کاسه سالاد میوه رو گذاشتم وسط و خودم کنار بچهها رو زمین نشستم.
-خب الآن چیکار میکنیم؟
ژوان با دهن پر گفت-میوه میخوریم؟
موهاشو بهم ریختم.
-نه کوچولو.منظورم اینه میخواین چیکار کنیم؟
شوان-میشه کاردستی درست کنیم؟
-فکر خوبیه.میخوای چی درست کنی؟
ذوقمرگ گفت-حلقه کریسمس!
لبخند زدم-چه فکر خوبی!میخوای از چی استفاده کنی؟
شوان-اون دفعه که با فرید رفتیم بروکوی رو یادته؟
-مگه میشه یادم بره؟یه دوبرمن دنبالم افتاد و نزدیک بود بکشتم!
ژوان خندید-بابایی اون فقط یه توله دوماهه بود!
-دوبرمن دوبرمنه چه فرقی میکنه دوماه یا دوسال؟
شوان-به هرحال من یه عالمه کاج کوچولو جمع کردم اونجا.
چند ثانیه طول کشید تا یادم بیاد منظورش از کاج کوچولو مخروط درخت کاجه!
-آها.خوب میخوای با کاجکوچولوهات حلقه درس کنی؟
شوان-آره ولی روبان قرمز و سبز هم میخوام که ندارم.
-میخریم.دیگه چی لازم دارین؟
ژوان-آبنبات!
-خب؟
ژوان-زنگوله!
-هوم آره.دیگه چی؟
شوان-چندتا کاغذرنگی هم میخوام.
ژوان-و برفشادی!
پوکر گفتم-برف مصنوعی رو قراره کجای حلقه بزاری؟
ژوان-واسه حلقه نمیخوام میخوام باهاش بازی کنم!
-آها!خب بعد کلاستون میریم هرچی لازمه میخریم.
شوان-کلاسمون؟فکر میکردم تنها میرم کلاس باله؟
ژوان-باباییییی.منکه گفتم دوست ندارم برم کلاس باله!
-قرار نیست بری کلاس باله!
ذوق زده پرسید-بوکس؟
-چی؟معلومه که نه!فکر میکردم درموردش صحبت کردیم.فعلا مناسب سنت نیس.
شوان-پس چی؟
-قراره ژوان بره کلاس نقاشی😌.
ژوان-چرا نقاشی؟
-اول میخواستم بفرستمت کلاس پیانو.ولی بعد به این نتیجه رسیدم که ما پیانو نداریم!و جای پیانو هم نداریم!پس کلا پیانو رو بیخیال شدم.
ژوان-خب چرا نرم کلاس درامز؟
-حرفشم نزن پسری!من قرار نیست واسه موزیک تو سردرد بگیرم پس نه!بعدشم من تو کلاس نقاشی آزاد ثبت نامت کردم.میتونی هر نقاشی دلت بخواد بکشی.رو کاغذ یا بوم.مدادرنگی و پاستل یا آبرنگ و رنگروغن.هرکاری بخوای میتونی انجام بدی.عالی نیست؟
نه چندان راضی گفت-بد نیست!
-مطمعنم خوشت میاد و اگه نیومد میتونی دیگه ادامه ندی.یه چیز دیگه واست انتخاب میکنیم.حالا میوهتون رو بخورین.
میتونی دیگه ادامه ندی؟مگه تو خواب ببینه!کلی گشته بودم تا یه کلاس همزمان با باله شوان پیدا کنم.به علاوه معلمش یه دختر واقعا شر و شیطون بود لنگه خود ژوان مطمعن بودم خوشش میاد.حتی اگه نقاشی یاد نمیگرفت میتونستن دوتایی آتیش بسوزونن!از کجا معلوم شایدم خوشش میومد.شوان-بابا کلاسم دیر میشه😭.
-عجله نکن من چاییمو نخورم سردرد میگیرم.
ژوان-بابا من چی بپوشم؟
-اون سرهمیت که افتادی زانوش پاره شد رو بپوش.
ژوان-چراااا؟
-ممکنه لباسات رنگی شه.
شوان واسم خرما آورد.
شوان-تلخ نخور...
دلم از توجهش قنج رفت.
-مرسی پسری.برو به ژوان کمک کن زودتر حاضر شه بریم.
بعد رسوندن پسرا به کلاسهاشون خودم رفتم کافهای که با آدام و سوزی قرار داشتم.خوبی قرارمون این بود که خبری از سوان و نقزدنش و گریههاش و پوشک عوض کردناش نبود!فرید با خودش بردش شرکت و حس میکنم مغزم داره استراحت میکنه.و بد به حال فرید...وقتی رسیدم اون دوتا هنوز نیومده بودن.منم فقط یه لیوان آب سفارش دادم تا بیان و سرمو گذاشتم رو میز.چشام بسته بود و یه مرحله تا خواب فاصله داشتم که اومدن.
