شوان-دستت چیشده؟سارا کجاست؟فرید چرا هنوز خوابیده؟
-چیز مهمی نیست پسرم تو بیا زودتر صبحونتو بخور دیاکو الآنه که برسه.
ژوان-امروز با دیاکو میریم مدرسه؟
-آره.من دستم دررفته فرید هم کمرش درد میکنه نمیتونه از تخت بیاد بیرون.
شوان-دیشب تصادف کردین؟
-هان؟
شوان-جفتتون داغون شدین!
-نه تصادف نکردیم.یه اتفاق کوچیک باعث شد من دستم در بره و تاندون هاش آسیب ببینن.فرید هم میخواست منو ببره بیمارستان جوگیر شد بلندم کرد کمرش گرفت.
شوان بلند خندید-فرید خنگ شده؟تو ازش سنگین تری چرا فکر کرد میتونه بلندت کنه؟
-درواقع بلندم کرد تا حموم هم بردتم.این حرفا مهم نیس باید عجله کنید.نمیتونم براتون ناهار درست کنم پول میدم بهتون.
شوان-به سوان که نمیشه پول بدی.
-سوان امروز نمیره مهد.میمونه خونه تا یکم این اوضاع داغونمون بهتر شه.
با صدای زنگ در از جام پریدم.
-اه دیاکو رسید.من درو باز میکنم شما صبحونه بخورین.
شوان-نه میگیم توراه برامون صبحونه بگیره.بریم ژوان.
تا دم در باهاشون رفتم.
-مواظب خودتون باشین.احتمالاً دیاکو برتون گردونه اذیتش نکنید.برگشتیم بیشتر حرف میزنیم.دوستتون دارم.خدافظ.
درو پشت سرشون بستم و به صبحونهای که با یه دست و نیم براشون درست کرده بودم و حالا دست نخورده بود نگاه کردم و متوجه شدم نمیتونم شونه بالا بندازم چون کتفم در رفته بود و با کتفبند همچین محکم بسته بودنش که فقط از آرنج به پایین دست راستم حرکت میکرد و ازونجایی که از دست راستم استفاده میکردم تو همین چندساعت فهمیده بودم چقد کاراییمو از دست دادم.
به هرحال یه سینی برداشتم و ساندویچهای کره بادومزمینی و ژلهامو گذاشتم داخلش.نمیتونستم چای یا قهوه دم کنم و حتی اگه میتونستم نمیدونستم کجان پس فقط بیخیالش شدم.تو یخچال فقط شیر داشتیم که من نمیتونستم بخورم ولی یه لیوان واسه فرید ریختم و با دست چپم سینی رو بلند کردمو رفتم تو اتاق.فرید تا بینیش زیر پتو بود و با چشای ریز نگام میکرد.
-پاشو واست صبحونه آوردم.
فرید-نمیخوام.
-فرید پاشو خودتو لوس نکن.
فرید-نچ.باهات قهرم.
-تو؟تو با من قهری؟یادت رفته دیشب تقریباً جرم دادی و باعث شدی کتفم دربره؟
فرید از زیر پتو گفت-تقصیر خودت بود!
-خیلی پررویی!
جواب نداد.حدس میزدم کمرش واقعاً اذیتش میکرد چون هرچی بیشتر درد داشت حساستر میشد.سینیو با بدبختی تو پاتختی گذاشتم و نشستم کنارش و پتو رو کنار زدم-خیلی درد داری؟
فرید-اوهوم.
بلند شدم و گفتم-میرم برات کمپرس آب سرد بیارم.
فرید-خودت داغونی انقد به فکر من نباش.
-آره خب داغونم.ولی حداقل میتونم رو پاهام وایسم.صبر کن یکم این باعث میشه بهترشی.ولی قبلش صبحونه بخور قرصها دردتو کم میکنن با شکم خالی هم نمیشه قرص بخوری.
کمکش کردم بشینه و سینیو گذاشتم رو پاش.
فرید-خودت خوردی؟
-داشتم درست میکردم یه چیزایی خوردم.
کمپرسو لای حوله پیچیدم که به پوستش آسیب نزنه و رفتم سراغش.
-فرید چیزی نمیخوای؟
فرید-نه.
-مطمعنی؟
فرید-گوشیمو لبتاپمو عینکم و کتابی که رو میزمطالعمه!
