give me a hug

494 53 22
                                    

خمیازه کشیدم.
-چه زود صبح شد...
فرید دوباره گردنمو بوسید و باعث شد بخوام سرمو ببرم عقب و راه رو واسش باز کنم!!!!!!
فرید-پاشو خوابالو.
-نمیخوام.خستم.
دوباره و دوباره بوسید.
فرید-حالا چی؟
لبخند زدم ولی چشمامو باز نکردم!
-دارم روش فکر میکنم.
لباشو که رو لبام گذاشت هم دستامو دور گردنش حلقه کردم و هم پاهامو دور کمرش!
فرید-کوآلاجون پاشو بچه‌ها حوصلشون سر رفته.الآنه که بیان ببینن داریم چیکار میکنیم!
چشامو باز کردم و از همون فاصله‌ی کم زل زدم تو چشاش.
-بیا!راحت شدی؟
دماغشو رو دماغم مالید-اوهوم.
بالاخره دل کندم و بلند شدم.
-خیلی وقته بیدارین؟
فرید-نه.اول شوان بیدار شد.منم بیدار کرد.
-که اینطور.
وقتی از چادر اومدم بیرون تقریبا کور شدم.نور خورشید چشامو سوزوند.
-آخ
فرید-چی شد؟
در حالی که به خاطر نور و سرپا ایستادن یهویی گیج شده بودم و چشام سیاهی میرفت گفتم-هیچی.یکم سرم گیج رفت.
زیر بازومو گرفت.
فرید-بیا یکم بشین.
تاری دیدم که رفع شد تازه بچه‌ها رو دیدم.با کلی فاصله از ما بازی میکردن.حتی متوجه من هم نشده بودن.
-دیشب هیچ کدوم بیدار نشدن؟
فرید-نه خداروشکر اصلا متوجه نبودمون نشدن.
یه نفس راحت کشیدم و سرمو گذاشتم رو میز چوبی.
فرید-کبریا؟
-هووووم؟
فرید-لیا صبحونه بخور.
-بچه‌ها خوردن؟
فرید-اره.
و واسم یکم قهوه ریخت.
فرید-کبی؟
-هووووم؟
فرید-کمرت درد نمیکنه؟وضعیت دیشبمون خیلی غیر استاندارد بود!
-نه.خوبم نگران نباش.کی برمیگردیم؟
فرید-ظهر بعد ناهار.متاسفم!
-باز چیکار کردی؟
فرید-هیچی!فقط متاسفم که بزور آوردمت اینجا.فقط اذیت شدی.
-وقتی تو و بچه‌ها نباشین اذیت میشم.الآن که همتون پیشمین مهم نیست که منو آوردی تو خاک‌و‌خل و پیش کرم‌ها و سوسک‌ها و مارها‌ و عقرب‌ها و عنکبوت‌ها و.....
فرید-بسه!فهمیدم.
-نه هنوز تموم نشده...
فرید-بخدا لازم نیست تموم جونورایی که دیدی رو نام ببری!
-بخش جونورشناسیم تموم شده بود.میخواستم بگم و مجبور شدم تو ماشین سکس کنم و رو زمین سرد بخوابم و صبحونه کروسان خمیر شده بخورم!

*************



-نکن بچه.
ژوان-انقد نگو نکن بچه!
-چون تو همش کارایی میکنی که نباید بکنی!
ژوان-فرید گفته تقصیر من نیست که انقدر شیطونم!چون به خودش رفتم!شاید ابجیمم مث من شیطون باشه!
لبام کج شد-در این مورد جدا امیدوارم خواهرتون به فرید بره.حتی اگه بخاطرش مجبور شم تا آخرم عمرم بگم نکن!
ژوان-مگه به جز فرید دیگه به کی شبیه میشه؟
-مادرش!
ژوان-اون مامان داره؟؟؟؟
-آره عزیزم.فعلا!
ژوان-منم داشتم؟
-آره قربونت برم.
ژوان-الآن کجاست؟
-نمیدونم.
ژوان-چرا نمیدونی؟
-عزیرم.نمیتونیم بگیم چون تو و داداشتو به دنیا آورده مامانته!فقط شیش ماه تو شکمش بودی.همین!بعد اون من هرروز میومدم کنار دستگاهی که شما دو تا توش بودین و کنارتون میموندم.من وقتی اومدین خونه مواظبتون بودم.براتون شیر درست کردم.پوشکتون رو عوض کردم.بردمتون حموم.درسته که یادت نمیاد ولی...
ژوان-راست میگی!ما مامان لازم نداریم!ما تو رو داریم.
لبخند زدم-اوهوم.
ژوان-ولی مامان ابجی چی؟
-بعد به دنیا اوردن خواهرتون دیگه مامانش نیست.
ژوان-اسم ابجیو چی بزاریم؟خسته شدم انقد بهش گفتم ابجی!
-هنوز فکر نکردم.
ژوان-باید مث ژوان و شوان باشه!
-خب،چه اسمیه که به ژوان و شوان بیاد؟

...




دلام بچه‌ها
خودم میدونم پارت کوتاهی بود.
این دو روز حسابی درگیر امتحانا بودم.خداروشکر به زودی امتحانام تموم میشن🤲🏻😭
میدونم که میدونین دوستتون دارم
💎نبات💎






ObiymyWhere stories live. Discover now