They say oh my god I see the way you shine
Take your hand, my dear, and place them both in mine
You know you stopped me dead while I was passing by
And now I beg to see you dance just one more timeOoh I see you, see you, see you every time
And oh my I, I, I like your style
You, you make me, make me, make me wanna cry
And now I beg to see you dance just one more time(#dance monkey:)
ژوان-بابااااااااا....
-چیییییییهههههههه؟؟؟
فرید-چرا داد میزنین سردرد گرفتم!
-مطمعنی سردردت واسه هنگاور وحشتانکت نیس؟
فرید-کامان اون سه روز پیش بود!سه روز پیش!فک کنم تا آخر عمرم خم به ابروم بیارم ربطش بدی به اون.
-انقد ور ور نکن در گوش من...میرم ببینم ژوان چیکار داره.
پلههارو دوتا یکی رفتم بالا.
-جونم پسری؟
ژوان-چمدونم بسته نمیشه.
-چون خیلی پرش کردی.مگه یه چمدون اضافی نداری؟
شوان-اونو به من قرض داده!
-ولی تو هم یدونه اضافه داری!
با نیشخندش فهمیدم چقد حرفم چرت بوده.سه تا چمدون پر کرده بود.
-اوکی.من میرم واستون جعبه بیارم.
ژوان-یدونه بیشتر بیار من هنوز وسایل نقاشیمو جمع نکردم.
-باشه عزیزم.
داشتم جعبههارو باز میکردم که گوشیم زنگ خورد.فرید بود...
-من اون مدل داد زدنو ترجیه میدم به اینکه زنگ بزنی بهم!
فرید زحمت نداد جواب بده حرف خودشو زد-کی میای پایین؟هنوز حتی کشو جوراباتو هم خالی نکردی!
-اوه...خب بچهها بهم نیاز دارن خودت جمعشون کن.
فرید-خسته نشی؟
-نمیشم.
قطع کردم.
-خب کی کمک میخواد؟
ژوان-هنوز چمدونمو نبستی.
نشستم رو زمین.
-لباسهاتو خیلی بد چیدی توش.اگه یکم بهتر تاشون کنیم بسته میشن.
ژوان-خودت انجامش بده.من میرم با ماژیک بنویسم تو هرجعبه چی گذاشتن.
یه خسته نباشی خاصی تو نگاهم بود ولی گفتم-اوکی!
ژوان ماژیکشو برداشت و رفت.
-تو کمک نمیخوای؟
شوان-نه خودم میتونم.
-خوبه.خوشحال به نظر میرسی:)
شوان-من خیلی خوشحالم که بالاخره از شر ژوان خلاص میشم.این مدت خیلی سخت بود که هرروز تحملش کنم!به علاوه فردا نمیرم مدرسه و استراحت میکنم.
-این هزار دفعه راجب داداشت بد حرف نزن.بعدشم تو که مدرسه رو دوس داشتی..!
شوان-من کلی شنیدم که ژوان پشت سر من حرف زده و تو نگفتی نزنه!در مورد مدرسه هم اینکه یه روز نرم مدرسه خیلی دوست داشتنیه..!
-خب...چون یجورایی معمولن اون راستشو میگه و تو واسش قلدری کردی و بدجنس بودی باهاش!
شوان-خب...انگار ماه همیشه پشت ابر نمیمونه...
خندیدم-کی این ضربالمثلو یادت داده؟
شوان-خودم خوندم.یه کتاب پر ضربالمثلای فارسی تو کتابخونه پیدا کردمو خوندمش.
-خوبه.ضربالمثل مورد علاقت چی بود؟
شوان-اونی که به ما نریده بود کلاغ دم بریده بود!من سرچش کردم انگار ورژن اصلیش بی ادبانه تر بوده!میخوای بگمش؟
-تا اینجاشو که گفتی خب ادامه بده.
شوان-اونی که به ما نریده بود کلاغ کون دریده بود!
-لازمه بگم قرار نیس از دومی استفاده کنی؟
شوان-خودم میدونم.مگه خودشون بپرسن!
-اگه نگی یه ورژن دیگه ازش هست که نمیپرسن!
شوان-حالا هرچی...!
ژوان-چرا تعداد باکسها انقد کمه؟
-کارت تموم شد؟
ژوان-اوهوم.حالا چیکار کنم؟
-مسواک بزن که برای خواب آماده شی.
ژوان-زوده....
