سرم رو پاهای فرید بود و پاهام از کاناپه آویزون!و بیوقفه داد میزدم-احمق عوضی باید پاس بدی پاس پاس پاس...شت!تو اندازه یه گوسالم حالیت نیس مرتیکه کلهکیری!باورت میشه فرید همچین موقعیت خوبیو از دست داد؟
فرید-تو میدونی اون صداتو نمیشنوه؟
-به نفعش بود که میشنید.
دستشو کشید رو صورتم و گفت-باورم نمیشه تنهاییمون داره با فوتبال دیدن به هدر میره!
چشامو از صفحه تی وی گرفتم و زل زدم بهش.
-تو که فوتبال دوس داشتی!من به خاطر تو دارم نگاه میکنم.
فرید-وقتی سرت رو پاهامه نمیتونم تمرکز کنم.
نشستم-ببخشید خب زودتر میگفتی!میخوای کلا برم شاید...
یقمو از پشت کشید که برگشتم رو پاهاش.
فرید-چی میگی برای خودت مگه مهمتر از تو هست برای من؟
و کنترلو برداشت و تیوی رو خاموش کرد.
-حرکت خوبی بود.
و سرمو مالیدم رو شکمش-حالا میخوای چیکار کنی؟
فرید-نمیشه هیچ کاری نکنم؟نکنیم؟من فقط میخوام نگات کنم!
-خیلهخب دیگه داری مشکوک میشی چیکار کردی؟چیزیوشکوندی؟چیزی خریدی؟
فرید-نه،کاری نکردم.
-فرید عزیزم.من تو رو بهتر از خودت میشناسم بهتره خودت اعتراف کنی تا خودم بفهمم.
فرید-باشه،ولی واقعا کاری نکردم.یعنی کار مهمی نبود!.
-فریییید...
فرید-عمت زنگ زد به گوشیت!
-کی؟کدوم عمه؟
فرید-وقتی حموم بودی.عمهنفیسهات!
-خب؟
فرید-باهاش قطع رابطه کردی!
-من؟با عمم؟
فرید-خب درواقع من وانمود کردم توعم و با عمت قطع رابطه کردم!
-چرا؟
فرید-چون عمعات داشت با غیرتم بد بازی میکرد.
-فرید درست حسابی تعریف کن ببینم چی شده؟
فرید-خیلهخب.عمت با شماره مامانت زنگ زد و من فکر کردم خالهاس!جواب دادم دیدم عمته و فکر میکنه من توعم.منم دیدم بگم فریدم باید دوساعت جواب پس بدم که وقتی تو نیستی گوشیت دستم چیکار میکنه و وانمود کردم توعم.همه چی خوب بود تا اینکه عمت گیر داد برم ایران تا یه دختر خوب برام پیدا کنه!هرچی بهش میگم عمه من اوکیام میگفت نه حتما باید برم ایران و با یه زن خوب ازدواج کنم و چون دوتا بچه دارم باید با یکی ازدواج کنم که خودشم بچع داشته باشه و غلط نکنم دخترعمتو زیر سر داشت برام.
-برات؟
فرید-حالا برای تو!چه فرقی میکنه؟تازه شانس آوردیم از دوتا بچه بعدیمون بیخبر بوده!در هر صورت من یکم قاطی کردم و گفتم نخیر!اونم قاطی کرد و قاطی در قاطی شدیم و یکم با دلخوری قطع کرد.
-همین؟
فرید-نه خب!عمت گفت دیگه برادرزادهای به اسم کبریا نداره.
-پووووف.حالا فکر کردم چیشده،بعد ده سال زنگ زده بگه ازدواج کنم؟خودمم بودم دعوام میشد باهاش!خوب کردی.
فرید پوکر گفت-باور کن روحتم خبر نداره...
-چیو؟
فرید-اینکه با این بیخیالیت چقد جذاب و سکسی شدی!
-خب این حرفتو نگه دار تا من برگردم.
فرید-کجا؟
-زنگ بزنم مامان ببینم چه آشی پختی برام!
ازش دور شدم شماره مامانو گرفتم-الو مامان؟
مامان-سلام پسرم.
-سلام قربونت برم،خوبی؟
مامان-به لطف اون شوهر کلهخرابت عالیم!
-الآن جدی گفتی یا مسخره کردی؟
مامان-باور کن خوبم😅.فرید بدجوری حال عمتو گرفت!دلم خنک شد.
-خوبه پس!پشت سر من چیزی نگفت؟
مامان-راستشو بخوای جرعت نکرد جلو من چیزی بگه.
-ای قربون مامان گلم برم.فرید نگران بود بهش میگم همهچیز مرتبه.
مامان-باشه.پسراخوبن؟دخترت؟
-پسرا و سوان خوبن.راستش الآن اینجا نیستن.امروزو منو فرید به خودمو مرخصی دادیم بردیمشون خونه پرستارشون.
مامان-کار خوبی کردین پس دیگه برو من مزاحمتون نشم.
-مزاحم چیه عزیزدلم شما مراحمی.
