تخت میخورم!دل تو دلم نیس شب شه و همه بیان کادوهامو بدن.!چه روز خوبیه امروز!کاشکی هرروز تولدم بود:)
فرید کونشو از رو زمین بلند کرد و گفت-اجازه میدی برم دسشویی؟
-نه اول کادومو بده!
فرید-خیله خب.
رفت بیرون از اتاق منم ذوق زده نشستم منتظرش.با یه باکس کوچیک و یه شاخه گل روش اومد کنارم نشست و گونمو بوسید و گفت-تولدت مبارک عزیزدلم.
گل رو کنار زدم و باکسو تکون دادم-چی خریدی برام؟
فرید-یه چیزی که هروقت ببینیش یادت بیفته من همیشه و هرلحظه به یادتم!
-ساعت خریدی؟
بازش کردم.حدسم درست بود!
-واو!خیلی قشنگه!
مچمو گرفتم جلو صورتش-ببند برام.
فرید-چطوری فهمیدی ساعته؟
-سایز باکس و اینکه گفتی هرلحظه به یادمی!هرخنگولی میفهمید ساعته!بعدشم هرچی تو سوپرایز کردن خوبی تو کادو خریدن افتضاحی مغزت از کار میفته انگار!
فرید-هوم،میشه گفت!حالا برم دسشویی؟
دراز کشیدم-برو.بعدشم صبحونه منو بیار!این گلم ببر بزار تو گلدون خشک میشه.
فرید-اوکی.
با رفتنش زل زدم به ساعتم.ساعت خوب و خوشگل و گرونی بود رنگ بند چرمیش هم سبز بود رنگ موردعلاقم و چه خوب که میدونست از بند فلزی بدم میاد و اذیت میشم.تو حال و هوای خودم بودم که گوشیم زنگ خورد.
-سلام مامان خانوم!
مامان-سلام پسرم!تولدت مبارک!
-مرسی:)کادو چی خریدی برام؟
مامان-خجالت نمیکشی از اون سر دنیا زنگ زدم تولدتو تبریک بگم کادو میخوای ازم؟
خندیدم-خب کادو دوست دارم!
مامان-کادوتو پست کردم برات.امروز فردا میرسه دستت.
-مرسی!بابا اونجاس؟
مامان-آره،گوشی...
بابا-الو پسرم؟
-سلام باباجون...
همون لحظه فرید هم با سینی صبحونم رسید.
بابا-تولدت مبارک...
-مرسی باباجون.خوشحالم صداتو میشنوم.
فرید نشست کنار تختم و زل زد بهم.
بابا-فرید چطوره؟
-فرید هم خوبه،الآن برام صبحونه اورد.
بابا-باشه مزاحمتون نمیشم.کاری نداری؟
-نه.
بابا-مواظب خودتون باشین.خداحافظ.
-چشم!خداحافظ.
قطع کردم.
-عجیبه چرا بچه ها هنوز زنگ نزدن؟
فرید-جاشون عوص شده حتمن هنوز خوابن.
-اوکی...خب، کجا بودیم؟
فرید-قرار شد صبحونتو بدم و بعد سکس تولد داشته باشیم!
به تست فرانسویم نگاه کردم و با نیشخند گفتم-چندوقته دلتو صابون زدی هان؟
فرید-خیلی وقته حالا بخور!
با دست نصفش کردم و نصفشو گرفتم سمت فرید-بیا توعم بخور جون داشته باشی واسه سکس!
با لبخند گرفتش-بیا سکس تولد رو جز رسوممون کنیم!.
-نه که هیچ وقت سکس نمیکنیم واسه همون!.
فرید-ولی حالش تو تولد بیشتره!قبول نداری؟
با دهن پر گفتم-دارم.ولی بچه ها...
فرید-نگران نباش!آب پرتقال بخور.
صبحونم که تموم شد فرید خوشحال سینی رو برداشت و گفت-من میرم اینارو میبرم توعم برو دسشویی دوش بگیر یا هرکاری داری انجام بده.
-باشه.
فرید رفت و منم رفتم دوش گرفتم خودمو تمیزکردم آماده سکس بدون اینکه لباس بپوشم با حوله برگشتم رو تخت در کمال تعجب هنوز اثری از فرید نبود...
انقدی لفتش داد که کم مونده بود کون لخت برم بگردم دنبالش!وقتی اومد عصبانی گفتم-چرا انقد دیر اومدی هان؟
فرید-هنوز گشنم بود صبحونه خوردم.
-تنهایی؟چرا منو صدا نکردی؟
فرید-حموم بودی خب!
و نشست کنارم-خودتو خشک میکردی!