-سوان و توان یه ساعت پیش خوابیدن!
شوان-اونا هنوز بچن باید زود بخوابن.
-توعم انقدا بزرگ نشدی مربا.بجنبین جمع کنید اینجا رو باید بخوابیم که فردا صبح سرحال باشیم.ژوان چمدونتو بستم حواست باشه دیگه بازش نکنی مطمعن نیستم دوباره بتونم ببندمش.
ژوان-باشه.
شوان-میمونی تا بخوابیم؟
-اوهوم.حالا برو مسواک بزن...
بچهها رو راهی تختشون کردم.
ژوان-بابایی...من نگرانم.اگه اتاق جدیدمو دوس نداشته باشم چی؟
-عزیزم اگه همه چی عالی و پرفکت نبود که فرید نمیتونست باهاش سوپرایزمون کنه؟هان؟مطمعن باش همهچی عالیه،اگه هم هرچیزی از اتاقتو دوست نداشتی عوضش میکنیم.باشه عزیزدلم؟
ژوان-باشه.
شوان-بسه دیگه بیا یکمم قربون من برو!بجنب...
اول خم شدم بینی ژوانو بوسیدم و پتوشو مرتب کردم بعد رفتم بالا سر شوان،درحالی که عینکشو برمیداشتم گفتم-انقد حسودی نکن مربا.جفتتون عزیزدلین.
شوان صورتشو به کف دستم که روی سرش بود مالید و گفت-خب شنیدن کی بود مانند دیدن؟
خندیدم-باشه فهمیدم ضربالمثلا رو شخم زدی.بیا ببوسمت برم ببینم فرید چه کاری دست خودش داده.
لپشو آورد جلو محکم بوسیدمش،برقو خاموش کردم-شبتون بخیر بچهها...خوابهای خوب ببینید.
و درو بستم.یه سری هم به کوچولوها زدم.خواب بودن...پاورچین پاورچین رفتم سراغ فرید،دسشویی بود و به نظر میرسید پک کردن وسایلمون رو تموم کرده بود.در رو بستم و قفل کردم و خودمو انداختم رو تخت و منتظرش موندم.
فرید-برگشتی؟
-اوهوم.بچهها یکم استرس داشتن کاشکی از قبل خونه رو نشونشون میدادیم.
فرید-سوپرایزشو از بین ببرم؟هرگز!
-منکه دیدم خونه رو!
فرید-تو فکر میکنی دیدی ولی...
-ببینیمو تعریف کنیم!حالا بیا یه چیز دیگه نشونم بده!
فرید:|منظورت چیه؟این چه نگاهیه؟
-سکسی و جذاب؟
فرید-بیشتر شبیه نگاهه یه قاتل زنجیرهای متجاوزه که از تیمارستانی که برای بیست سال زندانی بوده با کشتن تنها نگهبانی که دوستش داشته فرار کرده و....
-خفه شو!میخوای سکس آخرو داشته باشیم یا نه؟
فرید-آخر؟چیکارت کردم مگه؟
-سکس آخر این خونه!
فرید-آهان!پس بزار در رو قفل کنم.
-خودم قفلش کردم!
فرید-خب خب خب!اینجا چی داریم؟یه کبی کوچولوی هورنی میبینم...!
تی شرتمو درآوردمو خودم کشیدم رو تخت-فقط میخوام خوب ازین خونه خداحافظی کنیم!
چهار دست و پا اومد روم.
فرید-اوکی!
-اصن بیا برو گمشو با این اوکی گفتنت!
شروع کرد به قلقلک دادنم و گفت-نچ!دیگه فایده نداره....
-خیلی...نکن....بسه!
فرید بلافاصله بعد اینکه دست از شکنجه کردنم با قلقلک برداشت سرخم کرد و یه لیس محکم به نیپلم زد که باعث شد از سرمای آب دهنش رو پوستم بلرزم.
-وویی...
انگار از عکس العملم خوشش اومده بود چون ادامه داد.
-نکن روانی...
فرید خندید-میدونستی خوشم میاد وقتی فحشم میدی؟انگار دارم کارمو درست انجام میدم و تو تائیدش میکنی!
-چون چیزی که گفتم درسته!تو دیوونهای!
گازم گرفت و گفت-دیوونهی تو.