مامان-زبون نریز و باید برم سریالم الآن شروع میشع.
-خیلهخب.مواظب خودتون و بابا باشین.
فرید-سلام برسون.
-فرید سلام میرسونع.
مامان-بهش سلام برسون سریالم شروع شد خدافظ...
و تق.قطع کرد.پوکر زل زدم به صفحه گوشیم.
فرید-چیشد؟
-قطع کرد!
فرید-منظورم اینه که کلا چی شد؟
-آها!هیچی عمه جرعت نکرد جلو مامان چیزی بگه مامانم راضی بود که خواهرشوهرشو سنگ رو یخ کردی!
فرید-الآن ما خوبیم؟
-کاملاً!
فرید-پس چرا اونجا وایسادی؟بیا...
-کجا بیام؟
فرید-بیا بغلم!
با لب خندون رفتم رو کاناپه و چون جا نمیشدم تقریبا روش دراز کشیدم.
-خوبه؟
دستاشو دور کمرم حلقه کرد-خوبه!
سرم با نفس کشیدنش بالا پایین میرفت و دروغ چرا؟خیلیم خوشم میومد!
فرید-کبی؟
-هوم؟
فرید-من...
-توچی؟چیز دیگهایم هست که باید بدونم؟
فرید-نه،فقط میخواستم بگم من خیلی دوستت دارم!و میخوام شبو برات لوبیاپلو درست کنم!ولی قبلش بیا بریم یکم قدم بزنیم.پوسیدیم تو خونه...
چهارچنگولی چسبیدم بهش-نه نه نه!لطفا!بزار همینجا بمونیم!
فرید-خب بیرون میتونیم قدم بزنیم،هوای تازع تنفس کنیم!میتونیم یکم خرید کریسمس کنیم!
-همهی اینا عالیه ولی...نمیخوام از بغلت بیام بیرون.اینجارو با هیچی عوض نمیکنم...
فرید-باهیچی؟
-هیچی!بجز لوبیاپلو البته!
فرید-ای بدجنس.خوبه تازه برات درست کردمش!
-آره خب ولی لوبیاپلو خیلی خاصه واسم.حاضرم یکوچولو واسش از بغلت دل بکنم.
فرید-باشه.پس همینجا میمونیم.تا وقتی که من واست یه شام رمانتیک دونفره درست کنم.
-لوبیاپلو خیلیم رمانتیک نیست ولی قبول!منم بعد شام سوپرایزت میکنم!
فرید-چی چطور کی کجا؟
-عمراً اگه بهت بگم!میگم سوپرایز!
فرید-باشه صبر میکنم ولی به نفعته درست حسابی باشه!
-هست!
و اینکه غلط کردم!غلط!سوپرایزم کجا بود؟شروع کردم به گاز گرفتن لبام و حرص خوردن که حالا چیکار کنم؟تک تک چیزای موردعلاقهی فریدو تو ذهنم ردیف کردم.اول کتاب که عمراً سوپرایز کتابی داشته باشم!بعدشم فیلم،داشتم یکی یکی به فیلمهای موردعلاقش فکر میکردم،آخه من با فیلم چیکار میتونم بکنم؟یکم دیگه زور زدم و یهو بینگ!
-اوم،فرید،من دسشوییم گرفتع!
فرید-میخوای همینجا تو بغلم کارتو بکنی؟
-بیشعور!گمشو اون ور نبینمت!
به زحمت و ناراحتی از جای گرم و نرمم دل کندم و گوشیمو برداشتم و رفتم دسشویی!تو دسشویی شماره دیاکو رو گرفتم.
دیاکو-پرستار مفت و مجانی بچههای آتیشپاره بفرمایید!
-خفهشو دیاکو!بچهها پیش ساران.
دیاکو-خب خطر شماره یک از سرم رفع شد!
-ببین دیاکو،تو واسه امشب دوتا بلیط سینما داشتی نه؟
دیاکو-آره واسه منو دوست دخترم!
-خب تو دیگه دوتا بلیط نداری!
دیاکو-یدونه دارم؟
-چقد احمقی!تو الآن اصلا بلیط نداری!
دیاکو-اهههههههه
-کوفت!تو فردا برو سینما کار من واجب تره!
دیاکو-چی هست حالا؟
-الآن وانمود کردم اومدم دسشویی وقت ندارم بگم برات.بلیطا رو بنداز تو خونه یواشکی میام بر میدارم.زنگ نزنی!
دیاکو-اوکی!ولی یه توضیح و دوتا بلیط بهم بدهکاری...
قطع کردم و برگشتم پیش فرید.
-فرید پاشو شام درست کن.
فرید-ساعت تازه شیشه خیلی زوده.
-میگم پاشو من گشنمه!به علاوه سوپرایزم ساعت۹شب اتفاق میفته!یه ساعت تا درست کنی،نیمساعت بخوریم،نیم ساعت حاضرشیم،چهل دقیقه تا برسیم.خب تو بیست دقیقه وقت داری،بیست دقیقهات از همین حالا شروع شد.
