فرید-سرت گیج میره قربونت برم.
-نه من خوبم:)دلم واسه صندلیت تنگ شده بود...
فرید-یدونه تو خونه و اتاق مطالعم هست!
-اون به خوبی این نیس رو این که میشینم همزمان حس بچگی و شاه بودن میکنم!
فرید-جفتشون بچگی حساب میشن!
-عه خب تو هرروز روش میشینی خاص بودنشو برات از دست داده!
دستامو قفل میز کردم صندلی وایسه و لبتاپ فریدو که جلوم یود باز کردم و بهش تشر زدم-برو دیگه همش داری منو میپایی!مگه نگفتی کلی کار داری؟
فرید-از تو که مهم تر نیستن!
-باز داری نقشه میکشی؟
فرید-نه!
-پس این چیه؟
لبتاپو برگردوندم سمتش.
فرید-آهان!اون قدیمیه!نگاه کن ببین خوبه؟نظرتو درموردش بگو.
صفحه رو چرخدندم سمت خودم و با دقت نگاه کردم.
-هوم.جالبه،چندتا اتاق داره؟
فرید-هشتتا!
-اینشو که با اینکه این همه اتاق هست نقشه جمع و جور و خودمونیای داره رو دوست دارم.
فرید-آره.
-هوم.آشپزخونشم خوبه اندازش.اینکه دوتا پذیرایی داره هم جالبه واسه خانوادههایی مث ما که بچه زیاد داریم خوبه میتونن ریختو پاش بچه هارو به یکیشون محدود کنن.استخر و جکوزی هم که داره.فقط یه چیزیو نمیفهمم.
فرید-هوم؟
-تو گفتی هشت تا اتاق داره ولی من شمردم نه تاست!
فرید-اونی که طبقه همکفه رو میگی؟
-اره.
فرید-اون اتاق بازی بچههاس واسه همین حسابش نکردم.
-حالا این نقشه رو واسه کجا ریختی؟
فرید-این نقشه رو واسه خودمون کشیدم:)
پشمام به معنای واقعی کلمه ریخت!
-هان؟
فرید-میخوام این خونه رو برای خودمون بسازم!
-ولی ما الآنشم یه خونه عالی داریم!
فرید-یکم فکر کن.توان و سوان تا ابد تو یه اتاق نمیمونن!
-اون وقت سارا دوباره میره و اتاقشو میدیم به بچهها.
فرید-و وقتی خانوادت بیان؟یدونه که هیچی ما حداقل دوتا اتاق مهمون لازم داریم!نمیشه بفرستیمشون تو پذیرایی بخوابن!
-گیر دادی نه؟
فرید-یکم منطقی درموردش فکر کن!
-ساخت همچین خونهای میدونی چقد هزینه داره؟ما پول لازم براشو نداریم!
فرید-داریم!این دو سالی که درگیر بیماریت بودیم کلی پول پسانداز کردیم هزینههای درمانت هم که تحت پوشش بیمه بود و هیچ پولی بابتش ندادیم.نه مسافرت رفتیم و نه ماشین عوض کردیم و نه هیچ کار هزینهبردار دیگهای!رسماً هرچی سود شرکت بود و پسانداز کردیم.
-ولی هرچقدر هم که پسانداز کرده باشی فکر نکنم کافی باشه!
فرید-نیست!باید خونه رو بفروشیم تا بتونیم یه زمین مناسب تو یه مکان خوب بخریم.به جز اون پساندازمون برای ساخت و ساز کافیه.
-و تا وقتی خونه رو بسازی تو چادر زندگی میکنیم چه فکر خوبی!
فرید-ببین نمیخوای قبول کنی الکی بهونه نیار.فوقش یه سال یه خونه رهن میکنیم.منم نمیخوام هیچ فشاری روت باشه.وقتی خونه رو میفروشیم تو و پسرا میرین ایران.من خونه رهن میکنم و اسباب کشی میکنم و چیزایی که لازم نداریمو میفروشم و بعد خودم میام پیشتون یکی دو هفتهای ایران بمونیم از وقتی بهتر شدی خانوادتو ندیدی.خیال اونام راحت میشه.
-اگه یهو پساندازمون تموم شه چی؟
ریلکس گفت-اولاً که ما هنوز کار میکنیم و پول درمیاریم و اگه کم آوردیم فوقش یکی از ماشینارو میدیم و اگه بازم کم آوردیم وام میگیریم ولی من حساب کردم هیچ کدوم اینکارا لازم نیس پولمون کافیه و حتی زیاد!
تکیه دادم و دوباره به نقشه نگاه کردم.
-به نظر سخت ولی لازم میاد!
فرید-همینطوره!قبول کردی؟
-اوهوم.بیا برام دقیقاً راجب برنامت بگو!
خندون اومد کنارم ایستاد.
فرید-خیلهخب!طبقه همکف که کامل واضحه!خودت راحت متوجه شدی.
-آره.
فرید-هشتتا اتاق تو طبقه اول هست.هر کدوم سرویس جدا دارن.پنجتا از اتاقا که برای ما و بچههاست.دوتاشون اتاق مهمونن که یکیشون فعلا برای ساراست تا وقتی پیشمون بمونه و این اتاق بزرگ و قشنگ و آفتابگیر رو میبینی که اینجاست؟این اتاق کار و مطالعه منه!اتاق خودمون هم هم اون آخر قبل اتاق مطالعه و دورترین نقطه به بقیه اتاقهاست.