-منتظر موندم تو بیای خشکم کنی یادت رفته امروز روز منه؟
فرید-پس چرا وقتی تولد منه روز من نیس؟
-چون از زاویه های دیگه هرروز به نوعی روز منه!
همینطوری که حوله رو بدنم میکشید گفت-اوهوم.راس میگی.
از موافقتش ذوق کردمو خودمو انداختم روش-بسه دیگه هرچی خشک شدم.
دست گذاشت رو صورتم و گفت-قبل هرچی تو مطمعنی خوبی؟یکم رنگت پریده...
انداختمش رو تخت و نشیتم رو شکمش-معلومه که خوبن بهتر ازین نمیشم امروز تولدمه!
فرید-میدونی لازم نیس هر چند دقیقه یه بار تکرار کنی که تولدته؟
با نیش باز گفتم-از خداتم باشه یادآوری کنم تو همچین روز مهمی یه فرشته متولد شده و زندگیتو روشن کرده:)
دستاشو رو پهلوهام گذاشت و گفت-معلومه که تو نور و روشنایی زندگیمی.
-خیله خب پس بیا شروع کنیم چون امروز...
فرید-تولدته!
-نه!بلد نیستی جمله هامو کامل نکن!میخواستم بگم روز خاصیه!
فرید-واقعاً؟
-خب...نه درواقع!میخواستم بگم امروز تولدمه ولی خب خاص هم همون معنی رو میده پس...
نذاشت جمله رو تموم کنم و منو کشید سمت خودش و دهنمو با بوسه بست!منم با کمال میل ادامه دادم.برای نفس گرفتن ازش جدا شدم.چندثانیه زل زدیم تو چشمهای همدیگه و همزمان گفتیم-کاندوم؟
-من میارمش تو زودتر لخت شو!
آویزون شدم و از کشو پاتختی یه بسته کاندوم در اوردم و از فرید پرسیدم-به نظرت چندتاشو امروز مصرف میکنیم؟
فرید-دوازدهتاس؟
چک کردم-نه پنج تاشو قبلن استفاده کردیم.
فرید-خب...خیلی زود میفهمیم!
و شیرجه زد روم و باعث شد پهلوم درد بگیره.
-آرومتر پسرم...هنوز به کلیه هام احتیاج دارم!
فرید-ببخشید دردت گرفت؟
و خم شد و محل ضربه رو بوسه بارون کرد...با خنده بریده بریده گفتم-قلقلکم نده!
فرید-خب میخوام بخندی!بخند بخند بخند...
انقد خندیدم که بیجون افتادم رو تخت و بیحال گفتم-جرعت داری دستت بهم بخوره!
فرید-چیشد؟
-پاهامو حس نمیکنم!
فرید-چه ربطی داره؟
-ربطشو از نفسم بپرس که بالا نمیاد!
کنارم دراز کشید-عجیبه!
-چی؟
فرید-هنوز سکس نکردیم و مشغول استراحت بعد سکسیم!فکر کنم پیر شدیم!
چرخیدم سمتش و زل زدم بهش-منظورت چیه؟
فرید-فکر کنم وارد بحران چهلسالگی شدم!
-واقعاً؟
فرید-واقعاً چی؟
-واقعاًمیخوای تولدمو با این خرف مسخره خراب کنی؟چهل سالگی چه فرق خاصی با سی و نه سالگیت داره؟من میدونم!هیچی!ما تازه نصف راهو اومدیم و کلی اتفاق جالب جلو راهمونه!باید به این چهل سالی که گذشت افتخار کنیم!
فرید-وقتی تو میگی خیلی خوب به نظر میرسه!
-معلومه که خوبه...میگم فرید؟
فرید-هوم؟
-بیا بدون کاندوم انجامش بدیم؟
فرید-بعدن دل درد میگیری...خودت میدونی من نمیتونم قبل اومدن بکشم بیرون!
-بیخیال بعدش میرم خودمو تمیز میکنم چیزیم نمیشه.
فرید-آخرین باری که کاندوم پاره شد نزدیک بود به دستت کشته شم!
-خب که چی؟خودم دارم بهت اجازه میدم انقد نه بیار که پشیمون شم...
و کشیدمش سمت خودم و بوسیدمش به امید اینکه این دفعه به سکس ختم شه که شد...
فرید همزمان یه نیپلمو گرفت تو انگشتاش و اون یکی رو میمکید.
-نکن...نکن...نکن توله...نکن...
سرشو بلند کرد و گفت-خودت میدونی دو دقیقه دیگه التماس میکنی بکنم؟
-با چشای نیمه باز و صدای تحریک شدهام گفتم-میشه زودتر به اون مرحله برسیم؟هوم؟
سر تکون داد و سر خورد لای پام.آلتمو گرفت تو دهنش،حس معرکهای داشت!
