به قدمای پراعتماد به نفس امیلی نگاه کردم که ازم دور شد،از اتاق رفت بیرون،و حتی درو نبست!به صندلی تکیه دادم و پوچ و توخالی برگشتم عقب،چندسال؟سیسال!شیش سالگیم،روزی که واسه اولین بار فریدو دیدم.من پیشدبستانی بودم و اون کلاس اول،یکی از همکلاسیاش واسم زیرپا گرفت و وقتی دید عوض گریه کردن گفتم میرم به ناظم میگم با لگد زد تو شکمم،فرید اومد جلو و با دوستش دعوا کرد.البته چندان موثرواقع نشد و خودش خیلی بیشتر از من کتک خورد!ولی استارت دوستیمونو زد،اون سال تابستون انقدر گریه کردم تا مامان اجازه داد کلاس اولو جهشی بخونم و همکلاسی فرید شم.همهچیز خیلی زود گذشت،یادمه وقتی بالغ شده بود من هرشب غصه میخوردم که چرا من هنوز موهای زیربغلم درنیومده.اولین دوست دخترش و تلاشی که میکرد تا منم با یکی دوست شم تا یه قرار چهارنفره بریم،و من فقط با بدجنسی تموم تمامه قراراشو خراب میکردم و دوستدختراشو یکی یکی میپروندم.میدونست از عمد اینکارو میکنم و چیزی نمیگفت،همیشه کار به جایی میرسید که دوستدخترش بگه یا من یا کبریا!و فرید بدون استثنا همیشه منو انتخاب میکرد.
درسخوندنامون تو دوتا دانشگاه مختلف و دوتا رشته متفاوت از هم دورمون که نکرد هیچ،با دیدن آدمای دیگه فهمیدم هیشکی برام فرید نمیشه،و مطمعنم اونم همچین حسی داشت چون هرشب وقتی میومد خونه میگفت خدا تو رو برام نگه داره...
اولین حقوقمون که باهاش برای همدیگه کادو خریدیم،خونههامون جداشدن ولی ما نه،باید اعتراف کنم منو فرید حتی مکمل هم نیستیم،ما یکی هستیم.حتی نمیتونم یه روز زندگی بدون فریدو تصور کنم،این سه روزی که برگشتم خونه طولانیترین دور شدنمون از هم بعد سالهاست.گوشی تلفنو برداشتم و شمارشو گرفتم،بعد یه بوق جواب داد.
-رو گوشیت نشسته بودی؟
جواب نداد،احتمالا از شوخیم جا خورده بود.
-الو فرید؟مردی؟
فرید-کبریا؟
-برای امشب براتون بلیط رزرو کردم.
فرید-امشب؟
-اوهوم،دلم برای آتیشپارههام یهذره شده!امشب یه پرواز با جای خالی بود پس وقتو تلف نکردم.
فرید-آزمایش؟
-همهچیز مرتبه،بچهها پیشتن؟
فرید-نه.
-خب برو گوشیو بده بهشون میخوام باهاشون حرف بزنم.
فرید-کبریا...
-اومدی خونه حرف میزنیم.
فرید-باشه.
گوشیو داد به بچهها،صدای نفساشون کافی بود که بدونم کی پشت خطه-شوانم؟جوجهطلایی؟
صدای جیغ ژوان در اومد-من چیییییی؟
خندیدم بی فکر گفتم-توهم جوجهتیغی منی😈😂
ژوان-باباییییی.
-جون دلم،دلم براتون یه ریزه شده.
شوان-پس بیا.
-من دیگه نمیام،ولی براتون بلیط گرفتم.همین امشب.
صدای جیغ هورا گفتن ژوان لبخند رو لبم آورد.
ولی شوان انگار ناراحت شد-پس ماما چی میشه؟میشه با ما بیاد؟
-نمیشه قربونت برم،ولی قول میدم ازین به بعد بیشتر بریم ایران،باشه؟***********
فرید-کجا میری؟
-شبو پیش بچهها میخوابم.
از وقتی رسیده بودن ازش فرار میکردم،اون دنبال یه فرصت بود که باهام حرف بزنه و من آماده نبودم پس این فرصتو بهش نمیدادم.
رفتم تو اتاق بچهها.
-مهمون نمیخواین؟
ذوقزده واسم جا باز کردن،وسطشون دراز کشیدم.
-خیلی خستهاین؟یعدازظهرم که نخوابیدین...
ژوان-ولی تو هواپیما خوابیده بودیم.
شوان-فرید بزور خوابوندمون.
فرید گفتن ژوان به شوان سرایت کرده بود.
-عزیزدلم،فرید باباته!باید بابا صداش کنین نه فرید!
ژوان-ولی تو میگی فرید.
-چون اون شوهرمه!نه بابام!دیگه بحث نکن،واستون لالایی بخونم؟
شوان و ژوان-بخون.
-لالا لا لا گل خوشرنگ بیتا
لالایی کن رو بال شعر بابا
لالا کن پسرم رو سینهی من
که شب رد شه دوباره از سر ما
لالا کن زیر طاق خواب و رویا
که حا وا کرده شب تو کوچه کم کم
زمین خاموش دریا خواب و گل خیس
نه ماهپیشونی بیداره نه چهلگیس
لالاکن خوشترین پایان قصه
که شب اینجا شب اون قصهها نیست...یوهاهاها!😈
الآن میتونم مث اصغر فرهادی پایانو باز بزارما😂ولی حیف من ازوناش نیستم😎😈
با عشق خالص
⚘نباتی⚘
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