تو سکوت به عکس سونوگرافی سوان خیره شده بودیم.منو امیلی!دکتر رفته بود به تماس ضروری که باهاش گرفته شده بود جواب بده و مارو تنها گذاشته بود.
امیلی-تو،خیلی از من متنفری؟
به زحمت سرمو بلند کردم و تا تو چشماش نگاه کنم و نتونستم دروغ بگم.نتونستم حتی راستشو هم بگم فقط سر تکون دادم.آروم گفت-من به این کار نیاز داشتم!
-تو به سکس با شوهر من نیاز داشتی؟اینکه خیانت کنی؟
امیلی-من میتونستم ازش شکایت کنم،بگم بهم تجاوز کرده و کی حرف منو باور نمیکرد؟اون بینهایت مست بود و شرط میبندم حتی یه دقیقه از کاراشو یادش نمیومد.پس حتی خودشم شک میکرد که اینکارو کرده،میرفت زندان و خانوادتون از هم میپاشید.
-تو واقعا پررویی!این حرفا رو میزتی که به چی برسی؟
امیلی-به اینکه من واقعا به شغلم نیاز داشتم.به حقوقم،به اینکه فرید کمکم کنه و پول داروهای دخترمو بده.ولی تو اومدی و با حسودیهات منو اخراج کردی.پس حقت بود که این بلا رو سرت بیارم!
بزور دستامو کنار بدنم نگه داشتم که موهاشو نکنم!عوضی.
امیلی-فکر کردی برا من راحته بچمو بدم به تو و برم پی کارم؟
-تو قرارداد امضا کردی و حتی پولشو گرفتی!الآن نمیتونی بزنی زیرش.
امیلی-قصدشو هم ندارم.میدونم اون با شما خوشبختتره.رفتارت با بچهها رو دیدم.بخوای هم نمیتونی اذیتش کنی.
همون لحظه دکتر اومد.قبل اینکه دهنشو باز کنه گفتم-میشه لطفا چندلحظه تنهامون بزارین؟
انقدر جو متشنج بود که دکتر سر تکون بده و بره.
-من هیچ وقت بهش آسیب نمیزنم.از همین الآن واسه بچهی جدید هیجانزدم.راجبش با خانوادم حرف زدم و کسی نمیدونه تو مادر این بچهای،و نمیخوام در آینده هم کسی بفهمه.
سر تکون داد-من بعد به دنیا آوردن بچه با پولی که بهم میدی میرم نشویل.خونه پدرم اونجاست.احتمالا دیگه منو نبینی.
لبخند کمدنگی زدم و خواستم بلند شم دکترو صدا کنم که دستمو گرفت.
امیلی-کبیرییا،من،من متاسفم.بابت این بچه متاسف نیستم!بابت کاری که کردم هم همینطور.ولی این مدت خیلی اذیتت کردم.لطفا به خاطر بچ بودنم منو ببخش!
دستمو از لای دستش کشیدم بیرون و بدون حرف ازش فاصله گرفتم.خیلی واسه بخشیدنش آماده نبودم پس فقط گفتم-من میرم دکترو صدا کنم.*******************
خسته و کوفته رسیدم خونه.اثری از بچهها و فرید نبود پس تنها کاری که باید میکردم این بود که رو کاناپه ولو شم و زنگ بزنم ببینم کجان.
-الو؟
فرید-سلام عزیزم،رسیدی خونه؟
-اوهوم.کجایین؟
فرید-دیاکو زنگ زد و گفت داره میره پناهگاه سگها میخواد سرپرستی یه سگو قبول کنه بچهها فهمیدن خواستن باهاش برن.
-فرید خودت میدونی من چقدر از حیوونا میترسم اگه وقتی برگشتین حتی یه توله سگ جیبی قد کف دستت همرات باشه تو خونه راهت نمیدم.
فرید-نگران نباش عزیزم به پسرا گفتم فقط میتونن نگاه کنن.عوضش دیاکو اجازه داد پسرا سگشو انتخاب کنن.
پووووف.
-کی میای؟
فرید به شوخی گفت-دلت واسم تنگ شده؟
انتظار نداشت اینو بگم ولی گفتم-اوهوم.خیلی
ساکت شد،صدای نفسهاش میومد.
فرید-زود میام،دوستت دارم.
قطع کردم و چشامو بستم.حتی حال نداشتم برم لباسامو عوض کنم و خوابم برد...
با پرت شدن شوان و ژوان رو شکمم چشامو باز کردم و چون با فکر سگها خوابیده بودم و هنوز تو اون حال و هوا بودم یه لحظه فکر کردم یه سگ پریده رو شکمم و خیلی ترسیدم.شوکه داد زدم و باعث شدم پسرا هم بترسن و داد بزنن.من خیلی زود دهنمو بستم ولی بچهها نه.دستامو گذاشتم رو دهنشون و گفتم-ببخشید!ببخشید!بسه دیگه قربونتون برم.الآن دستمو برمیدارم،دیگه داد نزنین،باشه؟
سر تکون دادن.ولشون کردم.
شوان-ترسیدم.
موهاشو بهم ریختم-تو هم منو ترسوندی خب!مگه صد دفعه نگفتم یکی که خوابیده رو یهو از خواب بیدار نکنین.
ژوان-گفتی.
-خب؟
هردوباهم-ببخشید.
بغلشون کردم و پرسیدم-فرید کجاس؟
فرید-همینجام.
گردنمو بلند کردم دیدم تکیه داده به در و جلو نیومده.لبخند زدم-اونجا چیکار میکنی؟
فرید-داشتم از صدای شوهر عزیزم و پسرام لذت میبردم.
دستمو سمتش بلند کردم ،اومد نشست رو زمین کنارمون و هرسهتامونو بغل کرد.البته خیلی کوتاه!چون بعدش سریع شوان و ژوانو که چسبیده بودن بهم از روم بلند کرد.
فرید-خیله خب بسه دیگه،از رو باباتون بلند شین چون باید بره دوش بگیره.
بعد دک کردن بچهها سعی کرد بلندم کنه.خودم بیشتر به کاناپه چسبوندم و گفتم-نهههههههههههه
خم شد لبامو بوسید و گفت-پاشو خودتو لوس نکن باید بری دوش بگیری از صبح بیرونی.خستگیت هم در میره.باورم نمیشه همینجوری اینجا خوابت برده.
لبامو کج کردم و اداشو در آوردم.مرتیکه گوشت تلخ!
فرید-نچ،مثلاینکه تو درست بشو نیستی.
اگه فکر کردین مث فیلما منو انداخت رو شونش و برد انداخت تو وان آبگرمی که آماده کرده بود باید بگم زهی خیال باطل!دستمو محکم کشید و باعث شد از رو کاناپه بیفتم رو زمین.
-آآآآآاآاآخ.بمیری فرید.
شونه بالا انداخت-حقت بود...
دستشو گرفت سمتم و کمکم کرد بلند شم.دلام🤗
بله میدونم تازه اپ کرده بودم دارم سعی میکنم برگردم به روال قبل و بیشتر پارت بزارم تا قبل پاییز سوان به دنیا بیاد حتما
دوستتون دارم
☃️نبات☃️
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