-چه خبرته!
لب ورچید.بچه داری اونم وقتی دست خودم درد میکرد و هنوز هم از دستش عصبانی بودم از تحملم خارج بود ولی خودمو کنترل کردم.
-باشه.
فرید-لبتاپم شارژ نداره شارژرشو هم بیار.اون کتابی که یه بوکمارک آبی داخلشه رو میخوام.
اداشو درآوردم-اون کتابی که یه بوک مارک آبی داخلشه رو میخوام...خجالتم نمیکشه.
چون یکی از دستام درد میکرد مجبور شدم دوبار برم و بیام تا هرچیزی که خواسته رو بهش بدم.بعدشم چون صبحونشو خورده بود سینی رو برگردوندم آشپزخونه.وقتی برگشتم پیش فرید بیخیال هرچیزی که خواسته بود باز از زیر پتو نگام میکرد.
-دیگه چیشده؟
فرید-هنوز کمرم درد میکنه.
-برگرد پشت.
برگشت.
-کجاش بیشتر درد میکنه؟
فریر-پایینش.
-اینجا؟
فرید-اوهوم.
کمپرسو گذاشتم روش.لرزید و موهاش سیخ شد.خودمو بیشتر کشیدم سمتش و سرمو رو قسمت آزاد کمرش گذاشتم.
-ازین به بعد حتی اگه داشتم میمردم هم بغلم نمیکنی.
فرید-تو درک نمیکنی.
-چیو درک نمیکنم؟
فرید-من همش بهت آسیب میزنم ولی باور کن عمدی نیست!وقتی دیدم اونقد عصبانی هستی و درد داری که اشکت در اومده حاضر بودم جونمو بدم ولی بیشتر ازین تو اون حالت نبینمت.
صورتمو مالیدم رو پوست کمرش-میفهمم چی میگی.منم دیشب چشم دیدنتو نداشتم و الآن نمیتونم تو این وضعیت ضعیف و بیدفاع ببینمت.
فرید-کبی...
-هوم؟
فرید-ببخشید.
-نه.راجبش فکر کردم.تقصیر تو نبود خودم هی خودمو تو اون موقعیتها قرار میدادم پس فقط بیا رو بهتر شدنمون تمرکز کنیم.باشه؟
فرید-منکه زود اوکی میشم ولی تو حالا حالاها گرفتار دستتی!
-آره.تازه وقتی بازش کنم باید برم فیزیوتراپی.
فرید-خیلی درد داری؟
-راستشو بخوای نه.از وقتی بی حرکته دیگه درد ندارم.تو بهتر شدی؟
فرید-پشتم بی حسه!
-امروزو از تخت بیرون نمیای.بمون همینجا هرچیم بخوای برات میارم.باشه؟
فرید-باشه.
-چیزی نمیخوای؟
فرید-نه.
-پس من برم...
فرید-یچیزی میخوام.
-چی؟
فرید-تورو.نرو!
-باشه.
فرید-میشه اینو از رو کمرم برداری میخوام برگردم.
-باشه.ولی باید زنگ بزنم قرارمو کنسل کنم.
فرید-چه قراری؟
-قرار بود امروز با سوز و آدام برم خرید واسه فردا.
فرید-فردا چه خبره.؟
-روز شکرگذاریه.قرار شد ما مهمونی بدیم یادت رفته؟
فرید-با این وضعیت؟
-راست میگی،خیلی داغون شدیم.بهشون خبر میدم.
فرید-باشه...
شمارهدآدامو گرفتم-هی آدام.
آدام-هی پسر!چطوری؟من و سوز تو راهیم چند مین دیگه اونجاییم.
-راستش واسه همین زنگ زدم نمیتونم بیام.
آدام-چی؟نمیتونی بیای؟یعنی چی ما از یه هفته پیش برنامشو ریختیم!
-دیشب یه حادثه کوچیکی برامنو فرید اتفاق افتاد.کتفم دررفته و فرید از کمردرد نمیتونه تکون بخوره پیشش میمونم.
آدام-ما به زودی میرسیم میایم ببینیم چتون شده دو دقیقه آروم نمیگیرین با آرامش زندگی کنید.هی ماجرا هی حادثه هی کوفت و مرض!
و قطع کرد.
-خیلی عصبانی شد...میان اینجا.
