bet

230 39 22
                                    

-و انقد حس خوبی داشت که نمیخواستم تموم شه!ولی خب همه چیزای خوب یه پایانی دارن...پای چپمو هم ماساژ بده...
فرید-میگفتی...
-خیلی هم‌ماساژ خوبی بود فقط یکم قرمز شدم...میخواستم بپرسم دوست داری باهم بریم؟انگار دلت نمیخواد.
فرید-معلومه که دوست ندارم یه غریبه باهام ور برن.
-ور برن؟احمق اون اسمش ماساژه و خیلی هم خوبه.
فرید-مشخصه چقد موثر بوده نیومده لنگاتو وا کردی برام.
-واسه ماساژ!
فرید-حرفتو بزن من هنوز از دستت عصبانیم.
-مگه اصن ازم عصبانی بودی؟
فرید-قرار بود قبل ناهار برگردی ولی ساعت چهار برگشتی!ساعت چهار!
-اوکی...خب ممکنه هنوز از دست مامانو بابا یکم عصبانی بوده باشم و پیشنهاد داده باشم ناهارو باهم بخوریم.
فرید-باید اینو از من میخواستی!من!شوهرت!بهترین دوستت تو تموم دوران ها!نه اون دوستای دوهزاریت...
خندیدم-گاهی وقتا با دوستام بیشتر خوش میگذره مث امروز!باورت نمیشه چیکارا کردیم...
فرید-نمیخوام بدونم.پاهاتم ببر دوستات واست ماساژ بدن!
نزاشتم بره یقشو کشیدمو انداختمش رو تخت.
-فرید خوشم نمیاد حسودی کنی...
فرید-هنوز قهرم.
-میدونم.الآن از دلت درمیارم...نمیخوای امتحانم کنی؟
فرید-حقیقتن نه!کبی چرا حس میکنم انگشت حلقت داره منفجر میشه؟
به دستم نگاه کردم.وقتی به خاطر بیماریم لاغر شدم رینگم همش از انگشتم درمیومد واسه همین دادم تنگش کنن.حالا که وزنم برگشته بود حلقه واسم تنگ شده بود و دیگه حتی نمیتونستم درش بیارم ولی چون اذیت نمیکرد عجله‌ای واسه اندازه کردنش نداشتم.
-یکم تنگ شده.
فرید-یکم؟یکم؟
-فردا میدم درستش کنن.
فرید-زودتر اینکارو بکن تا انگشتتو از دست ندادی.
-انجامش میدم توعم انقد حرف نزن به جاش تی شرتتو دربیار.
فرید-چرا؟
-میخوام ماساژت بدم.روغنشو نداریم پس از لوب استفاده میکنم.
فرید با پشمای ریخته-ممنونم عزیزم راضی به زحمتت نیستم!!!
-شوخی نمیکنم دربیار.
فرید-ولی...
-ولی نداره.لوبش بی حس کنندس ولی فک نکنم رو پوستت اثر بزاره...مدل کبرا دراز بکش.
فرید-هان؟
-همون حرکت یوگا که تازه یادگرفتم!
فرید-آهان!تنها حرکتی که بلدی منظورته!
-و حرکت موردعلاقم هم هست:)
فرید-اینجوری خوبه؟
-اوهوم.حالا میشینم رو باسنت...
فرید-زیاد بهش فشار نیار.
-معلومه که نمیارم.چرا باید به این کون قشنگ فشار بیارم وقتی قراره به زودی به فاکش بدم؟
فرید-چی؟چیشد؟
-یادت رفته دیروز قرار شد من تاپ باشم.
فرید-اون دیروز بود.امروز یه روز تازس...
-عمرن بتونی بزنی زیرش.
فرید-تقصیر من نبود که دیروز مامان بابات به مودت گند زدنو تو بیخیال کون بیچارم شدی.
-نه نشدم.یه تاخیر کوچولو حساب نیس اصن بیخیال ماساژ همین الآن میکنمت.
سریع برگشت و با چشمای گرد گفت-همینجوری خشک نمیشه!
-هنوز قوطی لوب تو دستامه!
فرید-خب...باید در رو قفل کنیم.
-الآن قفل میکنم.
فرید-و من باید برم خودمو تمیز کنم باور کن الآن دلت نمیخواد اون پایینو افتتاح کنی.
-اوکککی!برو تا پشیمون نشدم.
دراز کشیدمو منتظرش موندم.زود برگشت...خوشحال دوتا ضربه به کنارم زدم و گفتم-لخت شو بیا اینجا!.
فرید-حالا دستور هم میدی؟
-بله.بجنب پسر خوب...
فرید-باشه.
نیشم باز شد-آفرین.
درحالی که لباس‌هاشو درمیاورد پرسید-پس تو چی؟
-عجله‌ای نیست!کلی کار دارم باهات...
فرید-نترسون منو.
-نترس قربونت برم.بیا بغل ددی...
خندید و تیشرتشو پرت کرد تو صورتم و گفت-فقط خفه شو...
کشیدمش زیرم و نشستم روش.
-خب خب خب.ببین اینجا چی داریم؟
فرید-نکن قلقلکم میاد.
-وقتی قلقلکت میدم باید بخندی خب!
اینبار عمدن بیشتر قلقلکش دادم.وقتی خوب خندید بهش فرصت دادم نفس بگیره و با لذت زل زدم به صورتش.یه نفس عمیق کشید و گفت-کبی جون من انقد اذیت نکن مستقیم برو سر اصل مطلب من از استرس مردم.
-خدا نکنه.ولی چون اسرار میکنی...
البته که من مستقیم نمیرم سر اصل مطلب حداقل اول باید ببوسمش.خم شدم روش و شروع کردم به بوسیدنش،منحرف اعظم هم سریع دست کرد تو شلوارم و باسنمو گرف تو دستش،میخواستم بهش بگم احمق جون کوچه رو اشتباه اومدی امروز این کوچه بن‌بسته ولی نزدم تو ذوقش و به جاش بیشتر به کمرم قوس دادم و خم شدم رو نیپلش و گاز گرفتم.
فرید-کبی هرکاری میکنی مارک نزار‌.
-چرا؟
فرید-من جلو مامان بابات آبرو دارم..!
-یادته یبار من با بابامو پارسا رفتم ماساژ و اون روز تموم تنم کبود بود؟
فرید-اره.
-پس خفه شو.حالا که اینطوره...
گردنش اولین هدف بود.بعد اومدم پایین و پایین‌تر و دوباره نیپلشو گاز گرفتم،درسته کبود نمیشد ولی باد که میکرد!
غرق افکار شیطونیم بودم که سه تقه به در خورد...فرید سریع دستاشو عقب کشید ولی سرعت هرکسی که در زده بود

ObiymyWhere stories live. Discover now