فرید-تو دسشویی بهت الهام شد که سوپرایزت ساعت۹شبه؟
-میشه گفت!
خندید-خیلهخب!میگم تو این بیست دقیقه باید چیکار کنم؟
یکی از ابروهامو انداختم بالا و گفتم-خب،میتونم سوپرایزو دوبرابر کنم.اگه میخوای..!
فرید که حدس زده بود سوپرایزاول چیه گفت-خب،با کمال میل میپذیرم...
آروم نشستم رو پاهاش و قبل هرچیزی گفتم-فقط بیست دقیقه!
فرید-زیادم هست.
و آروم لبامو بوسید...-صندلیمون همینجاست!
فرید-عزیزم مطمعنی میخوای این فیلمو ببینی؟
-آره!اسم فیلم هست the grudge که میشه کینه لابد یه دوست پسری خیانتی چیزی کرده دختره میخواد انتقام بگیره!هوم؟
فرید-عزیزم فکر نکنم این باشه.
-هیسسسس چیزی نگو شروع شد...
**یک ساعت و نیم بعد**
فرید-کبی هی کبی؟
-هااا؟
فرید-چشاتو باز کن فیلم تموم شد.
-مطمعنی؟
فرید-آره،ترجیحا دست منو هم ول کن حس میکنم فلج شدم بس فشارم دادی.
اول یواش لای یکی از پلکامو باز کردم و بعد مطمعن شدن هردوتا...
-پوووف،این دیگه چی بود؟دیگه هبچ وقت نمیام سینما!
فرید-خیلیم قشنگ بود.تو که هیچی ندیدی چطوری انقد راحت نظر میدی؟
-ندیدم ولی عوضش شنیدم!تو که میدونی من از فیلم ترسناک بدم میاد.
فرید لیوان نوشابشو گرفت جلو دهنم-فعلا اینو بخور فشارت بیاد بالا دستات یخ زدن.بعدشم،تو از فیلم ترسناک بدت نمیاد،میترسی!بلیطا رو از دیاکو گرفتی نه؟
-اوهوم.ببخشید!
خندید و بغلم کرد-اشکالی نداره،منکه ازت انتظاری نداشتم...
-آخه تو هی واسم لوبیاپلو درست میکنی و من فکر میکنم منم باید یکار مهمی فقط واسه تو انجام بدم!
فرید-عزیزم ما اونکار مهمو انجام میدیم.یادت رفته؟
-سکس اونقدراهم مهم نیست!
فرید-خیلیم مهمه!و به علاوه فقط مخصوص منو توعه!منم خیلی راضیم ازش😎.
ناراحت نفس کشیدم.
فرید-تو که هنوز ناراحتی...
-تنها کاری که میتونم برات بکنم سکسه و این ناراحتم میکنه!تو برام شعر میخونی،غذامیپزی،ماساژم میدی...
فرید-هی هی هی،من اینکارا رو نمیکنم چون ازت انتظار دارم درمقابل یکاری واسم بکنی!اینکارو میکنم چون دوستت دارم و وقتی تو خوشحال باشی واسم کافیه.خوشحالی تو یعنی خوشحالی من،و حتی بچهها.همچین تاثیری رو خونه و خونوادمون داری فقط خودت متوجه نیستی.بعدشم،تو کارای مربوط به بچهها رو انجام میدی و این خیلی بزرگه.تو بزرگشون کردی و این چیز کمی نیست!حالا بلندشو،بریم خونه.دیگه هم ازین فکرا نکن.تو عشق منی و همین کافیه.
از ته ته ته دلم لبخند زدمو بی حرف بلند شدم.فیلم ترسناک کلاً از یادم رفته بود.دست فرید رو محکم گرفتم و باهم از سالن سینما اومدیم بیرون.
-حالا میریم خونه؟
فرید-اوهوم.مگهاینکه تو بخوای بریم جای خاصی؟
-نه فقط دلم بستنی میخواد.
فرید-تو این سرما؟
-لطفا!
فرید-سرمامیخوری.
-بدجنس نشو فرید من بستنی میخوام.
فرید-ولی...
-اگه تو نیای تنها میرم.
فرید-اوکی!ولی سرماخوردی تقصیر من نیستا...
-بچه گول میزنی؟این روش دیگه حتی رو شوان هم جواب نمیده و محض اطلاع شوان تازه هشت سالش شده!
فرید-جهنم ضرر.بیا بریم.
-نزدیکه میخوای پیاده بریم؟
-فرید-به هیچ وجه!تو توی ماشین منتظرم میمونی و من میرم واست بستنیو میارم تو ماشین.بخاریو هم زیاد میکنی و...
-باشه بابابزرگ.میشه حالا بریم؟
استارت زد و گفت-آخه تو از بستنی متنفری!
-درواقع از بستنی وانیلی بدم میاد.الآن یجورایی بستنی توت فرنگی رو دوست دارم.با یه روز تاخیر یلداتون مبارک😍❤
دوستتون دارم
🍉پریا🍉

BINABASA MO ANG
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