happy birthday kids

379 52 17
                                    

با حوصله و آروم کیک تولد پسرا رو از باکس در آوردم و متعجب پرسیدم-این چیع؟
فرید-کیک!
-خودم میدونم کیکه!طرحش چیه؟
فرید-نیمه سمت راستی رآکتور آیرون من و سمت چپی سپر کپتن امریکا!
-خودم میدونم رآکتور و سپره!جریانش چیه؟
یه نگاه عمرا اگه دقت کرده بودی بهم کرد و توضیح داد-آیرون من چون تونی استارک شبیه شوان هست و کپ هم چون...
-لابد چون ژوان شبیهشه!!!!
فرید-تو شباهتا رو نمیبینی؟
-البته که نه!کپتین یه آدم درست‌کار و با ادبه!ولی ژوان خیلی آتیش‌پارس!به نظر من ژوان آیرون منه و شوان کپتن امریکا!
فرید-تو خیلی سطحی نگاه میکنی!ببین،تونی استارک یه آدم نابغه و فوق‌العاده اجتمایی و مغروره!اینا مشخصات کیه؟
-شوان؟
فرید-آره.از طرفی استیو راجرز شباهتای زیادی به ژوان داره.جفتشون یه گوله انرژین ولی پیش کسایی که میشناسن و دوست دارن!تو جمع گوشه‌گیر و منزوی میشن.ژوان درسته که شیطونی میکنه و حرف گوش نمیده ولی واقعا قلب پاک و مهربونی داره.
زیر لب گفت-برعکس شوان موذی!
-هی!شنیدم چی گفتی😒...
فرید خودشو زد به اون راه-حالا نظرت چیه؟
-حق باتوعه!شاید شوان در ظاهر کپ باشه ولی باطنش یه آیرون‌من واقعیه!و برعکس اون ژوان.
فرید-آفرین!همیشه حق با منه.
یکی از ابروهامو انداختم بالا.
فرید-حالا نمیشه تو ذوقم نزنی؟
-نچ!کار اتاقا تموم نشد؟
فرید-آخراشه دیگه باید زنگ بزنیم دیاکو پسرا رو بیاره.
-نه صبر کن همه برن بعد.ممکنه زود برسن اون وقت سوپرایزمون خراب میشه.
فرید-هوم.باشه.ولی تا اون موقع چیکاره‌ایم؟
-من میرم سراغ پذیرایی و کادوها رو میارم تو هم به غذا برس ببین همه چیز مرتب باشه.
فرید-حله.
باکس‌های کادو رو گذاشتم رو کافی‌تیبل.قرار بود بچه‌ها فکر کنن تموم کاری که واسه تولدشون انجام دادیم کیک و همین کادوهاس.و بعد که میرفتن اتاقشون سوپرایز اصلی رو میدیدن.
فرید- کبی...
-هوم؟
فرید-دیاکو پشت خطه میگه پسرا حوصلشون سر رفته میخوان برگردن خونه.
کلافه گفتم-کدوم بچه‌ای تو شهربازی حوصلش سر میره؟
فرید-چی بگم بهش؟
-بگو بیان.تو هم برو اینا رو رد کن برن تا پسرا نرسیدن.
فرید-باشه.الو دیاکو؟آره بیاین.باشه.مواظب پسرا باش آروم رانندگی کن.باشه.فعلا.
قطع کرد.منم رفتم ببینم اتاق پسرا در چه وضعیه.اول رفتم تو اتاق قبلیشون که حالا اتاق ژوان بود.همه‌چیز مرتب بود و دکوراتورها داشتن وسایلشون رو جمع میکردن.با لذت به اتاق جدید نگاه کردم.کل ست خواب رو عوض کرده بودیم و حالا ژوان میتونست اتاقی به رنگ موردعلاقش داشته باشه.بیس اصلی اتاق نارنجی بود و رنگایی مثل سرمه‌ای و زرد و سبز هم دیده میشد.