-خیییلی خوبه...ادامه بده...
هیچی نشده با کمال پررویی انگشتاش لغزید روی مقعدم و راهشو به داخل باز کرد و سرعت اولین ارگاسم روز تولدمو دوبرابر!فرید واسه نفس گرفتن ازم فاصله گرفته بود که کامم پاشید رو صورتش...
-ببخشید...نمیخواستم...
بیخیال یه دستمال برداشت و صورتشو پاک کرد و با نیشخند گفت-مهم نیس!من شروع کنم؟
-نه!یه استراحتی بهم بده لطفن!من آماده دور بعدیم نیستم...
شونه بالا انداخت-مهم نیس آماده میشی...
-عجب بچه نفهمی هستی!
فرید-این حرفات بی فایدهاس...
و برم گردوند.منم کاملن همکاری کردم و پشتمو بالا دادمو و پاهامو باز کردم.
-خوش به حالت فرید...
فرید-چرا؟
-چون همچین منظره قشنگی الآن جلو چشماته!
گوشت باسنمو تو دستاش گرفت و فشار داد و گفت-واقعاً هم قشنگه هم حس خوبی میده...
بالشتمو بغل کردم و گفتم-خب منتظر دعوتنامهای؟
فرید-دارم اون تایمی که خواستیو میدم بهت!
-من اوکیام،شروع کن.
با دقت لوب رو روی پشتم پخش کرد و بعد شروع کرد.چون تازه به ارگاسم رسیده بودم خیلی حساس شده بودم و خب چند دقیقه قبل فرید برای بار دوم اومدم.فرید که به ارگاسم رسید و خودشو توم خالی کرد و بعد افتاد کنارم بالستمو از بغلم درآوردم و گذاشتم زیر سر جفتمون.
فرید-خییییلی خوب بود.
-میدونم.
فرید-خوبی؟درد نداری؟
-بزار دو مین بگذره!
فرید-اوکی...پاشو ببرمت حموم.
-فعلاً نفسم بالا نمیاد بزار یکم استراحت کنم.
فرید-باشه،حداقل بیا بغلم.
-خودت بیا بغلم.
فرید-باشه...
خودشو کشید سمتم و سر رو سینم گذاشت.دست کشیدم لای موهاش و سرشو بوسیدم.
-خیلی خوبه تنهاییم.باید بیشتر بچهها رو بفرستیم دنبال نخودسیاه.
فرید-به من باشه زیاد اتفاق میفته!
-خوبه که به تو نیس من دیگه اونقدرهام توانایی تحمل دوری بچه هامو ندارم.
فرید-خوب شد دیشب تهدیدشون کردم امروز زنگ نزنن!
-چییی؟واسه همین هنوز زنگ نزدن؟میدونی چقد منتظر بودم زنگ بزنن؟
فرید-زنگ میزدن مزاحم خلوت قشنگمون میشدن!*
-پاشو گوشیمو بده ببینم.
فرید-خب خودت بردار!
-نمیتونم پاهامو تکون بدم.
بلند شد و گوشیمو بهم داد.
فرید-بگیر زنگ بزن اونام اظهار دلتنگی کنن راه بیفت برو دنبالشون و روزمون رو خراب کن...
قبل اینکه حتی جملشو تموم کنه تماس برقرار شده بود...
شوان-بابااا...تولدت مبارک!
-مرسی مربای بابا.خوش میگذره بهت؟
شوان-همه چی خوبه!تو چی؟
-منم خوبم...متاسفم که تنهاتون گذاشتم...نباید احازه میدادم برین.
فرید-شروع شد!
دست گذاشتم رو دهنش-هیس!
شوان-ما خودمون خواستیم بریم بعدشم من میدونم من و ژوان مشکلتون نبودیم مشکل بچه ها بودن به هرحال!
ازینکه خودشو انقد دست بالا میگرفت خوشم میومد.
-درسته!ممنونم که درک میکنی...ژوان اونجاس؟
شوان-الآن گوشیو میدم بهش.
-مرسی عزیزم.
ژوان-باباییییی....
-جون و دل بابایی؟
ژوان-تولدت خیلی مبارک!
خندیدم-مرسی کلوچه بابا!
ژوان-دلم برات تنگ شده.
-منم،میخوای بیام دنبالتون؟
ژوان خندید-نه تا شب طاقت میارم.
-خوبه...دوستت دارم.
ژوان-منم!میبینمت...
قطع کردم.
-خب کجا بودیم؟
فرید-میخواستیم راند بعدی سکسمون رو داشته باشیم.
-نخیر!
فرید-پاشو بریم حموم...کمکت میکنم خودتو تمیز کنی.
