پتو رو روش کشیدم و پرسیدم-چیزی نمیخوای؟
شوان-نه.
بوسیدمش و برگشتم سمت ژوان-تو چی فسقلی؟
ژوان-قصه بگو.
لبمو گاز گرفتم و گفتم-بلد نیستم،میخوای فریدو صدا کنم؟
شوان-نه خودت بمون.
-باشه قربونت برم.میخواین واستون لالایی بخونم؟
ژوان-گنجشکلالا نباشه!
-باشه یه چیز جدید میخونم.
یکم فکر کردم.
-کاش میشد با رنگ رنگین کمون ساخت.
کاش میشد از تو یه آسمون ساخت.
یه آروم آبی پر از ابر بهاری
که هروقت دلم خواست آروم آروم بباری.
کاش میشد با تو مثل خودت بود
کاش چشام مثل چشای خوشگلت بود
دوتا آبنبات مشکی،آلویی یا تمشکی
که صدتا برق میزنه مث میوهی بهشتی
کاش میشد دوباره برف و بارون بباره
الستون و ولستون تو رو پیش من بیاره
بالا رفتیم ماست بود
پایین اومدیم دوغ بود
قصهی ما،دروغ بود...
(چشمای تمشکی_مرجان فرساد)
مطمعن شدم جفتشون خوابیدن و بلند شدم،دم در به فرید خوردم که تکیه داده بود به در و دست به سینه و با لبخند نگام میکرد.انگشتمو به نشونه سکوت گذاشتم رو لبم و هلش دادم تو اتاق خودمون،درو بستم و پرسیدم-چیه؟
فرید-تاحالا بهت گفته بودم صدات حرف نداره؟
به شوخی با مشت زدم تو شکمش-تاحالا بهت گفته بودم عمتو مسخره کن؟
دستاش دورم پیچید-مسخره نکردم.جدی بودم.
تو چشاش زل زدم و آروم گفتم-میدونم.
از تو بغلش در اومدم و گفتم-خب دیگه بخوابیم.
غر زد-کبریییییا!
با چشای شیطون ولی نگاهه مظلوم گفتم-هووووم؟
فرید-دوساعته دارم سعی میکنم یه لحظه رمانتیک باحال درست کنم بعد تو بی ذوق هی گند بزن بهش!
خودمو انداختم رو تخت و موذیانه گفتم-خب چرا یه روش دیگه،به جز حرف زدنو امتحان نمیکنی؟باور کن خیلی رمانتیکتره😎😈
فرید یه نگاه به من و یه نگاه به در کرد و قطعا منو انتخاب کرد!درو قفل کرد و گفت-امیدوارم از تصمیمت پشیمون نشی.
واسش جا باز کردم و گفتم-هیچ وقت نمیشم...
مکالممون همونجا تموم شد،نوبت کارهای عملی بود🤪
قبل اینکه بیاد رو تخت تیشرتمو کندم و انداختم پایین تخت،و شروع کردیم به بوسیدن هم،از لبهام شروع کرد و بعد رفت سراغ جاهایی که میدونست روش حساسم،گردنم مهمترین قسمت بود،یجوری رو گردن حساس بودم که دست بچههام میخورد بهش موهای تنم سیخ میشد،حالا که اینجوری گردنمو میبوسید جاهای دیگه رو سیخ میکرد😂
سرمو دادم عقب و اجازه دادم راحت تر کارشو بکنه،برای من که بدنمیشد؟میشد؟برآمدگیهامون که بهم میخورد باعث شد تصمیم بگیره زودتر بره تو کارم،باکسر و شلوارمو با هم درآورد که باعث شد غر بزنم-قبول نیست من کاملا لختم و تو هنوز لباس داری...
فرید نیشخند زد و در حالی که من مشغول شلوارش بودم تیشرتشو کند و فرستاد پیش مال من،خیلی زود انگشتشو داخلم حس کردم،تک تک حرکات این آدم منو دیوونه میکرد،و کم کم به جایی رسیده بودم که تحمل دیک سفتم داشت دردناک میشد.از بین دندونام نالیدم-فرید...
انگشت دومو اضافه کرد و لباشو دور دیکم حلقه کرد،کمرمو دادم بالا و موهاشو تو مشتم گرفتم.صدای نالم بلند شده بود و سعی اینکه صدام بلندتر نشه و بقیه رو خبردار نکنم سخت تر و دردناک ترش کرده بود،درست لحظهای که نزدیک اوجم بود ولم کرد،بیحال افتادم رو تخت و عصبانی خواستم بگم معلومه داری چه غلطی میکنی؟که البته فرصت نکردم،دیکش تا ته رفت توم و تنها کاری که برای داد نزدن تونستم انجام بدم فرو کردن ناخونام تو عضلههای رون فرید بود،سعی کردم باهاش هماهنگ شم تا لذت بیشتری ببرم،و درد کمتری بکشم که خیلی زود این اتفاق افتاد.فرید درست به پروستاتم ضربه میزد و این باعث شد زودتر از چیزی که فکرشو میکردم ارضا شم،چشامو بستم،تند و کوتاه گفتم فرید،یه لحظه نفس کشیدن یادم رفت و بالاخره تموم شد،کامم ریخت رو شکمم،بعد چندتا ضربه دیگه فرید هم به اوج خودش رسید و آروم ازم جدا شد،جفتمون نفسمون بریده بود و عرق کرده بودیم،دستامو باز کردم و اونم خودشو پرت کرد تو بغلم.
-خب،حالا بگو ببینم،به نظرت این رمانتیکتره یا...
لبامو بوسید و حرفمو نصفه گذاشت.
![](https://img.wattpad.com/cover/182175649-288-k678890.jpg)
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