رفتم تو اتاق بغلی که قبلا اتاق مهمون بود و کهربا و پارسا ازش استفاده میکردن و حالا اتاق شوان بود.از اتاق قبلی کوچیکتر بود ولی چون جدا شدن اتاق‌ها فکر خودش بود اینم بهایی بود که باید میداد.رنگ‌بندی اتاق شوان رو ثابت نذاشتیم چون واقعا معلوم نبود این بچه از زندگی چی میخواد!پس تم اتاقش یجورایی رنگین‌کمونی بود‌.همه رنگی استفاده شده بود.سبز و سفید و قرمز.صورتی و بنفش.آبی و خاکستری،نارنجی و زرد.
با خیال راحت رفتم سراغ فرید که سوان رو بغل کرده بود و بهش شیر میداد
فرید-چطور بود؟
-عالی!مطمعنم عاشقش میشن...
نشستم رو مبل و آروم از فرید پرسیدم:میگم نکنه ناراحت شن؟
فرید-خود شوان خواست اتاقاشون جدا شه و ژوان هم که بله رو داد.
-آره آره بهتره فکرای منفی نکنم.
خیلی زود دیاکو با پسرا از راه رسیدن.
دیاکو-خب اینم شنگول و منگول صحیح و سالم تحویل شما!
اومد فلنگو ببنده که نزاشتم-کجا فرار میکنی؟چیزی شده؟شوان؟ژوان؟
شوان-ژوان خورد زمین پاش زخم شد.
دیاکو-ای آدم فروش!قرار شد تا من فرار نکردم نگی!
پاهای ژوانو چک کردم و غر زدم-نرو.
فرید-عیب نداره بچه‌ان دیگه میفتن.چیز مهنی نیست بیا تو هنوز کیک نخوردی.
دیاکو-جدی میخواین کیک بدین بهم؟
خوشحال اومد تو.
-باورم نمیشه پای بچم نابود شده.
دیاکو-حالا خوبه پاش قطع نشد یه خراش سادس!
دست ژوانو گرفتم بردمش تو دسشویی تا پاهاشو بشورم.
-چیکار میکردی که افتادی؟امروز تولدته و اینجوری خودتو زخم و زیلی کردی...
ژوان-حواسم نبود خب!
شلوارشو در آوردم و با دقت زخمشو شستم و ضدعفونی کردم و با یه چسب زخم بزرگ بستم.
-خوبه.بریم لباس تنت کنیم!
تازه یاد اتاق جدید افتادم.
-اوه.یعتی تو برو پیش بقیه من برات شلوار میارم.برو پسرم به فرید بگو کیکو بیاره.
سریع واسش شلوار آوردم میخواستم بعد کیک و کادوها اتاقا رو ببینن که قشنگ سوپرایز شن😈.
وقتی رسیدم کیکو گذاشته بودن وسط و خیلی بی ذوق نشسته بودن کنارش.
-چی کار میکنین؟ژوان بگیر زود شلوارتو بپوش سرمانخوری...
فرید-اومدی عزیزم.
نشستم کنارش و گفتم-خب خب خب!تولد پسرای قشنگم مبارک!اول کیک یا کادو؟
دیاکو-کیک!
چپ چپ نگاش کردم-تا اطلاع ثانوی شما ساکت باش!زدی بچمو ترکوندی.
زیرلب گفت -به من چه پسرت انقد تخم جن تشریف داره؟
-هی!شنیدم چی گفتی!
ژوان-اول کیک!
-باشه پسرم.فرید شمع.
فرید با فندکِ آشپزخونه شمعا رو روشن کرد.
دیاکو-آبرو هر چی مرد رو بردین فندک بهتر نداشتین؟
-دیاکو حرف زیادی بزنی کیک بهت نمیدم.
دیاکو-قبول نیست دست رو نقطه ضعفم نزار.
-خوبه پسر خوب!تولد پسرای عزیز من مبارک😍.
