settler

609 74 2
                                    

_اللللو؟
فرید_هنوز خوابی؟؟؟
_اوهوم.
فرید_کبریا!
_هوم؟؟؟
فرید_خسته نشدی انقدر خوابیدی؟ پاشو برو دسشویی، دستو صورتتو بشور، خوابت میپره.
_نچ!
فرید_چشاتو باز کن حداقل!
با تعجب چشامو باز کردم، چطوری فهمید؟؟؟
فرید_چشاتو گرد نکن، تموم حرکاتتو از برم چشاتو بسته بودی خوابت نپره حالا که پرید پاشو پسر خوب...
غر زدم_چرا اذیتم میکنی؟ فرید عوضی!
فرید_خب فحشتم که دادی! دیگه جدی بیدارشو صبحانه بخو....نه نه! نخور! الآن دیگه نزدیک ناهاره، میام دنبالت بریم رستوران.
_بااشه.
فرید_دوباره نمی‌خوابی؟
نشستم سر جام و پتو رو پیچیدم دورم.
_نه.
قطع کردم حوصله نصیحت نداشتم تموم کارایی که گفتو موبه‌مو انجام دادم، لباس پوشیدم و نشستم منتظر که آقا تشریف بیارن. دیشب شب‌پرکاری داشتیم و من همونجا بهش گفتم که صبح بیدارم کنه بریم شرکت میکشمش!خوب دووم آورد و تا ساعت 12 کاری نکرد. خمیازه کشیدم، هنوز خسته بودم. طبق معمول فرید دقیقه نود زنگ زد که اومده. به محض اینکه سوار شدم پرسید_حالت خوبه؟
خم شدم گونشو بوسیدم و گفتم_خوبم. کجا میریم؟
فرید_داشتم به غذای چینی فکر میکردم!
_هاها خندیدم!
فرید_خب غذای مکزیکی...
_اذیتم نکن می‌خوای گشنه بمونم؟؟؟
فرید_اصلا نمیزاری غذاهای جدید امتحان کنم.
_آخرین باری که غذای جدید امتحان کردی من با یه تیغ یه سانتی تو گلوم رفتم بیمارستان. اصلاً من هوس پیتزا کردم!
سرتکون داد_باشه.
چپ چپ نگاش کردم_دقت کردی جدیداً هرچی میگم سریع قبول میکنی؟
فرید_خوشت میاد باهات بحث کنم؟
_دعوا نمک زندگیه!
فرید_کبی؟ جدی؟؟؟
_این صددفعه کبی نه و کبریا!
فرید خندید_خودت دلت نمک می‌خواست!
جلوی رستوران نگه داشت. پیاده شدیم و فرید رفت سفارش بده.
فرید_چی میخوری؟
_خودت انتخاب کن.
فرید_باشه.
باز گفت باشه.

سرمو گذاشتم رو میز و چشامو بستم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


سرمو گذاشتم رو میز و چشامو بستم.
فرید_صحبت کنیم؟
_میشنوم!.
فرید_هاناجون زنگ زده بود.
سرمو بلندکردم، هاناجون مامان دیاکو بود.
_خب؟
فرید_واسه شام دعوتمون کرد.
_تو چی گفتی؟
فرید_گفتم اول باید باهات مشورت کنم، قطع کردم، ده دقیقه بعد زنگ زدم و گفتم تو خیلی خوشحال شدی حتما میریم!
_تو که میخواستی خودت تصمیم بگیری چرا از اول نگفتی میریم؟
فرید_چون نمی‌خواستم فکر کنن تصمیم تو مهم نیست، ولی تهدیدم کرده بودی که اگه بیدارت کنم منو میکشی و ازطرفی نمیتونستم هانا جونو منتظر بزارم. راضی نیستی؟
طبق معمول، استدلالش دهنمو بست.

ObiymyWhere stories live. Discover now