فرید-من فقط یکار ساده بهت سپردم و اون این بود که به موقع زیر گاز رو خاموش کنی.
شونه بالا انداختن فقط جری ترش میکرد.با احتیاط گفتم-خوابم برد!
فرید کلافه دوباره به قرمهسبزی جزغاله نگاه کرد.غذای موردعلاقشو سوزونده بودم عمرا منو میبخشید!
-فرید جونم!؟؟؟
فرید-هیچی نگو کبریا!
اوپس،وقتی انقد عصبی بهم بگه کبریا یعنی واقعا عصبانیه.
-خب میریم یه رستوران ایرانی اونجا قرمه سبزی بخور!
یحوری با نگاش نیزه پرت میکرد سمتم که یه قدم رفتم عقب نالیدم-اونجوری نگا نکن ترسیدم.
با حرص در قابلمه رو کوبید و رفت تو اتاقخوابمون و درو هم بست.لبامو کج کردم.بچهی لوس لجباز!پسرا رو صدا کردم.
-شواااااااان،ژوااااااان!
جفتشون سریع اومدن.
شوان-بله؟
ژوان-چیشده؟
-غذامون سوخت!میخوام زنگ بزنم غذای ایرانی سفارش بدم شما دوتا چی میخورین؟
شوان-من همون قرمهسبزیو میخوام.
ژوان-میشه من کباب بخورم؟
چرا نشه قربونت برم،چه کبابی؟
یکم فکر کرد و گفت-ترش.
-باشه،برین به بازیتون برسین غذا که رسید صداتون میکنم.
برگشتن تو اتاقشون.منم بعد اینکه زنگ زدم غذا سفارش دادم رفتم منت کشی.داخل اتاق شدم و درو هم محض احتیاط قفل کردم.
-فریدجان؟عزیزم؟قهری؟
رو تخت دراز کشیده بود و چشماشو بسته بود.اهمیتی هم به من نمیداد.
-هوی فرید!پاشو قبل اینکه یه لگد محکم بهت بزنم!
غر زد-تو سلطان تغیرفاز و حالنیمحال بودنی کبی...
خوشحال ازین که باز کبی شده بودم نشستم رو شکمش!
-منکه گفتم تقصیر من نبود.خسته بودم خوابم برد.تقصیر توعه که روز تعطیل ول میکنی میری شرکت.
فرید-روز تعطیل بهترین روز واسه برگزاری مراسم عروسیه کبی.و منم فقط رفتم ببینم بچهها خرابکاری نکنن.بعدشم تو که دیشب زود خوابیدی.
-🙄😒دلیل نمیشه،یادت رفته صبح قبل اینکه بری چقد شیطونی کردیم،خب خسته میشم.
ریز خندید-خب دیشب پسرا اومدن طبق معمول مزاحممون شدن باید جبران میکردیم یا نه؟
دستمو بردم داخل تیشرتش و گذاشتم رو سینش
-قبل اینکه جوابتو بدم بگو ببینم آشتی هستیم یا نه؟
دستشو آروم برد تو شلوارم و گفت-من باهات قهر نمیکنم.هیچوقت!حتی اگه قرمهسبزیمو بسوزونی!
-هوووووم،خوبه!
فرید-چی خوبه؟
-اینکه در اتاقو قفل کردم!!!!!
و خم شدم تا همو ببوسیم.قبل اینکه تیشرتمو در بیاره گفتم-فقط عجله کن غذا سفارش دادم تا نیمساعت دیگه میرسه.
نیشخند زد و گفت-نیمساعت؟پس کلی وقت داریم!😈**************
آخرین لباسو هم گذاشتم تو کشو و یه نفس راحت کشیدم.
-خب؟چطوره؟
فرید نق زد-باید میزاشتی وسایل جدید براش میگرفتیم!
-خفه شو فرید،اگه واسه بچه جدید نبود چرا باید وسایل قدیمی پسرا رو نگه میداشتیم؟بعدشم ما کلی لباس و اسباب بازی جدید براش خریدیم،فقط داریم از تخت و کمد پسرا استفاده میکنیم.خیلی مسخرس که سر هرچیز کوچیکی باید باهم بحث کنیم.
فرید-واسه بحث نکردن لازمه با هم هماهنگ و موافق باشیم که نیستیم!
-و اینم بگم که من کوتاه نمیام!پولی که میخوای بدی و چهارتا تیروتخته باهاش بخری رو میدیم به یه خیریه و یه کار مفید باهاش انجام میدیم.
معنی نگاهشو کاملا میدونستم و فقط خودمو زده بودم به اون راه که گویا بیفایده بود.
-فرید،میدونم داری به چی فکر میکنی و فکرت اشتباهه.
فرید-ولی...
-فرید!ما بیشتر از سی ساله که باهمیم و اگه تو انقدر کم منو میشناسی که فکر کنی عمدا اینکارو میکنم باید بگم خاک تو سرت!!!!!
فرید-اما...