-فک کنم یه قراری داشتیم؟
دهنش از گوشت تنم پر بود و داشت با تموم سرعتی که میتونست جاهای مختلفو گاز میگرفت چون میدونست چی میخوام بگم ولی همونجوری گفت-هوم؟
سعی کردم هلش بدم عقب-قرار شد مارک نزاری...نکن فرید...آخ...
ازم فاصله گرفت و غمگین گفت-باشه خسیسخان.نخواستم.
خودمو کشیدم سمتش-خب بیا منو ببوس تا وقتی بوس هست چرا گاز میگیری؟
لب پایینمو که بین لبهاش گذاشته بودمو گاز گرفت.با مشت دوتا محکم زدم بین کتفهاش و غریدم-یبار دیگه این غلطو کن تا بکشمت!
خندید و به پشت افتاد رو تخت و من که تو بغلش بودمو هم با خودش کشید.حالا جامون عوض شده بود و من رو شکمش بودم و اون زیرم.
-خیلی این پوز رو دوس دارم...همچین حس قدرتو برتری میده بهم.
گردنشو خم کرد-به اینکه قدرت دستته شک داری؟
پوزخند زدم-آره آره میدونم همون مضخرفات همیشگی!اگه راست میگی بزار امشب من تاپ باشم!
فرید-تاپ واقعی یا ازون تاپایی که چون رومی توهم تپ بودن برمیداری؟
همزمان از جفت نیپلاش نیشگون گرفتمو گفتم-تاپ واقعی!
فرید-آخ...آخ...آخ...آخ...
-کوفت آخ آخ!
فرید-من خودمو تمیز نکردم اون تو پره الآن!
-اوکی من عجله ندارم منتظر میمونم بیای!
فرید-چی؟نه...من آمادکی روحیشو هم ندارم!
-یا اینکارو میکنی یا من میرم بخوابم!انتخاب کن.
فرید-فقط میخوابی؟
-و تا یه هفته اجازه نمیدم دست بزنی بهم!
فرید-افتتاحیه خونه جدید چی میشه؟
-چه ربطی به سکس داره..؟
فرید-تا سکس نکنم باهات که خونه رو افتتاح نکردیم؟!!
-خفه شو پررو.همینکه گفتم
فرید-پوووف.چرا انقد اذیتت کردم که به این روز بیفتیم؟شانس آوردم دیکت خیلی کوچیکه!
بالشو برداشتم و تا میخورد زدمش!
-به کی میگی کوچیک!بچهپرروی عوضی...
خندون از زیر دستم در رفت و گفت-منتظرم بمون زود برمیگردم.
اخمو گفتم-باشه.
فرید-و انقد از شنیدن حقایق ناراحت نشو!
بالشتو پرت کردم سمتش-گمشو.
جاخالی داد و رفت.منم یکم فکر کردم به اینکه الآن چیشد؟چی خواستم؟قبول کرد؟خندم گرفت.بالشت فرید رو بغل کردم و منتظرش موندم.خیلی که طول کشید پس بلند شدم رفتم دم در سرویس اتاقمون و در زدم-فرید؟کمک میخوای؟بیام تو؟
فرید-ننننههههه!تو برو الآن میام.
-خب میخوام کمکت کنم به هرحال سالهاست اینکارو انجام میدم باور کن اگه قلقش دستت بیاد اصلا سخت نیس!
در باز شد و فرید لخت جلوم ایستاد-تموم شد.
لبخند زدمو دستشو کشیدم-پس بریم شروع کنیم!
انداختمش رو تخت و خودم لب و کاندوم برداشتم.
فرید-اگه قراره هربار انقد ذوق کنی هرروز با کمال میل انجامش میدم...
-فک نکنم تا چنددقیقه دیگه رو حرفت بمونی ولی خب...قشنگ معلومه چقد ترسیدی حتی التت کامل خوابیده!
فرید-یکم مضطربم ولی نترسیدم!
با آره جون خودت تو راست میگی ترین حالت ممکنم گفتم-اوکی!فعلا باید آمادت کنم دردسرت زیاده...
فرید-هنوز دیر نشده بیا جاها عوض!
-مگه بازیه میگی جاها عوض؟نخیرم.
فرید-باشه ولی بعد امشب باید سوویچ بودنمون رو به رسمیت بشناسی!
-با یبار دوبار رابطمون سوویچ نمیشه گوزو.دیگه هم حرف اضافی نمیزنی فهمیدی؟
فرید-باشه خب چرا میزنی؟
-فرید!
لباشو فشار داد و چیزی نگفت.
