be nice

329 57 52
                                    

-پاهام بیشتر کبود میشه اینجوری...
حرکت دستاشو آروم کرد و گفت-خب بگو منکه گفتم درد گرفت کافیه بگی...منم محکم ماساژت نمیدم بدنت کوفته‌اس!
-حالا هرچی!دردم گرفت.
آروم روی پامو بوسید-ببخشید عزیزم.سوان انقد موهای پای بابا رو نکن دردش میگیره.



سوان-درد میگیره؟
-نه عزیزم تو راحت باش کوچولو.
فرید-حالا انقد حرف نزن توانو بیدارش میکنی.
با لبخند به توان نگاه کردم که رو شکمم خوابیده بود.البته نه خیلی کامل!
پاهاش رو تخت بود و بالاتنه‌اش رو شکمم و صورتش به سمت من بود چشاشو بسته و آروم نفس میکشید.درمقابل وسوسه دست کشیدن رو موهای کم پشتش مقاومت کردم و حواسمو دادم به فرید.
-کمرش درد نگیره!؟
فرید-فک نکنم به هرحال خوابش زیاد طولانی نیس زود بیدار میشه‌...



چندتقه به در خورد و باز شد و شوان و ژوان اومدن داخل.تو دست شوان یه ظرف پای سیب بود و ژوان گوشیم رو برام آورد.
ژوان-بابا...آدام زنگ زد و من جواب دادم فک کردم سیده ولی آدام میخواد با تو حرف بزنه و گوشیو نداد به سید!
-بده من عزیزدلم.
شوان داشت پای سیبی که مامان درست کرده بود رو میداد به خورد فرید و من شروع کردم به حرف زدن با آدام.
-هی ادام!
آدام-سلام کبی.چرا آروم حرف میزنی؟
-توان خوابیده و نمیخوام بیدارش کنم.
شوان-بابا توعم پای بخور!
با لبخند یه تیکه ازش برداشتم.
آدام-کی برمیگردین؟
-دو روز دیگه...
آدام-زودتر برگردین من دلم برات تنگ شده‌...
-عزیزم:)منم!
آدام-فرید چطوره؟
-خیلی خوبه.یکم استراحت براش خوب بود خیلی خودشو خسته کرده بود.
شوان-باباااا بخور!
یه تیکه خوردم‌.
ادام-چی میخوری؟
-پسرم واسم پای سیب درست کرده خیلیم خوشمزس!
ادام-شوان؟
-اوهوم.شوان عزیزم؟خیلی خوشمزس!دستت درد نکنه.
شوان-بخور زودتر خوب شو...
آدام-چی میگه مگه حالت بد شده باز؟
-اوم‌،از کجا فهمیدی چی گفت؟
آدام-کاماااان!من انقدی باهاتون بودم یکم فارسی بلد باشم!میخوای به فارسی بهت یچیزی بگم؟
-بگو ببینم چی یاد گرفتی!
آدام-دوستت دارم!
خندیدم-زحمت کشیدی دوستت دارمو که همه بلدن!
فرید-الآن بهت گفت دوستت داره؟
چپ چپ نگاش کردم-ببین ادام یچیزی گفتی حسودی فرید گل کرد!
آدام-گوشیو بده بهش!



گوشیو دادم به فرید و خودم از فرصت استفاده کردم دولپی یکم پای بخورم.
-شوان اینا واقعا خوشمزن!دستت درد نکنه عزیزدلم.
شوان-بیشتر بخور!
-چشم عزیزدلم.
ژوان-به منم بده.
شوان-نه تو بابارو اذیت کردی به تو نمیدم.
-بیا ژوانم مال منو بخور.اتفاق دیروزم تقصیر تو نبود قربونت برم.
شوان-نههه!تو بخور من بهش میدم.
ژوان-اصنم دیگه نمیخوام😕.
-ژوانم نخوری منم نمیخورم!
ژوانو مجبور کردم بخوره.فرید-بیا گوشیتو پس بگیر با این دوستای تحفه‌ات!
-الو؟
ادام-عجب شوهر نفهمی داری!
-هاها.عشق منه!
ادام-فرید گفت دیروز چیشده...تو نفهم‌تری که بیمارستان نرفتی!اگه یه چیزیت میشد چی؟
-چیزیم نیس.توعم انقو گیر نده!از خودت بگو چیکار میکنی؟
آدام-دارم یه کار جدید میکشم.سفارشیه قراره بفروشمش و خب میدونی چه حسی به نقاشیام دارم اصلا خوشم نمیاد بابت پول کار کنم ولی خب گاهی باید انجامش بدم‌.
-انقد به خودت سخت نگیر.اگه راضی نیستی نفروش خب!
ادام-میگم مجبورم!قراره واسه خیریه بزارنش برا مزایده و خب نتونستم رد کنم‌.
-چه کار خوبی میکنی!
آدام-اره...میشه گفت!ببین کبی من باید برم دسشویی فوریه.
-باشه مواظب خودت باش خوشخال شدم زنگ زدی و صداتو شنیدم...
آدام-میگم فوریه چی میگی برا خودت؟
و قطع کرد!یه لحظه شوک شدم ولی خودمو نباختم.
-باشه باشه!حتمن!توهم سلام برسون!باشه!خدانگه‌دار!
و تو یه حرکت نمادین وانمود کردم تماسو قطع کردم،پسره بی ادب بی ذوق!بچه ها خوشحال شدن که قطع کردمو اومدن بغلم،ژوان نزدیک بود در راه بغل کردنم گردن توان رو بشکونه که به خیر گذشت!



ObiymyOnde histórias criam vida. Descubra agora