-باشه.
دستشو گرفتم و تا حموم دنبالش رفتم...لخت!
فرید-بشین اینجا تا وانو پر کنم.
به محض نشستن حس کردم پشتم خیس شد...خندون گفتم-دارم نم پس میدم.
فرید بلندم کرد و برم گردوند به پشت.
فرید-ببینم...
-بیخیال خودش کم کم میاد بیرون فقط قبل اینکه برم تو وان باید دوش بگیرم.
فرید-اوکی.
تموم مدت فرید ساکت و بی حرف یه گوشه ایستاد و زل زد بهم.حتی وقتی مشغول عملیات شرمآور خالی کردن خودم بودم!منم به روی خودم نیاوردم و ادامه دادم تا اینکه بالاخره تونستم با خیال راحت بشینم تو وان.
-تو نمیای؟
فرید-نه تو بشین من یه کاری دارم.
پیشونیمو بوسید و رفت...سخت نگرفتم تا گردن رفتم تو آب و چشامو بستم و تا برگشتن فرید بازشون نکردم.
فرید-اینم از این.
چشامو باز کردم.یه مافین کوچولو تو دستاش بود و یه شمع روش!خندیدم-منکه واسه شب کیک دارم!
فرید-این فرق میکنه!
نشستم و بالاتنهام از آب بیرون اومد.دست دراز کردم و مافینو از دستش گرفتم و پرسیدم-چه فرقی؟
فرید-پارسال تو جمع و شلوغی و یه عالمه مهمون که واست هپی برث دی میخوندن یادت رفت آرزو کنی و شب بابتش ناراحت بودی،این کیک آرزوته!چشاتو ببند و هرچقد میخوای به آرزوت فکر کن من عجله ندارم حواستو هم پرت نمیکنم!
بی حرف و ساکت زل زدم بهش و گفتم-آخه چه آرزویی میتونم داشته باشم وقتی تورو دارم کنارم؟تو مثل جنی منی با این فرق که هم خیلی خوشتیپتری و هم جنی فقط سه تا آرزو برآورده میکرد ولی تو بینهایتی برام!
خندید-یعنی هیچ آرزویی نیست؟پس پارسال چرا ناراحت شدی؟
-خب...یه آرزویی هست!
فرید-اوکی بهم نگو فقط آرزو کن و شمعو فوت کن.
سر تکون دادمو چشامو بستم و از ته دلم آرزو کردم خوشبختیمون آسیبی نبینه و تا ابد ادامه داشته باشه و فوت کردم.
فرید-خب چی آرزو کردی؟
شمعو درآوردم و قبل اینکه یه گاز به مافینم بزنم گفتم-نمیگم.
فرید-منم میخوام.
مافینو گرفتم جلو صورتش و درحالی که میخورد گفتم-جدی نمیخوای بیای تو وان پیش من نه؟
فرید-چرا الآن میام.
پاهامو جمع کردم که فرید جا شه و گفتم-دلم جدن برای وان قبلیمون تنگ شده.
فرید-منم...ولی اینم خوبه نمیتونی دور شی ازم میای تو بغلم!
-ولی ما الآن روبروی هم نشستیم!
خندید-خب اینجوری ویو خیلی خوبی جلو چشامه!تو و کل دم و دستگاهت!
-خیلی هیزی میدونستی؟
فرید-معلومه که میدونم ولی قبول کن داریم راجب کبریای خیس و لخت حرف میزنیم...خیس و لخت!
خودمو کشیدم سمتش و پشت بهش لای پاهاش نشستمو بهش تکیه دادم-اینجوری عوض دید زدن من میتونی یه کار مفید انجام بدی!
فرید-چه کاری؟
دستاشو پیچیدم دور خودم-بغلم کن!
بغلم کرد و سر گذاشت روی شونهام و یهو دیدم داره گردنمو لیس میزنه!
-چه غلطی میکنی؟
فرید-خیلی خوشمزه به نظر رسیدی یهو.
و تند تند گردنمو بوسید و این وسط یکی دوبار گاز گرفت.
-نکن کبود میشه....
فرید-خب؟
-خب امشب کلی مهمون داریم!
فرید-کلی مهمون کجا بود؟دیاکو که چهل بار مچمون رو گرفته...خودتم که آمار سکسهامون رو کامل به آدام و سوز میدی الآن کو و اما شدن غریبه؟
-راست میگی ادامه بده...دلام:)
پرپری مریض صحبت میکنه...
میون این همه سردرد اسهالو کجای دلم بزارم؟
😬🥺😂هم دردیهای شما را با قیمت مناسب خریداریم.
بوس به کله همتون شیرینعسلا.
🥗پریا🥗
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