هر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه.
و
فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...!
بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃
پ ن:معنیobiymyآغوش هست
#گی_کاپل
🌻پریا🌻
_اللللو؟ فرید_هنوز خوابی؟؟؟ _اوهوم. فرید_کبریا! _هوم؟؟؟ فرید_خسته نشدی انقدر خوابیدی؟ پاشو برو دسشویی، دستو صورتتو بشور، خوابت میپره. _نچ! فرید_چشاتو باز کن حداقل! با تعجب چشامو باز کردم، چطوری فهمید؟؟؟ فرید_چشاتو گرد نکن، تموم حرکاتتو از برم چشاتو بسته بودی خوابت نپره حالا که پرید پاشو پسر خوب... غر زدم_چرا اذیتم میکنی؟ فرید عوضی! فرید_خب فحشتم که دادی! دیگه جدی بیدارشو صبحانه بخو....نه نه! نخور! الآن دیگه نزدیک ناهاره، میام دنبالت بریم رستوران. _بااشه. فرید_دوباره نمیخوابی؟ نشستم سر جام و پتو رو پیچیدم دورم. _نه. قطع کردم حوصله نصیحت نداشتم تموم کارایی که گفتو موبهمو انجام دادم، لباس پوشیدم و نشستم منتظر که آقا تشریف بیارن. دیشب شبپرکاری داشتیم و من همونجا بهش گفتم که صبح بیدارم کنه بریم شرکت میکشمش!خوب دووم آورد و تا ساعت 12 کاری نکرد. خمیازه کشیدم، هنوز خسته بودم. طبق معمول فرید دقیقه نود زنگ زد که اومده. به محض اینکه سوار شدم پرسید_حالت خوبه؟ خم شدم گونشو بوسیدم و گفتم_خوبم. کجا میریم؟ فرید_داشتم به غذای چینی فکر میکردم! _هاها خندیدم! فرید_خب غذای مکزیکی... _اذیتم نکن میخوای گشنه بمونم؟؟؟ فرید_اصلا نمیزاری غذاهای جدید امتحان کنم. _آخرین باری که غذای جدید امتحان کردی من با یه تیغ یه سانتی تو گلوم رفتم بیمارستان. اصلاً من هوس پیتزا کردم! سرتکون داد_باشه. چپ چپ نگاش کردم_دقت کردی جدیداً هرچی میگم سریع قبول میکنی؟ فرید_خوشت میاد باهات بحث کنم؟ _دعوا نمک زندگیه! فرید_کبی؟ جدی؟؟؟ _این صددفعه کبی نه و کبریا! فرید خندید_خودت دلت نمک میخواست! جلوی رستوران نگه داشت. پیاده شدیم و فرید رفت سفارش بده. فرید_چی میخوری؟ _خودت انتخاب کن. فرید_باشه. باز گفت باشه.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
سرمو گذاشتم رو میز و چشامو بستم. فرید_صحبت کنیم؟ _میشنوم!. فرید_هاناجون زنگ زده بود. سرمو بلندکردم، هاناجون مامان دیاکو بود. _خب؟ فرید_واسه شام دعوتمون کرد. _تو چی گفتی؟ فرید_گفتم اول باید باهات مشورت کنم، قطع کردم، ده دقیقه بعد زنگ زدم و گفتم تو خیلی خوشحال شدی حتما میریم! _تو که میخواستی خودت تصمیم بگیری چرا از اول نگفتی میریم؟ فرید_چون نمیخواستم فکر کنن تصمیم تو مهم نیست، ولی تهدیدم کرده بودی که اگه بیدارت کنم منو میکشی و ازطرفی نمیتونستم هانا جونو منتظر بزارم. راضی نیستی؟ طبق معمول، استدلالش دهنمو بست.