-چرا؟
فرید-صدامون به بقیشون نرسه دیگه!وسط سکسمون نگران میشن من بزنم بکشمت هی میان دم در صدایی نشنون به نفع خودشونم هست!اتاق شوان دورترین اتاق به اتاق ماست!
خندم گرفت-فکر همهچیزو هم کردی!
فرید-بعله!منو دست کم گرفتی قربونت برم؟
-معلومه که نه!فقط فرید...
فرید-هوم؟
-یکم نگرانم.
فرید-من یه ساله بهش فکر میکنم مو لا درز نقشهام نمیره!فقط منتظر بودم بهترشی که باهات درمیون بزارم.
-خیلی یهویی شد انتظارشو نداشتم.
فرید-چیزی که زیاد داریم وقته خوب راجبش فکر کن هیچ عجلهای نیست منم بدون اجازت کاری نمیکنم.خب؟
-باشه.ممنون.
قبل اینکه بره روی موهامو بوسید و گفت-فدای سرت.
نذاشتم بره.
-صبر کن.من میرم رست روم یکمی استراحت کنم تو بشین به کارات برس.
فرید-ولی...
-خستهام.
فرید-میخوای باهات بیام؟
-نه میخوام یکم بخوابم مشکلی پیش نمیاد.
فرید-باشه.کاری داشتی زنگ بزن!زود خودمو میرسونم.
-به کارت برس و نگران من بودنو تموم کن.ترجیه میدم به بیدار کردنم هم فکر نکنی!
فرید-بیدارت نمیکنم.
راه افتادم برم که یهو گفت-اگه وقت ناهار باشه چی؟
-میتونی بیدارم کنی!
فرید-باشه باشه برو.
در رو پشت سرم بستم و با ذهن مشغول رفتم سمت رست روم البته که بهش نرسیدم!
دیاکو-هی کبی؟
برگشتم سمتش-بعله؟
دیاکو-یکم وقت داری؟
-البته!
دیاکو-بیا کمک لازم دارم کلی از کارام عقب افتادم
خسته بودم ولی درخواستشو رد نکردم.
-چرا که نه؟
دنبالش رفتم.
دیاکو-این فایلا رو به ترتیب شماره مرتب میکنی؟
-اره.
نشستم پشت میز و شروع کردم.
دیاکو-به نظر خسته میای کاش مزاحمت نمیشدم.
-نه خوبم.مشکلی نیست...
آروم شروع کردم.
-میگم دیاکو...
دیاکو-هوم؟
تو از نقشههای فرید واسه خونه جدید خبر داشتی؟اینکه فرید میخواد خونمونو بفروشه و...
دیاکو-بسه فهمیدم!بالاخره بهت گفت؟
-تو موذی کوچولو میدونستی؟
دیاکو-چیزی تو خونه شما هست که من ندونم؟
-پررو!
دیاکو-میدونی فرید خیلی درموردش حرف میزنع!دیگه همشو از حفظم.
-پس میگی خیلی اذیتش نکنمو زود قبول کنم؟
دیاکو-هنوز قبول نکردی؟
- بهش گفتم فکر میکنم.
دیاکو-فرید مدتهاست راجبش حرف میزنه ولی فکر نمیکردم به این زودی بهت بگه.
-که اینطور!میگم...تو دوست داری بری ایران؟
دیاکو-چرا یهو این سوالو پرسیدی؟
-آخه شاید به زودی برم ایران.میخوام بدونم تو دوست داری با من بیای؟
دیاکو-من...مطمعن نیستم!تاحالا ایران نبودم.
-هیچوقت؟
دیاکو-من اینجا به دنیا اومدم ولی هیچ وقت ایران نبودم.من با اسم و فرهنگ و زبان ایران بزرگ شدم ولی تاحالا اونجا نبودم.چقد مسخره!
-نه!فقط چرا؟
دیاکو-مامان بابام ایرانو دوست دارن ولی چون سیاسی بودن و مجبور شدن مهاجرت کنن نمیتونن برگردن.دیانا ایران به دنیا اومده ولی خاطرهای ازش نداره منم که کلا اینجا بودم از اولش.به نظرم جالبه که برم ایران.نظر تو چیه؟
-منکه خودم پیشنهادشو دادم!
دیاکو-واو!فکرمو مشغول کردی!
-راحت باش فکرتو کن اجباری که نیس.اگه دوس داشتی میای دوست نداشتی هم نه!
دیاکو-ولی تو مشکوکی!واسه چی یهو خواستی منم بیام؟تو و فرید و من بریم ایران کی حواسش به شرکت باشه؟
-من و فرید قرار نیس بریم.فقط منو بچهها!فرید میمونه واسه فروش خونه فکر میکردم درجریانی!
دیاکو-آهان!منو میخوای واسه بچهداری!
-مسخره نشو.مامان و بابام هستن.کهربا و پارسا هم احتمالا بیان تورو میخوام چیکار؟
دیاکو-باشه چرا عصبی میشی؟!
-یکم خستم.
دیاکو-خب برو بخواب ببخشید وقتتو گرفتم.
-نه آخراشه تموم شه میرم خودم.
دیاکو-دستت دردنکنه.
کارم که تموم شد ازش پرسیدم-اجازه میدی من برم یا هنوز کار داری باهام؟
دیاکو-اجازه مام دست شماست!بیا برو تا غش نکردی فرید منو میکشه چیزیت شه.
-الآن میرم،تو هم خوب راجب حرفامون فکر کن.
دیاکو-باشه.
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