فرید-پوف.دودقیقه نمیزارن من با شوهرم خلوت کنم حرف بزنیم یکم مشکلاتمونو حل کنیم.
-مشکلمون که زمون میبره حل شه عزیزم به همین سادگیا نیست صبر میکنم خوب شی از خجالتت درآم!
فرید-اوهو!منو نخندون لبم درد میگیره.
دست کشیدم رو زخم گوشه لبش-یکم کبود شده.خوب شد بچهها با این وضع ندیدنت.
فرید-بالاخره که میبینن!
-آره...
سرمو بین سینههاش گذاشتم و خجالتزده گفتم-خیلی متاسفم.باید برم کلاس کنترل خشم!
فرید-اره حتمن خیلی خوب میشه بری...
یه نیشگون ریز از سینش گرفتم-خب حالا تو دور برندار!
فرید دست کشید به سرم-من همینجوری بداخلاق دوستت دارم.
-میدونم.دیشب بیشتر واسه همین عصبانی شدم.انقد بیخیال بودی که انگار از عصبانیتم لذت میبردی.
فرید-دروغ که نمیتونم بگم.واقعاً خوشم میاد عصبانی میشی!البته فقط تا یه جایی کیوتی...
-من حرص میخورم به نظرت کیوت میشم؟توهم با یه بادمجون پای چشات کیوتی!
فرید-این حالتت دقیقاً همونیه که راجبش گفتم بهت.این اخم ریز و لحن سرد و جدی و حرفای تند و تیزت که تا کون آدمو میسوزونه:)
نتونستم جلو لبخندمو بگیرم-انقد دقیق میشی رو من؟
انگشت کشید رو لبم-اوهوم.
انگشتشو گاز گرفتم.خندید.
فرید-کبی وحشی من برگشته.
-وحشیو نشونت میدم.
غشغش خندید.منم تو لبخندش غرق شدم.
فرید -چیشد پس؟
-اگه یه روز خواستم بکشمت یادم باشه اول یه گونی بکشم رو سرت.تا وقتی با این چشما نگام میکنی و بهم لبخند میزنی تنها کاری که ازم برمیاد اینه که ببوسمت!.
فرید-پس چرا معطلی؟
خودم کشیدم سمتش و محتاط بدون اینکه وزنمو بندازم روش لباشو بوسیدم.تازه واسه نفس گرفتن جدا شده بودیم که زنگ درو زدن.
فرید-بر خرمگس معرکه لعنت!
-حالا انگار کسی نمیومد با این وضع داغونمون چیکار میتونستی بکنی؟
فرید-درو ببند بگو من خوابم.
-باشه...چیزی خواستی تکست بده!
فرید-قبل اینکه بری یه تیشرت بپوش!
-راحت نیستم باهاش!
فرید-کبی...
-خیلهخب!غرغرو.
در رو برای سوز و آدام باز کردم.جفتشون نگران اومدن داخل.
سوز-خدای من کبی!چیشده؟
-بیاین داخل براتون تعریف میکنم.
ادام بیخیال نشستن مجبورم کرد تیشرتمو که تازه پوشیده بودم درآورد و سوز دورم میچرخید و نگاه میکرد ببینه چیشده تا اینکه جفتشون رو رد انگشتای فرید رو دستم قفل شدن.
سوز-با فرید دعوات شده؟اون این بلا رو سرت آورده؟خودش کجاس؟
آدام-سوز یه مین صبر کن بزار توضیح بده!
-میشه اول تیشرتمو بپوشم؟
کمکم کردن دوباره تیشرتمو بپوشم.
-حالا بشینید!
نشستن.
سوز-فرید کجاس؟
-خوابیده!سوان و توان هم هنوز خوابن.
آدام-بگو ببینم چیشده.
-خب...منو فرید دعوامون شد!ولی درواقع دستم قبل اون آسیب دیده بود.
سوز-نمیفهمم!
-خب...بزارید از اول براتون بگم...
از اول واسشون تعریف کردم که دقیقا چیشده.چیکار کردم.چیکار کرد!حتی سکسمون رو هم تقریباً با سانسور گفتم براشون خب چون بالاخره بخش مهمی از اتفاقات بینمون رو توضیح میداد.
سوز-که اینطور!فرید باید از خودش خحالت بکشه!این کارش تقریباً تجاوز بوده.