سوزی-پسر خوابالامون رو ببین.
سرمو بلند کردم و لبخند زدم-ده دقیقه دیر کردین😊.
آدام زد پشتم و نشست-سیدنی قبول نمیکرد پیش کو بمونه.
-خب با خودت میاوردیش.
آدام-نه گذاشتمش پیش وندی و اما.تو با بچههات چیکار کردی؟
-کلاس باله و نقاشی😌.
سوزی-ای موذی پای ژوانو هم بند کردی؟
-خیلی راضی نبود ولی رفت.حالا امیدوارم خوشش بیاد.
سوزان-اوه!سوان کوچولو کجاست؟چرا نیاوردیش؟من میخواستم ببینمش.
-پیش فرید.از وقتی این سوپرایز خرکی بچه جدید رو کرده مدام سعی میکنه کمتر خستم کنه که یه وقت نزنم زیر همهچی.
آدام با لبخند گفت-سوان دیگه به دنیا اومده چطوری میخوای بزنی زیر همهچیز؟
لبخند زدم-منظورم از بچه جدید.واقعا بچه جدید بود نه سوان😊.
سوزان-شوخی میکنی؟
-نه!من اسپرم دادم واسه بچه جدید.
آدام-تو دادی؟
-میدونی،فرید خودش میگه اینکارو کرده چون من خیلی بچهها رو سمت خودم کشوندم و دیگه اونو به پدری قبول ندارن.میخواد با این بچه تلافی کنه،ولی به نظرم از عذاب وجدانشه!از اول معتقد بود منم باید یه بچه بیولوژیکی داشته باشم و...
آدام-خب چرا سر سوان تو اسپرم ندادی؟
دوباره لبخند زدم.
-سوان با لقاح مصنوعی به دنیا نیومده.
قهوههامون رو آوردن.من چیزکیک هم سفارش داده بودم و چون گشنم بود سریع شروع کردم.
سوزان-داری میگی فرید با یه زن میخوابید و سوان بچه اون زنِ؟
-نه دقیقا!فرید فقط یبار باهاش خوابید و ازونجایی که بچم خیلی خوششانسه اون جنده حامله شد!البته دیگه مهم نیست چون باعث شد من سوانمو داشته باشم.
آدام-تو داری بچه خیانت شوهرتو بزرگ میکنی!کجاش مهم نیست؟؟؟؟؟؟
-ازونجایی که من فرید رو بخشیدم دیگه مهم نیست!واقعا هم نمیخوام هیچکدومتون یادش بندازین!هیچوقت!الآنم روزمو خراب نکنین چون همون موقع به اندازه کافی جنگاعصاب داشتم!ما یه مدت طولانی مشکل داشتیم تا من تصمیم گرفتم ببخشمش و نمیخوام دوباره یادآوریش کنم.این اتفاق بیشتر از اینکه منو اذیت کنه خودشو اذیت کرد و بسه دیگه!
سوزان-یبار اما زن سابقشو بوسید،اگه خودش بهم نمیگفت هیچوقت نمیفهمیدم،واسه همین بخشیدمش.
آدام متفکر گفت-کوین تاحالا کاری نکرده.نه،نکرده!
-امیدوارم هیچ وقتم نکنه!
سوزان-الآن تو به فرید اعتماد داری؟
-بیشتر از چشام!میدونی خوبی فرید اینه که من بیشتر از خودم میشناسمش!یعنی وقتی دروغ بگه یا پنهونکاری کنه زود میفهمم.زبون بدنشو حفظم.
آدام-به جدا شدن فکر نکردی؟
فنجونمو گذاشتم رو میز و آروم گفتم-نه!بحث منو فرید بحث این نه سال ازدواجمون نیست!فرید تو تموم لحظههای زندگی من هست حذف کردنش غیرممکنه!فرید هروقت لازمش داشتم بوده،برام دوست بوده،برادر بوده،پدری کرده،و وقتی خواستمش بدون فکر خودشو شریک زندگیم کرده.حتی نمیتونم به یه روز نبودنش فکر کنم.چیزی که بین ماست بیشتر از عشق و عاشقی و ازدواجه!اوه!آدام چرا گریه میکنی؟
آدام-ببخشید من کنترلمو از دست دادم چقد قشنگه انقد عاشق همین.
منو سوزان یه نگاه به هم انداختیم و بلند زدیم زیر خنده.
آدام-کوفت!به چی میخندین؟خب احساساتی شدم.
بلندتر خندیدیم.خندمون که تموم شد سوزان دستمو گرفت تو دستش و گفت-میدونم برخلاف قیافه آرومت اصلا آروم نیستی و برات سخت بود هچین چیزیو باهامون به اشتراک بزاری،ولی الآن احساس بهتری نداری؟
یه لبخند واقعی زدم-چرا خیلی آرومترم.