-خوبه،پسر حرف گوش کنم.حالا که انقد پسر خوبی هستی کمتر بهت سخت میگیرم!
فرید پقی زد زیر خنده-نکشیمون ارباب؟
کاملاً آماده نیشگون گرفتن از پهلوهاش بودم که گفت-غلط کردم بیخیال پهلوهام!
-به موقع پیشگیری کردی پسرجون.خیلهخب،من دارم شروع میکنم.حرفی وصیتی؟
فرید-داری میگی اشهدمو بخونم دیگه؟
-یه چیزی تو همین مایهها!
و انگشت اشارمو تا ته کردم داخلش!
فرید-هاها اصنم درد نداش...
دیدم خیلی به خودش میباله به جای یه انگشت دوتا رو اضافه کردم ببینم با سه تا چه میکنه...
فرید-ایوخ!دیوونه شدی؟درشون بیار...آیی!قصد جونمو کردی؟آی آی...
-به نظرت چقد طول میکشه عادت کنی؟
فرید-هیچ وقت!هرگز!
-خوبه..فک کنم آمادهای..!
فرید-خیلی بدجنسی.
-نه نیستم!چون خیلی مهربونم اجازه میدم پوزیشنو خودت انتخاب کنی و چون دستم خسته شده ده ثانیه بیشتر وقت نداری!یک...دو...سه...چهار...پنج...
فرید-حداقل بگو کدومش راحتتره؟!
-شیش...هفت...هشت...
فرید-داگاستایل!
-اوکی انتخاب خیلی خوبیه!برگرد...
فرید-خیلی خوششانسم که تو معمولا باتمی چون خیلی خشن و سلطهگر میشی!
-همین آشو همین کاسس!آمادهای؟
فرید مظلومانه گفت-اوهوم.
-خوبه.بیا این بالشو بغل کن کمکت میکنه!بگیر و باز بگو من بدجنسم!
خندید-تو مهربونی!
-بله که هستم...
یه عالمه لب استفاده کردم مطمعن شم همهجا خوب لیز شده و کاندومو پوشیدم.
-اوکی!منم آمادم!
فرید-آمادگی نمیخواد میکنی توش تموم میش...آوخ!
-حق با تو بود آمادگی نمیخواست!
بلافاصله جمع شد تو بالشتی که بهش دادم و دیگه صداش درنیومد..!
-من یکم اینجوری میمونم عادت کنی!البته زیاد لازم نداری بالاخره من دیک خیلی خیلی کوچیکی دارم!
فرید از لای دندوناش گفت-عوضی!!!
-اوکی زبونت که باز شده فک کنم آمادهای!
فرید-چی؟نه!
اهمیتی به آخ و اوخش ندادم بالاخره باید تموم میشد یا نه؟انقد هرچیزیو لفتش داد که من هنوز شروع نکرده خسته شده بودم!چیزی که بیشتر از همه میارزید این بود که فرید خیلی خیلی زودتر از حالت معمولش اومد!و من خیلی دیرتر از همیشه...!وقتی جفتمون خسته و خیس عرق کنار هم ولو شدیم متوجه چشای خیس اشکش شدم.با انگشتام اشکاشو پاک کردمو سرشو تو بغلم گرفتم.
-هیس...چیزی نیس.
پیشونیشو بوسیدم.
فرید-دوستت دارم.
لبخند زدم-من بیشتر دوستت دارم.حالام چشاتو ببند...به چیزای خوب فکر کن.فردا روز مهمیه برامون نباید خسته باشی.
فرید-خسته؟لهم له!
محکمتر بین بازوهام گرفتمش-میدونم.ببخشید فک کنم باید میزاشتمش برای یه تایم بهتر.
فرید-ولی من خوشم اومد.دردشو درنظر نگیریم لذت بخش تره.
-اوهو.پاتو کفش من نکنها!بعدشم حالا فهمیدی من زودانزالی ندارم یا چی؟
فرید-کاملا شیرفهم شدم!
-چه حسی داری؟
فرید-عجیب.دلم درد میکنه...
کف دست چپمو رو شکمش کشیدم و گفتم-طبیعیه تا صبح خوب میشی.
فرید-میدونم.
و زیر لب گفت-ستمگر..!
خندیدم-بخواب.
چراغخوابو خاموش کردم.
فرید-شب بخیر.
دوباره دست به صورتش کشیدم مطمعن شم خشکه و گفتم-شب توعم.
و خوابیدم.
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