آدام-هی هی!آروم!دقیقاً کجاش تقصیر فرید بوده؟به نظرم تقصیر کبریا بود.
سوز-چی؟چطور ممکنه کبریا مقصر چیزی باشه؟اون کسیه که بیشترین آسیب رو دیده!
آدام-اولین تقصیرش این بود که همون اول که دستش آسیب دید چیزی نگفت!فرید از کجا باید میدونست؟بعدش هم وقتی از قبل مشخص کردن فرید قراره بات باشه و این براش آسون نبوده یهو میاد میزنه زیر حرفش!بعدشم به بدترین شکل ممکن تحریکش میکنه!به علاوه کبی نگفته نه فقط خواسته یکم بین خودشو فرید رو فاصله بندازه!.
سوز-بازم دلیل نمیشه همچین سکس هاردی داشته باشن!
آدام-تو نمیتونی درک کنی.اولن که سکس تنها چیزیه که باعث میشه ماها مث دوتا دوست یا دوتا برادر نباشیم.ما زوجهای گی یه عالمه سکس میکنیم باهم!عمرن هم به سافتی سکس شما لزبینها نیستیم!اصن همینکه سکس داریم خودش جز هاردسکس یه زوج استریت یا لزبین حساب میشه چون رابطه مقعدی انقدام که به نظر میاد آسون نیست.به علاوه گاهی کنترلش از دستمون در میره و ممکنه خشن تر از حد معمول شه چون بالاخره دوتا مرد کلهخر میفتیم به جون هم معلومه گاهی یه چیزیمون میشه!من خودم یبار انگشت کوچیکه کوین رو شکوندم.
سوز-شوخی میکنی!
ادام-معلومه که نه.همون شبی که رابطمونو یه قدم بردیم جلو و قرارشد باهم زندگی کنیم این اتفاق افتاد.وقتی تو راه بیمارستان بودیم تموم مدت به این فکر میکردم که اوکی دیگه تمومه!دیکه نمیخواد ببینمتم!ولی اون وقتی فهمید چه فکری میکنم فقط خندید و گفت خب پیش میاد.
سوز-شما پسرا یه مشت وحشیاین!خیلی خوشحالم مجبور نیستم حتی یبار با یکیتون بخوابم.چندشا.
آدام-فک کنم با این اوضاع مهمونی کنسلِ؟.
-مطمعن نیستم.به بچهها قول داده بودم ولی نه من نه فرید نمیتونیم انجامش بدیم...
سوز-خریدها و آشپزی رو من و آدام انجام میدیم.اما و کو رو هم میاریم کمک.فکر کنم باز بتونیم طبق برنامه پیش بریم.
-ولی آخه سختتون میشه.
آدام-نه نمیشه.به هرحال هم من هم کوین فردا رو تعطیلیم.قراره شام شکرگذاری خیلی خوبی داشته باشیم.
سوز-به علاوه فرصت میشه درست و حسابی خونتو ببینیم چون انقد نگرانت بودم اصن متوجه نشدم دقیقن چه خبره.
-خیلی خونه خوبیه.فرید دقیقاً از سلیقه هممون تو ساختنش استفاده کرده...ولی قبل اینکه کامل ببینیدش برید خرید!من یه لیست کامل از چیزایی که لازم دارم نوشتم حالا که دارین میرین خریدای منم انجام بدین.
سوز-باشه حتمن.
آدام-چیو باشه حتمن؟مطمعنم کلی چیز هست که باید بخریم.
-آره خب خیلیه.
سوز-آدام انقد بدجنس نباش با این دستش چطوری بره خرید خب؟
ادام-انلاین بخر خب!
لبام آویزون شد-خیلیه چقد بگردم انتخاب کنم خب؟دستم درد میکنه نمیتونم با گوشی و لبتاپ کار کنم.
ادام-خیله خب خر شدم.لیستو بیار زودتر بریم برگردیم باید از امروز یه سری کارهارو مرتب کنیم.
-باشه باشه.
لیست خرید و کارت اعتباریم رو آوردم.
-اینم ازین.دستتون درد نکنه.اینم ریموت در ماشینو بیارین داخل وسیلههاتون زیاده.دیگه خودتون بیاین داخل.منم سعی میکنم کمک کنم!هنوز دست چپمو دارم.
