rtainlecture

513 67 21
                                    

شماره میز‌ها رو با شماره کارت‌ دعوت مهمونا چک کردم. انقدر کارمندها این چند وقت خرابکاری کرده بودن که اصلاً بهشون اعتماد نداشتم، از دکور راضی بودم‌ پس با خودم گفتم اگه به کیک گند نزنن و دی جی هم اتفاقی براش نیفته میشه گفت پس‌فردا همه‌چیز تموم میشه. فردا کهربا و پارسا میومدن‌، بدون بچه‌ها البته...!
کهربا خودش به تنهایی توانایی خراب کردن همه چیزو داشت و اسمش تو لیست سیاه خرابکارهای عروسی اول بود!
خلاصه که خدا به دادم برسه.
فرید هم بیخیال بود، یه چیزی میگم یه چیزی میشنوین!از این بشر بی‌خیالتر به عمرم ندیدم، من مدام در حال سگ‌دو زدن برای جشن اون پی تفریح و خوش‌گذرونی. انگار نه انگار کل جشن و این حرفا به خاطر خودشه از طرفی بچه‌ها بزرگ‌تر شده بودن و دردسراشون هم بیشتر شده بود. مدام باید دنبالشون راه میفتادم که از چیزی آویزون نشن به خودشون صدمه بزنن‌، آخه یه دفعه نزدیک بود تلویزیون بیفته رو شوان و ژوان تاحالا سه تا گلدون شکونده بود. قشنگ به باباشون رفته بودن که راه میرفت و منو حرص میداد!
پ ن:عکس سالن مراسم🤩

 قشنگ به باباشون رفته بودن که راه میرفت و منو حرص میداد!پ ن:عکس سالن مراسم🤩

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

خسته و کوفته رسیدم خونه، مامان و بابا خواب بودن و خبری از فرید نبود.
رفتم تو اتاق خوابمون ولی ندیدمش، لباسامو عوض کردم و رفتم تو اتاق بچه‌ها. فرید نشسته بود و داشت به شوان شیر میداد.
-سلام.
سرشو آورد بالا و لبخند زد-سلام عزیزم، خسته نباشی!
کل غرغری که آماده کرده بودم پرید. فرید خوب رگ خوابمو بلد بود. رفتم جلوتر و ژوانو از تختش برداشتم و بغل کردم-تو هم همینطور. سلام بابایی خوبی قربونت برم؟
ژوان به محض دیدنم شروع کرد به خندیدن‌.
-جونم بابا قربونت برم پسرم.
فرید-بدش من نوبت اونه که شیر بخوره.
ژوانو دادم شوانو گرفتم.
-سلام قندعسل بابایی.
شوان هم خندید. فرید غر زد-پس چرا منو میبینن گریشون میگیره؟
غشغش خندیدم-از بس یبس و بداخلاق رفتار میکنی!
خیلی نرم بحثو عوض کرد-همه چیز مرتب بود؟
لپ شوانو بوسیدم و گفتم-اوهوم.
فرید-خوبه.
همونطور که شوان بغلم بود بلند شدم.
-من شوانو زودتر میبرم تو اتاقمون می‌خوابونمش.
فرید سر تکون داد-باشه برو شیر ژوان تموم شد میایم.
شوان خیلی زود خوابید. فرید که اومد ژوان هم خوابش برده بود. آروم گذاشتش کنار شوان و ازم پرسید-شام خوردی؟
شونه بالا انداختم-نه.
فرید-چرا چیزی نمیگی؟ دستمو گرفت بلندم کرد رفتیم آشپزخونه.
-شام چی خوردین؟
فرید-کتلت، صبر کن برات گرم کنم.
یکم کتلت گذاشت تو ماکروویو و روشنش کرد بعدم شروع کرد به چیدن میز برام. انقدر خسته بودم که فقط نشستم پشت میز و منتظر موندم شکمم در حدی سیر شه که خوابم ببره.
فرید-بفرما نوش جونت عزیزم.
-تو هم بشین، تا به غذام ناخونک نزنی از گلوم پایین نمیره.
با نیشخند نشست-ببین خودت کرم میریزی که نزارم غذا بخوری!
-از بس موقع غذا خوردن اذیتم کردی نباشی از گلوم پایین نمیره خب.



خبر خوب🤩
چهارتا امتحانم رو دادم و تا چند روز سرم خلوته.
از فردا بیشتر پارت میزارم تا دو سه روز دیگه عروسی تموم میشه💃🏻🕺🏻
با عشق:
🦌نبات🦌

ObiymyWhere stories live. Discover now