دیاکو-همینجوری نمیشه بیاین تولدت مبارک بخونیم.
فرید-تولد تولد تولدت مبارک🤩
-مبارک مبارک تولدت مبارک...
پسرا شمع‌ها رو فوت کردن و تا کادوها رو باز کنن فرید کیک رو تقسیم کرد.
-خب کلوچه،این پنج تا باکس واسه تو،این چهارتام واسه مربا.اینا از طرف دیاکو،اینام مامان از ایران واستون فرستاده.این هم از طرف منو فرید.
شوان-چرا ژوان یدونه بیشتر گرفته.
-چون کادو تو یه پک کامل بود عزیزم.باز کن ببینم خوشت میاد؟
شوان یه جفت دست‌کش و کلاه بافتنی منگوله دار از طرف دیاکو،یه مجموعه ده‌تایی دایره‌امعارف مصور کودکان به زبون فارسی از مامان و بابا و مجموعه زبان‌آموز کودک که من واسش سفارش داده بودم گرفت.ژوان هم لگو استارترک از دیاکو،یه مجموعه کمیک به زبون انگلیسی از طرف مامان و یه باکس رنگ اکلریک و یه باکس از سایزهای مختلف قلمو گرفت.انقد حواسشون به کادوهاشون بود و خوشحال بودن که باعث میشد فکر کنم با دیدن اتاقشون چه عکس العملی نشون میدن؟درحالی که پسرا مشغول بودن دیاکو در گوشم گفت-اتاقشون درست شد؟
-آره.فقط کاغذدیواری‌ها هنوز خشک نشدن باید حواسشون باشه.
دیاکو-میخوام ببینم!
-صبرکن.
به فرید نگاه کردم انگار اونم حواسش پیش اتاقا بود چون با سر به سمت اتاقا اشاره کرد منم تائید کردم.
-خب پسرا بزارین کمکتون کنم کادوهاتون رو ببرین تو اتاقتون.
منو فرید و دیاکو هر کدوم یکم از وسایل رو برداشتیم و پسرا دویدن سمت اتاقشون منتظر عکس العمل بودم که شوان جیغ زد.
شوان-ییییییییییییییسسسسسسسس!باباااااایییییییییییی.
-جونم عزیزم؟
تند اومد بغلم کرد و گفت-مرسی مرسی مرسی مرسی!
فرید و دیاکو دنبالش رفتن که کادوهاشو بزارن تو اتاقش منم که وسایل ژوان دستم بود رفتم تو اتاقش.
-از اتاق جدید خوشت نیومده؟
ژوان-نه.یعنی آره.
-ژوان؟نه یا آره؟
ژوان-حالا تنها شدم!
-ولی من ازت پرسیدم گفتی باشه!
ژوان-فکر میکردم قبلش بهمون میگی و من اون وقت بهونه میارم.شوان دیگه نمیزاره من برم تو اتاقش!حالا وقتی دوستاش بیان همه با هم میرن تو اتاق شوان و منو راه نمیدن!وقتی اتاقمون باهم بود هم همش منو مینداختن بیرون!
نشستم کنارش و بغلش کردم-متاسفم عزیزم‌.ولی فکر نمیکنی اینطوری بهتر باشه؟اگه شوان نخواد باهات باشه یعنی لیاقتشو نداره.و من مطمعنم حالا که ازت جدا شده بیشتر قدرت رو میدونه‌.بعدشم پسر زرنگ من سال دیگه تو کلاس جدیدش قراره کلی دوست پیدا کنه!هوم؟بالاخره یکی پیدا میشه که تو رو درک کنه و همینجوری که هستی دوست داشته باشه.مثل من!حالا پاشو بریم اتاق شوان رو ببینیم.به روش نیار ولی اتاق تو بزرگتره!
ژوان-مرسی بابایی.دوستت دارم.
-من بیشتر عزیزدلم،من بیشتر...





