-یه لحظه بشین!سرم گیج رفت.
ژوان-نمیخوام.
به دویدن دورم ادامه داد.چشامو بستم و سعی کردم آروم باشم.یجورایی الآن درک میکردم چرا بچگیهام اونقدر کتک میخوردم!ولی حیف!حیف دلم نمیاد وگرنه الآن ژوان زنده نبود...!کاش حداقل جیغ نمیزد.
شوان-بابایی😭
چشامو باز کردم و سریع بلند شدم که باعث شد ژوان بخوره بهم و بیفته زمین،حالا دوتا بچه داشتم که گریه میکردن.
-ای خدا!
ژوانو از رو زمین بلند کردم و بغلش کردم آروم پشتشو مالیدم.
-هیش چیزی نیست.شوان چیشده؟
شوان-ماهیم داره میمیره😭کج شده و رفته ته تنگ.
-بریم ببینم،ژوان لطفا بس کن،چیزی نشده.
ژوان بلندتر عر زد!شیطونه میگه پرتش کنم رو مبل و بهش توجه نکنم😒دنبال شوان رفتم،راست میگفت،گلدفیشش مریض به نظر میرسید.
-گریه نکن قربونت برم،لباس بپوش ببریمش پیش دامپزشک.
شوان-حالش خوب میشه؟
مطمعن نبودم پس فقط گفتم-ما تموم تلاشمونو میکنیم که بهتر شه،دیگه گریه نکن،باشه؟
ژوان که آروم شده بود و به حرفای ما گوش میداد پرسید-منم میبری؟
-فک نکنم...
یهو شروع کرد به عر زدن-منم ببر منم ببر منم ببر...
-خیله خب!دو دیقه آرم بگیر!
گذاشتمش رو زمین-برو حاضرشو.
*********
-کلا نمیومدی!!!!!!!
فرید-جان مرخصی گرفته بود مجبور شدم خودم به برگزاری جشن نظارت کنم،حالا چیشده؟
-چیز مهمی نیست!نه اونقدر مهم که اهمیت بدی!
فرید-کبریا تا حرف نزنی نمیتونم کمک کنم!بگو چرا حالت بده؟
-حال من خوبه،حال شوان بد شد،مجبور شدم ببرمش بیمارستان.
فرید😶-الآن خوبه؟
-آره خوابیده.
فرید-چیشد؟
-حال ماهیش بد بود،قبل اینکه برسیم دامپزشکی مرد،شوان انقدر گریه کرد که نفسش بند اومد،خیلی ترسیدم،داشت خفه میشد و من نمیدونستم چیکار کنم.
اومد جلو و بغلم کرد-متاسفم عزیزم،واقعا متاسفم،باید اونجا میبودم.
یه حسی بهم میگفت سرشو بکوب به دیوار!ولی حتی حوصلهی اینو هم نداشتم!
فرید-کبریا؟
-هووووم؟
فرید-نظرت چیه بریم مسافرت؟
سرمو بلند کردم و نگاش کردم-مسافرت؟
فرید-آره،منو تو تنها!واقعا به استراحت نیاز داری، کم کم داری داغون میشی.
حق داشت.
-ولی من نمیتونم بچهها رو ول کنم به امون خدا!
فرید-خب میتونیم یکاری کنیم.
-چی؟
فرید-اول میریم ایران،یه هفتهای خونه مامانت اینا میمونیم،بعد بچهها رو میزاریم اونجا و خودمون یه سفر کوتاه یه هفتهای میریم هرجا که بخوای.
-من انتخاب کنم؟
فرید پیشونیمو بوسید-اوهوم.
سرمو دوباره گذاشتم رو سینش و رفتم تو فکر،درواقع عالی میشد!
فرید-خب نظرت چیه؟
-مطمعن نیستم بچهها یه هفته بدون من دووم بیارن.
فرید-بیخیال!اونا هرروز اذیتت میکنن،یه هفته نباشی قدرتو بیشتر میدونن!
لبمو گاز گرفتم-باشه ولی چیزی بشه میکشمت!
فرید خندید-ببین هنوز نرفته روحیت خوب شد شدی کبی خودم😂
گونمو به سینش مالیدم و غر زدم-به من نخند.
بیشتر خندش گرفت.
-به چی میخندی؟
فرید-یه گربهی غرغرو خودشو میماله بهم خب قلقلکم میاد.
-عه!اینطوریاس؟
خوابوندمش رو تخت و نشستم رو شکمش
-فاتحتو بخون!
تند و بیوقفه قلقلکش میدادم.انقدر خندیده بود که صورتش قرمز شده بود و از چشاش اشک میومد.
-ادب شدی یا بیشتر میخوای؟
دستمو کشید پرت شدم تو بغلش.دستاشو دورم حلقه کرد و گونمو بوسید-دوستت دارم.
چشامو بستم و زمزمه کردم-من بیشتر.خب خب خب!سفر تو راهه!هم قراره کلی لحظه فان با مامان کبریا داشته باشیم.هم تو سفر دونفرشون لحظههای عاشقونه و اسمات داریم😎
دوستتون دارم.
🍉نبات🍉
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