warfare

469 53 26
                                    

باورم نمیشه،شوان‌ باز بازیش گرفته،مجبور شدم کل خونه رو بگردم و آخر زیر تخت پیداش کردم!خم شدم و نشستم ببینم داره چیکار میکنه.
-شوان عزیزم،همه جا رو دنبالت گشتم،چرا جواب نمیدی؟
شوان جواب نداد.ابروهام از تعجب رفت بالا،پاشد کشیدم و آوردمش بیرون،حس کردم یچیزی تو دهنشه.
-شوان همین الآن دهنتو باز میکنی!
شوان سرشو به نشونه نه تکون داد.
-شوااان!
دهنشو باز کرد،با دیدن دندونای قهوه‌ای آبدهن چسبیده فهمیدن اینکه چی شده سخت نبود.خم شدم زیر تخت حداقل چهارتا کاغذ شکلات بود.
-اینا رو از کجا آوردی؟
شوان-بابا بهم داد.
سرمو فشار دادم،فرید.
-بلندشو،تا دو هفته خبری از هیچ نوع شرینی و شکلات و آبنباتی نیست!تنبیه میشی تا دیگه زیاده روی نکنی.
شوان-ولی...
-ولی نداااا
حرفم تموم نشده بود که صدای جیغ اومد.سریع بلند شدم دویدم تو آشپزخونه ببینم چرا مامان جیغ زد.به جز من کهربا بابا پارسا و فرید هم اومدن،خیلی زود فهمیدم باز دسته گل بچه هاس.
-خدای من،ژوان صددفعه بهت گفتم نرو بالای یخچال!
ژوان-دلم میخواد.
دستامو بلند کردم تا بگیرمش و عصبانی گفتم-دیگه شورشو در آوردی،بیا پایین ببینم.
زبون درازی کرد و تکون نخورد.
کهربا و بابا و پارسا خیالشون راحت شده بود و رفته بودن.
فرید-بیا پایین ببینم توله سگ
-فرید!تو نمی تونی بهش بگی....
ژوان-توله سگ!
سردردم بیشتر شده بود،دوباره دستامو دراز کردم ولی قبل اینکه بگیرمش پرید رو صندلی که واسه رفتن رو کابینت ازش کمک گرفته بود و عین جت از زیر دست فرید در رفت.
مامان-کبریا خوبی؟
-نه خوب نیستم!
فرید فقط عین بز نگاه میکرد!مرتیکه نفهم!
فرید-یه لحظه بشین بهتر میشی.
از کوره در رفتم-وقتی بهتر میشم که تو یواشکی به بچم شکلات ندی!حتما باید کارش به انسولین بکشه که ول کنی؟
گویا فرید بی اعصاب تر از من بود-فک کردی خودت بهتری؟بچه ها زیر دست تو و امر و نهی هات دارن خفه میشن!
داغ کردم و داد زدم-اگه منو امر و نهی‌هام نبودیم الآن جفتشون سینه قبرستون بودن!
فرید-خیلی بهتر بود تا اینجوری حیوون دست آموزت باشن و ...
نزاشتم جملشو کامل و کنه،دست خودم نبود ولی مشتم محکم خورد به گونش!دو سه قدم رفت عقب،مامان پرید وسطمون و سرم داد زد-چه مرگته؟
به خودم اومدم،لعنتی،یه معرکه کامل درست کرده بودم،و جلو چشم بچه ها با مشت زدم در گوش پدرشون!ازین بهتر نمیشد!
مامانو کنار زدم،از کنار فرید رد شدم و سعی کردم به کهربا که دهنش باز مونده بود اهمیت ندم،کفشامو پوشیدم و قبل دیوونه شدن از خونه زدم بیرون.
**************
به گوشیم نگاه کردم.بیست و هفت تا تماس بی پاسخ از فرید داشتم ولی هنوز حوصله حرف زدن نداشتم،حداقل نا تا وقتی سر درد لعنتیم بهتر شه،رو نیمکت پارک دراز کشیدم،هوا خوب بود و پارک شلوغ بود و به من نمیومد کارتن خواب باشم!پس با خیال راحت چشامو بستم و سعی کردم واسه نیم ساعتم که شده بیخیال فرید و بچه‌ها باشم،خیلی زود فهمیدم غیرممکنه،بله،غیرممکن!
به گوشیم نگاه کردم،باز داشت زنگ میخورد،جواب دادم،ولی حرف نزدم.
فرید-الو کبریا؟کجایی؟تو که نصفه عمرم کردی!بگو کجایی بیام دنبالت.
لبامو باز کردم و خودم از صدای گرفتم تعجب کردم-پارک بغل خونه.
فرید-زود میام جایی نرو.
قطع کردم.اگه من بودم عمرا بهش زنگ میزدم،شونه بالا انداختم،خوبه که من جاش نبودم!دو دیقه ای رسید و بلافاصله بغلم کرد.
فرید-من خیلی خیلی متاسفم،نباید اون حرفا رو جلو خونوادت میزدم.
سرمو گذاشتم رو شونش.
فرید-یه چیزی بگو.
-ببخشید که بهت مشت زدم!
فرید خندید-درد نداشت!
ازش فاصله گرفتم،گونش کبود شده بود.
-به نظر نمیاد بی درد بوده باشه!!!!
با نیشخند گفت-پوستم حساسه وگرنه درد نداشت!اصلا بلد نیستی مشت بزنی.
مشتمو بلند کردم تا نشونش بدم گوه میخوره!و کار کرد،سریع رفت عقب-هی هی هی!انگار بهت خوش گذشته.
-صبر کن تا نشونت بدم...





ساری ساری ساری بابت دیر و کم اپ کردن،یه مسئولیت جدید لعنتی قبول کردم و نمیتونم نصفه ولش کنم.
خداروشکر امروز یهدقسمتی از کارم تموم شد و چند روز آینده سرم خلوته
دیگه نگم چقد دوستون دارم
🎀نبات🎀

ObiymyWhere stories live. Discover now