-جون و دلم بابایی؟جونم؟قربونت برم.
قربون صدقه سوان میرفتم و نمیدونستم دقیقا چرا ولی همینکه جونم رو میشنید ریز ریز میخندید و دل میبرد.منم باهاش میخندیدم و با وجود خستگی  زیاد امروز اصلا حس بدی نداشتم.دلم با خنده‌هاش قرص شده بود...با صدای فرید بالاخره بعد چند دقیقه از سوان دل کندم و نگامو ازش گرفتم.
فرید-داره میخنده؟
سرمو برگردوندم سمتش و هیجانزده گفتم-اوهوم.بیا ببین...جونم بابایی؟جونم؟
سوان باز غش غش خندید...
-خوشش میاد بگم جونم‌.
فرید-برو کنار میخوام امتحان کنم.
جامو باهاش عوض کردم تا تو دید سوان قرار بگیره.
فرید-جونم بابایی؟عمرم؟عزیزم؟کبریا!
سوان به محض جونم گفتن فرید چهرش جمع شد و با عزیزم زد زیر گریه.
-برو کنار ببینم.جونم بابایی.عزیزدلم.هیییش گریه نکن بابا قربونت بره...
سوان ساکت شد و گریش بند اومد.
فرید-الآن چیشد؟ای بچه قدرنشناس!منو بگو اون همه پی‌پی‌ شستم!
-نگو به بچم بر میخوره.
فرید-از همین الآن معلومه قراره به کی بگه بابا.من بچه خودمو میخواااام.
-حسودی نکن فرید‌‌.اگه میخوای من حاضرم ددی صدات کنم!هوم؟
نیشش باز شد و گفت-ازون ددی‌ها؟
-روتو کم میکنی یا نه؟
فرید-بی‌صبرانه منتظرم تا با پسرم حالتو بگیرم!
-چی؟
فرید-اوووپس!
-پسر؟جنسیت بچه معلوم شده؟
فرید-اوهوم.
-که اینطور.
بعد با لبخند به سوان گفتم-شنیدی؟یدونه‌ی من باقی میمونی...
فرید-نمیخوای عصبانی شی که چرا زودتر بهت نگفتم؟
-نچ.
فرید-کبی؟
-هوم؟
فرید-خودتو نزن به اون راه!
-جدی برام مهم نیست.
فرید-کبریا!
-داد نزن داره خوابش میبره.هییییش بخواب بابایی...
فرید-تو نمیتونی به پسرم بی توجهی کنی!اینجوری متوجه فرقش با بقیه میشه و...
-ببین.داری میگی فرقش با بقیه چون واقعا یه فرقی هست و من نمیخواستم باشه!
فرید-ولی اون بچه الآن وجود داره و من مطمعنم تو نمیتونی با بچه‌ای که هیچ تقصیری تو این ماجرا نداره بدجنس باشی.یه نگاه به سوان بکن.باید ازش متنفر باشی ولی این همه دوسش داری و فقط با دیدن صورتت اینطور میخنده...
-وایسا ببینم!منظورت چیه صورتم؟داری میگی این فسقلی داره به قیافم میخنده؟😑
فرید-نه!من اینو گفتم؟
سوانو گرفتم جلو چشام و ادای جونم گفتنو در آوردم ولی فقط لب زدم تا ببینم بدون صدا چیکار میکنه یهو دیدم باز زد زیر خنده.با حرص دادمش دست فرید و غریدم-این پدرسگو از جلو چشام دورش کن...








بالاخره بعد مدتها،سلام!
این پارت یه تشکر ویژه است از کسی که از اول همراهم بود و تشویق‌هاش باعث شد هیچ وقت از ادامه دادن اوبیمی خسته و دلزده نشم.
@bhpfhfhf7عزیزم ممنون❤😍
همیشه بمون برام و باعث شادیم باش
با عشق
🎈پریا🎈

ObiymyWhere stories live. Discover now