ادام-قبل اینکه بریم صبحونه خوردی؟یه چیزی درست کنم بخوری؟
-خوردم.نگران نباش.
سوز-میبینمت.یکم استراحت کن تا بیایم.
-حتمن!
فرستادمشون رفتن و خودم سریع برگشتم سراغ فرید.عینک زده بود و داشت با لبتاپش کار میکرد.بدون اینکه نگام کنه پرسید-رفتن؟
-آره.
فرید-مهمونی فردا کنسله؟
-نه.
فرید-چی؟
بالاخره دل کند و نگام کرد.
-خب وقتی میگن خودشون مسئولیت همه چیو به عهده میگیرن من چرا بگمنه؟
فرید-تو هم که اصلا دلت نمیخواست!
-معلومه که میخواست.به پسرا قول داده بودم...دیگه آش کشک خالته!
فرید-خب...عکسالعملشون چی بود؟
-راجب چی؟
فرید-اینکه همه چیو سیرتاپیاز براشون تعریف کردی!خیلی فحشم دادن؟
رفتم زیر پتو از همونجا چسبیدم بهش-نه.معتقد بودن من مقصر بودم و کرم از خود درخت بود.
فرید-چی؟
-منطقی بهش فکر کنیم حق با اوناست.من نگفتم دستم آسیب دیده خودمم تحریکت کردم موفق هم نشدم جلوتو بگیرم.یکم هم تو وحشی بازی درآوردی نتیجش شد این.
فرید-یعنی الآن من تبرعه شدم؟
-آره!فرید عزیزم تز تمامی اتهامات تبرعه شدی!من مجرم و مقصر و خاطی و ...
فرید-خفه شو و بیا بغلم.
-الآنشم تو بغلتم.
فرید-آره ولی من نمیتونم تکون بخورم قشنگ بغلت کنم توعم که کامل زیر پتویی.قشنگ بیا بغلم بتونم ببینمت.
خودمو کشیدم بالا و تا جایی که دستم اجازه میداد تو بغلش جا کردم.
-خوبه؟
فرید-دستت درد نمیگیره؟
-نه فشاری روش نیس.
فرید-خوبه پس فکر میکنی بتونی منو ببوسی؟
یکم تلاش و تقلای بیشتری لازم داشت ولی چرا که نه؟خودمو کشیدم بالا و اول لباشو لیسیدم.
-عجیبه...
خم شدم دهنشو بو کردم-بو شیر میدی!
فرید-خب شیر خوردم.
-میدونم.
و بوسیدمش.محکم.انقد محکم که دندونامون خوردن به هم و فرید رو نمیدونم ولی من دردم گرفت!
-آخ..!
فرید-مگه مجبوری وحشی بازی دربیاری؟
-خب میخواستم ببینم دهنت چه مزهای میده.ولی مزه شیر نمیداد.طعم ژله مونده تو دهنت.
فرید-تو که انقد دلت شیر میخواد خب برو یکم بخور.یکمشو میتونی تحمل کنی.
-ولش کن مهم نیس.میشه بازم ببوسمت؟
فرید-اجازه نمیخواد فقط یه لطفی گن این دفعه دندونمو نشکون.باشه؟
سر تکون دادم و مث یه بچه حرف گوش کن این دفعه آروم شروع کردم.به زبونش رسیده بودم که بچهها بدون در زدن اومدن تو اتاق و هنوز نیومده جفتشون شروع کردن به آژیر کشیدن!توان به محض اینکه پاشو گذاشت تو اتاق زد زیر گریه سوان هم جیغ میزد چرا نبردمش مهدکودک.منم هول شدم وقتی داشتم از بغل فرید میومدم بیرون یه ضربه محکم به شکمش زدم ولی وقت نشد عذربخوام.
-سوان یه لحظه جیغ نزن!توان چرا گریه میکنه؟توان؟
سوان-صبح بیدار شد دید تنهاس ترسید.
توانو یه دستی بغلش کردم که آروم شه و اول واسه سوان توضیح دادم-نمیتونستم آمادت کنم خودت میدونی چقد حاضر شدنت پردردسره دخترم.ببین دست بابایی آسیب دیده.
علاوه بر سوان توان هم ساکت شد جفتشون به دست بی حرکتم زل زدن.
-میتونی تیشرتو بزنی کنار ببینی.
سوان-نترسم؟
-فقط بستمش ترسناک نیس.
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