-بزار حرفم تموم شه.من این بچه رو دوست دارم و خسته شدم ازین که سعی کنم ثابتش کنم،درواقع اگه واسش تخت و کمد جدید سفارش میدادم مثل این بود که هنوز قبولش نکردم چون خودت بهتر میدونی که حتی اگه این بچهدار شدنمون کاملا با برنامهریزیشده بود و مادر بچه یه جنده نبود هم من دقیقا همینکارو میکردم.پس اگه تو از خودت و علاقهای که به دخترم داری مطمعن نیستی گردن من ننداز!من دوسش دارم ولی اون فقط یه نوزاده و این وسایل تقریبا نو هستن،پس من نقش نامادری سیندرلا رو واسش بازی نمیکنم!هر وقت به سنی برسه که بتونه تخت و کمد دلخواهشو انتخاب کنه با کمال میل براش میخرم.
فرید-من متاسفم،فقط خودم هنوز باهاش باهاش کنار نیومدم.
-منو ببین،تصمیم گرفتم فراموش کنم چون عاشق زندگیم هستم.عاشق تو،پسرا و چیزی که بینمونه.ولی تو نمیخوای فراموش کنی،خوشت میاد خودتو عذاب بدی ولی بس کن.دیگه کافیه.ما دو تا راه بیشتر نداریم.اول همه چیز رو فراموش میکنیم و مثل قبل ادامه میدیم.دوم فراموش نمیکنیم و گند میزنیم به همهچیز که آخرش به جداییمون ختم میشه.من خیلی وقته راه اولو انتخاب کردم ولی تو شدیداً داری گند میزنی و صبر منم حدی داره.
من ایستاده بودم و اون نشسته بود پس وقتی بغلم کرد سرش رفت تو شکمم.
فرید-لطفا طاقت بیار کبی،من بدون تو نمیتونم.میدونم هی پشت هم گند میزنم ولی قول میدم درست شم.
دستامو دورش حلقه کردم-مگه دست خودته که درست نشی؟خودم آدمت میکنم پسرم!
خندش قلقلکم داد پس با قدرت پسش زدم-هی نکن....
بیشعور میدونه من قلقلکیم بدتر میکنه.دستاشو برد زیربغلم و قلقلکم داد.از شدت خنده شل شده بودم دست میزد بهم میفتادم پس ترجیح دادم عوض ولو شدن رو زمین بشینم رو پاهاش!به محض نشستنم دستاش وایساد منم بعد اینکه خندم تموم شد و تونستم یکم نفس بکشم سرمو بلند کردم ببینم چرا دیگه قلقلکم نمیده چون مریضم و خودآزاری دارم!
دیدم داره با لبخند نگام میکنه.با مشت زدم به شونش و گفتم-اول قلقلکم بده بعدم زل بزن بهم.فقط دعا کن تو ذهنت مسخرمنکرده باشی.
فرید-معلومه که نه!داشتم به خودم بابت اینکه تو عشق زندگیمی افتخار میکردم جز معدود کارهای درست و خوبیه که تو عمرم انجام دادم.
پیشونینو گذاشتم رو شونش و ساکت موندم.انتظار داشتم این بحث به جاهای خوبی ختم بشه میشد اگه همون لحظه درباز نمیشد و ژوان در حال عر زدن نمیومد داخل!
ژوان-بابایییییییییی.
دستپاچه بلند شدم-جونم بابایی چیشده؟
ژوات-شوان منو زد!
بهت زده نگاش کردم.مسئله کتک خوردنش از شوان نبود!مسئله این بود که چه بلایی سر ژوان اومده که به جای آسفالت کردن دهن کسی که زدتش اومده چقلی میکنه اونم با گریه!حتما جاییش شکسته یا در رفته از ژوان بعیده آخه.
-چی شدی قربونت برم؟
فرید-جاییت درد میکنه؟
ژوان-نه،ولی شوان زد تو گوشم.
نگران شدم نکنه پرده گوشش آسیب دیده و داغه نمیفهمه.چک کردم و گفتم-خوب میشنوی؟از گوشت خون نیومد؟
ژوان عصبی داد زد-میگم ننننه!چرا نمیرین شوانو دعواش کنین منو زده!چرا هر وقت من اونو میزدم کلی دعوام میکردین پس؟منو دوس نداریییین!!!!!!!!
و شروع کرد به عر زدن.دستپاچه بغلش کردم
-هیس قربون شکل ماهت شم قول میدم شوان بابت کار زشتش تنبیه شه دیگه گریه نکن بابایی.
حسود کوچولوی من سریع ساکت شد.
فرید😐-چیشد پس؟
ژوان-گریه کنم نمیشنوم چطوری دعواش میکنین بریم دعواش کردین من ادامه گریمو میکنم...!
فرید رسما کبود شد از خنده-ای پدرسگ بیسیاست!
ژوان-بابایییییییی،فرید بهت گفت سگ!
از گوشام دود زد بیرون-فرید!!!
فرید-ببخشید!اومدم براتون پینوشت ننویسم دلم نیومد.
پارت جدید برای شما عشقولیای من🥰
با عشق
🐅نبات🐅
![](https://img.wattpad.com/cover/182175649-288-k678890.jpg)
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