آدام اونیکی دستمو گرفت و مهربون گفت-ما به کسی چیزی نمیگیم،همیشه میتونی رومون حساب کنی!حالا اگه گفتین وقت چیه؟
-زودتر قهومونو بخوریم تا سرد نشده؟
آدام😒-وقت بغل کردنه!بیا بغلم ببینم.
بعد اینکه آدام به زور منو سوزی رو بغل کرد دوباره قهوه سفارش دادم چون اینیکی یخ زده بود من هنوز چیز کیکمو نخورده بودم.
-آقا من گشنمه چرا نمیزارین بخورم؟
سوزی-مگه ناهار نخوردی؟
-فرید خاشلاما درست کرده بود و من اصلا دوست ندارم.
سوزی-غذای ایرانی؟
-اوه نه!غذای ارمنستانی!مامانش واسش درست میکرد و خودش خیلی دوست داره.ولی غذای موردعلاقش قورمه سبزیه که خوردین!
سوزی-اون خیلی خوشمزه بود.
-خاشلاما هم بدمزه نیست ولی من دوست ندارم.وای منسف رو نخوردین که قدر خاشمالا رو بدونین!اون دیگه اصلا سلیقه من نیست😣.
آدام-اونم ارمنستانیه؟
-نه این عربیه.تو عید و مناسبتهای خاص میخورن!این چندسال فرید همیشه عیدا که ما سبزیپلو با ماهی میخوریم منسف هم درست کرده...
آدام-چقد غذای خارجی میخورین!
-اوه اشتباه متوجه شدین!ما خاشمالا و منسف نمیخوریم چون خارجین!اینا غذاهای مادری و پدری فریدن!مادرش اهل ارمنستان بود و پدرش کرد سوریه.
و دوباره مشغول خوردن شدم.
آدام-خب؟
-چی خب؟!
آدام-خیلی نصفه نیمه حرف میزنی قشنگ تعریف کن دیگه😒😬.
-آها!خب چی بگم؟پدرش تو یه سفر تفریحی به ارمنستان عاشق مامانش میشه،ازدواج میکنن و مهاجرت میکنن به سوئد.اونجا جفتشون مشغول به کار تو یه شرکت میشن.فرید هم اونجا به دنیا اومده،وقتی پنج سالش بود از طرف همون شرکت میان ایران تا یکی از نمایندگیهاشون رو اداره کنن.و اینکه دیگه موندگار شدن تو ایران.
آدام-بعد چطوری اسمش ایرانیه؟
با خنده گفتم-نبود!تو شیش سالگی اسمشو رسما عوض کرد.البته از اول تو مدرسه فرید صداش میکردیم ولی تو شناسنامه اسمش ادوارد بود.
سوزان-این اسم اینجا به دردش میخورد.
-نه خب یجورایی با اون اسم غریبس!
بعد با افتخار گفتم-میدونستین فرید به شیشتا زبون مسلطه؟اون ارمنی،عربی،سوئدی،فارسی،انگلیسی و فرانسوی بلده.اسپانیایی رو هم شروع کرده ولی هنوز خیلی بهش مسلط نیست!
آدام-واو!من فقط انگلیسی بلدم و یکمم لاتین از دبیرستان یادم میاد.
سوزان-من فرانسوی بلدم چون مادربزرگ مادریم اهل اونجاست.
-من استعداد زبانآموزیم افتضاحه انگلیسیو هم بزور مامان فرید یاد گرفتم.
با زنگ گوشی موبایلم بحث زبان تموم شد.فرید بود.
-الو؟
فرید-سلام عزیزم.
-سلام.
فرید-کجایی؟
-با سوزی و آدام اومدم کافه.
فرید-آها.آخه اومدم خونه نبودی نگرانت شدم.
-چرا این وقت روز رفتی خونه؟سوان خوبه؟
فرید-آره مشکلی نیست.یکم خسته بودم کاری هم نداشتم.
آخی طفلکی خسته بود.
-کلاس پسرا که تموم شد میایم خونه.
فرید-باشه عجله نکنین.دوستت دارم.
-منم دوستت دارم.خداحافظ.
قطع کردم.
-خب کجا بودیم؟
آدام-تو داشتی پز زبون بلد بودن فریدو میدادی!
خندم گرفت-درواقع بهش حسودیم میشه ولی پز دادنم داره خب!سلام😌
چخبر چیکارا میکنین؟
یکی از دانشگاهای شهرمون خراب شده و کلاساش تو دانشگاه ما برگزار میشه و کلاسامون رو فشرده کردن
این هفته صبح تا شب یه سره کلاس دارم😭
دیگه غیب شدم بدونین تو دانشگاه جون دادم.
با عشق
🦢پریا🦢
![](https://img.wattpad.com/cover/182175649-288-k678890.jpg)
أنت تقرأ
Obiymy
عاطفيةهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